دانلود و خرید کتاب نگهبان تاریکی مجید قیصری
تصویر جلد کتاب نگهبان تاریکی

کتاب نگهبان تاریکی

معرفی کتاب نگهبان تاریکی

کتاب نگهبان تاریکی نوشتهٔ مجید قیصری است. نشر افق این مجموعه داستان کوتاه ایرانی را منتشر کرده است. این اثر از مجموعهٔ «ادبیات امروز» است و از آن در هشتمین دورهٔ جایزهٔ «جلال آل‌احمد» در سال ۱۳۹۴ از آن تقدیر شده است.

درباره کتاب نگهبان تاریکی

کتاب نگهبان تاریکی نه داستان کوتاه ایرانی را در بر دارد. عنوان داستان‌های این مجموعه عبارت است از «آب»، «یکی خوابیده زیر درخت کُنار»، «آصف خر وس نداره!»، «در را باز کن»، «کاتب»، «ساقهٔ پلاتین»، «نگهبان تاریکی»، «کی اولین شوت رو می‌زنه؟» و «آتش».

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب نگهبان تاریکی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی و علاقه‌مندان به قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره مجید قیصری

مجید قیصری در سال ۱۳۴۵ در تهران به دنیا آمد. او نویسندهٔ معاصر ایرانی و دانش‌آموختهٔ رشتهٔ روان‌شناسی است که از سال ۱۳۷۲ داستان‌نویسی را آغاز کرده است و داور بخش داستان کوتاه و بلند بزرگسال یازدهمین جشنوارهٔ شعر و داستان جوان سوره بوده است؛ او همچنین داور پنجمین دورهٔ (۱۳۸۴) کتاب سال شهید حبیب غنی‌پور بوده است و در دور سوم جایزهٔ ادبی هفت‌اقلیم در سال ۱۳۹۲ در بخش رمان در کنار «احمد آرام» به داوری آثار راه‌یافته پرداخته است. قیصری در اوایل دههٔ ۱۳۷۰ به‌طور جدی به نوشتن داستان کوتاه پرداخت. مجموعه داستان «صلح»، رمان «جنگی بود، جنگی نبود»، مجموعه داستان«طعم باروت» و مجموعه داستان «نفر سوم از سمت چپ» محصول تلاش‌های او در زمینهٔ داستان‌نویسی است. در سال ١٣٨٠ رمان «ضیافت به صرف گلوله» و در سال ۱۳٨٤ مجموعه داستان «سه دختر گل‌فروش» از او به چاپ رسیده و رمان «باغ تلو» و مجموعه داستان «گوساله سرگردان» و مجموعه داستان کوتاه «زیرخاکی» (سال ۱۳۹۰) نیز از جمله کتاب‌های اوست. کتاب «سه دختر گل فروش» برندهٔ جایزهٔ قلم زرین سال ۱۳٨۵ و برندهٔ جایزه مهرگان ادب و جایزهٔ ادبی اصفهان است.

این نویسنده از میراث‌داران دوران جنگ نامیده شده و جایگاهش را به‌عنوان نویسنده‌ای صاحب سبک تثبیت کرده است. او در داستان‌هایش به جنگ و پیامدهای آن می‌پردازد و وضعیت کنونی آدم‌های جنگ‌رفته را در موقعیت‌های مختلف به تصویر می‌کشد. یکی از مجموعه داستان‌های مجید قیصری که به موضوعاتی غیر از جنگ ایران و عراق پرداخته است، «جشن همگانی» نام دارد.

بخشی از کتاب نگهبان تاریکی

«صاحب صدا، هنوز نرسیده به سنگر، برگشت عقب. چند نفر دور او می‌چرخیدند، صدای خش‌خش بی‌سیم بلند شده بود. یک‌باره صدا افتاد. پیدا نبود. انگار کسی از پشت‌سر صداش زده بود یا تیری از غیب خورده بود بهش که صداش افتاد. ضامن را کشیدم و با پشت دست پتو را آهسته پس زدم. بوی زهم زد زیر دماغم، انگار ماهی دهان باز کرده بود و می‌خواست من را ببلعد. کمی پس کشیدم، دوباره که سر کشیدم توی سنگر، نور کم‌جانی ته سنگر دیدم که دلم را روشن کرد در آن ظلمت. نارنجک هنوز توی دستم بود که دیدم سربازی با دست‌های بالاگرفته، به نشانهٔ تسلیم، دوزانو افتاد توی درگاه سنگر. ترسیده، ناخواسته خودم را کشیدم عقب. نزدیک بود دستم باز شود، خدایی بود که نشد. سرباز انگار پشت گونی‌ها منتظر نشسته بود. زیرپیراهنی سفیدی تنش بود که در آن ظلمت می‌درخشید. مدام به زبان عربی غلیظ که من نمی‌فهمیدم می‌گفت کاتب کاتب. مانده بودم نارنجک را بیندازم یا نه. دیدم توی یک دست سرباز خودکار است و دستی دیگر خشاب خالی کلاش‌اش. ذکر کاتب کاتب از زبانش نمی‌افتاد. خودکار در نگاه اول پیدا نبود. فکر کردم میلهٔ گلنگدن کلاش دستش است به نشانهٔ خلع سلاح‌شدن. چند بار روی دو کندهٔ زانو تقلا کرد و عقب و جلو رفت، فهمیدم بین کلمهٔ کاتب و آن میلهٔ عمودی نسبتی هست. کلاش‌اش بی‌خشاب گل‌میخی آویزان بود ته سنگر. دلم به رحم آمد، به حال آن تن نحیف و درمانده. خشاب را از دستش گرفتم و گردن کشیدم توی سنگر. خالی بود. شیشهٔ فانوس ته سنگر دود بسته و ترک برداشته بود، ولی هنوز پت‌پت‌کنان نیمه‌افروخته به اطراف نور می‌افشاند. ته سنگر آب جمع شده بود. خس‌وخاشاک روی آب شناور بود که احتمالاً از دریاچه نشت کرده بود به داخل سنگر. نی شکسته و استخوان ماهی مرده فراوان بود. بوی زهم سنگر از همین ماهی‌های مرده بود. عربی نمی‌دانستم، هیچ. حالا هم نمی‌دانم، مگر چند کلمه‌ای که در دوران دبیرستان خوانده نخوانده به یاد داشتم، یکی همین کلمهٔ کاتب بود، شاید از بس فرشتهٔ کرام‌الکاتبین را توی سرم کوبیده بودند که هر کاری در خفا و آشکار بکنی در نامهٔ اعمالت می‌نویسد. ترسان، لرزان پا گذاشتم کف سنگر. سرباز تنها بود. شاید از بقیه جا مانده بود. سنگر سه چهار نفر جا داشت.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۵۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

قیمت:
۱۴,۰۰۰
۴,۲۰۰
۷۰%
تومان