کتاب دست های سبز بارانی
معرفی کتاب دست های سبز بارانی
کتاب دست های سبز بارانی بهقلم الهه بهشتی را شرکت چاپ و نشر بین الملل منتشر کرده است. این کتاب در قالب داستان به معرفی نایبان امام زمان (عج) در دوران غیبت صغری میپردازد.
درباره کتاب دست های سبز بارانی
وجود مبارک حضرت ولیعصر (عج) از زمان ولادت تا عصر حاضر همیشه و درهمهحال حاضر و ناظر بر احوال مسلمین است تا در روز موعود و به اذن خدا، در روزی که پردههای شک کنار میرود و تنها افراد ثابتقدم و مؤمنان و یاران راستین به انتظار آمدنشان باقی ماندهاند، ظهور کند و با وجود مبارکش، جانهای خسته را تسلی و زمین را مهد عدل و داد و ایمان کند. امام عصر، حضرت مهدی (عج) از زمان ولادت تا هنگام شهادت پدر بزرگوارشان امام حسن عسگری (ع) تنها با عدهای از یاران و نزدیکان خاص و مورداعتماد در ارتباط بودند و پس از شهادت ایشان در دورهٔ غیبت صغری (از سال ۲۶۰ تا ۳۲۹ قمری) ارتباطشان را ازطریق نایبان خاص، معروف به نواب اربعه با پیروان خود ادامه دادند. نُوّاب اَربَعه، به چهار نماینده یا نایب خاص امام مهدی(عج) در دوران غیبت صغری گفته میشود که رابط میان شیعیان و امام بودند: عثمانبنسعید، محمدبنعثمان، حسینبنروح و علیبنمحمد سَمُری. نواب اربعه از اصحاب باسابقه و مورد اعتماد امامان بودند که یکی پس از دیگری از طرف امام زمان و با معرفی نایب پیش از خود شناخته میشدند. این چهار نفر بهمدت هفتاد سال، نیابت امام را عهدهدار بودند و با داشتن وکلایی در دورترین شهرهای اسلامی، پیامها و خواستههای شیعیان را به امام و پاسخهای امام را به آنان میرساندند. از دیگر وظایف نایبان خاص، این بود که تردیدها را درباره حضرت مهدی از بین ببرند و محل زندگی امام و مشخصات او را پنهان دارند. کتاب دست های سبز بارانی کوشیده است تا در قالب داستان به روایت روزهای پس از وفات دومین نایب و اتفاقات پس از آن بپردازد و خواننده را با این بخش از زندگی امام عصر (عج) آشنا کند.
خواندن کتاب دست های سبز بارانی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به مطالعهٔ رمانهای مذهبی از خواندن این کتاب سود خواهند برد.
بخشی از کتاب دست های سبز بارانی
«و اما من و این مکتوب عزیز
چند روزی است که محمدبنعثمان از دنیا رفته برای آن که حکم امام جاری شود و پیش از آنکه وکلا سردرگم شوند، رفتم تا ماترک و ميراث وصیتشدهٔ ابوجعفر را بگیرم. با کارگزارم مقابل خانهٔ محمدبنعثمان ایستادیم. در نیمهباز بود اما وارد نشدم. نگاهم مانده بود به اثر قهوهای دست روی در چوبی: «سالهای چندی این در را گشودی و اکنون...» احمدبنمتیل به ما نزدیک شد و گفت: «چرا وارد نمیشوید؟» به در اشاره کردم و گفتم: «این نمیگذارد. روی قهوهای در دست کشید و گفت: محمد هیچگاه اشکوبه را نمیگرفت؛ این بیشک اثر دست اوست...» شانهام را گرفت و ادامه داد بیا حسینبنروح همه منتظرند.» بر مجلس وارد شدیم که پسر محمد بود، ذکاء خادم و تنی چند که نمیشناختم. ابنمتیل گفت: «آمدهایم ماترک محمدبنعثمان را بگیریم چنانچه ایشان وصیت کردهاند. جعفربنمحمد گفت: «عمو احمد چرا پدرم به شما وصیت نکرد؟ ما ایشان را نمیشناسیم.» چای داغ را سر کشیدم و با لبخند به جعفر که زیرچشمی مرا نگاه میکرد، خیره شدم ذکاء خادم گفت: «وقتی پدرتان وصیت کردند شما و احمد بن متیل و ایشان بودند. شنیدید و شنیدند که چه کسی را جانشین کرد چون و چرای اینها را من نمیدانم شما هم نمیدانید.» به خودم اشاره کردم: «منظورش از ایشان من هستم...» حسینبنروح نوبختی: «این چند روز گوش من از این حیرتها و شکوه و شکایتها پر شده؛ لاجرم بهتر است قاطع و صریح باشم تا ماترک را بگیرم و به کار و زندگی برسم.» جعفر گفت: «آیا مورد وثوقتر نبود که عمو احمدمتیل یا دوست پدرم ابوسهل نوبختی وصیتدار او باشند؟ این چه رازی است؟ من نمیدانم.» قبایم را مرتب کردم چهارزانو نشستم و گفتم: «من هم نمیدانم اما چارهای نیست بگذار به امر پدرتان سر و سامان دهیم و روح او را شاد کنیم.» قلبم از گفتن کلمهٔ «روح» فشرده شد.» چندی نگذشته بود که با محمد در دارالنيابه بحث و گفتمان میکردیم و از یک مجمعه خوراک میخوردیم. حال بر گرفتن میراثش جدل میکردم جعفر چیزی نگفت. ذكاء خادم طومارها و مکتوبها، عصای ساده و صندوقچهٔ کهنهٔ چوبی را وسط گذاشت. نگاه جمع به صندوق بود بهخصوص جعفربنمحمد که دستش را بر آن گذاشته بود و بر نمیداشت. نوار چرمی طومارها را باز کردم و گفتم ببینید این طومارها، ودایع و سفارش ائمه است که از زمان جد شما، عثمانبنسعید، بر جا مانده.»
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه