کتاب خانه ابریشمی
معرفی کتاب خانه ابریشمی
کتاب خانه ابریشمی نوشتهٔ آنتونی هوروویتس و ترجمهٔ مریم رفیعی است. ایران بان این رمان معاصر انگلیسی را منتشر کرده است. در این اثر با بازگشت «شرلوک هولمز» پس از ۱۲۵ سال روبهرو میشوید.
درباره کتاب خانه ابریشمی
در این اثر با بازگشت «شرلوک هولمز» پس از ۱۲۵ سال روبهرو میشوید. کتاب خانه ابریشمی برابر با یک رمان معاصر و انگلیسی است که از هیجانانگیزترین ماجراهای زندگی شرلوک هولمز در نظر گرفته شده است. این رمان که ۲۱ فصل دارد، نخستینبار در سال ۲۰۱۱ میلادی منتشر شد. داستان در لندن، در سال ۱۸۹۰ میلادی و در خانهٔ شمارهٔ 221B در خیابان «بیکر» میگذرد. مردی موجه به نام «ادموند کارسترز» که خریدار و فروشندهٔ آثار هنری است، برای دریافت کمکْ دستبهدامن شرلوک هولمز و دکتر «واتسون» میشود. مردی مرموز و عجیب او را تهدید میکند؛ خلافکاری تحتتعقیب که به نظر میرسد در تمام مسیر آمریکا به انگلیس، در تعقیب کارسترز بوده است. چند روز بعد، خانهاش مورد سرقت قرار میگیرد و خانوادهاش تهدید میشود؛ سپس اولین قتل به وقوع میپیوندد. کتاب «خانهٔ ابریشمی» به شخصیت بسیار محبوب شرلوک هولمز دوباره جان بخشیده و ما را با پروندهای شوکهکننده و مخوف روبهرو کرده است.
خواندن کتاب خانه ابریشمی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر انگلستان و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خانه ابریشمی
«برف شب قبل، منظرهٔ عمارت ریجوی را طوری تغییر داده بود که تاثیرش خیرهکننده بود و باعث میشد احساس کنی گذشتزمان روی آن تاثیری ندارد. هر دو باری که بهآنجا آمدم، بهنظرم خانهٔ بسیار زیبایی آمد، اما وقتی برای آخرین بار، همراه هولمز بهآنجا رفتم، احساس کردم عمارت ریجوی، مثل خانههای مینیاتوری که پشت ویترین مغازههای اسباببازی یافت میشود، بینقص است و گذاشتن رد چرخهای کالسکه روی جادهٔ سفیدپوش آن، عمل شرورانهای است.
یک روز از ورودمان به خانهٔ ابریشمی میگذشت و باید اعتراف کنم که ترجیح میدادم این دیدار را حداقل تا بیستوچهار ساعت دیگر به تاخیر بیندازم، چون وقایع شب گذشته، خستهام کرده بود و علاوهبر آن، بازویم بهشدت درد میکرد؛ طوری که حتی نمیتوانستم انگشتهای دست چپم را ببندم. شب بدی را گذرانده بودم و دوست داشتم بخوابم تا اتفاقاتی را که در کورلی گرانج شاهد آن بودم، فراموش کنم؛ ولی دقیقا بهخاطر اینکه تاثیر این اتفاقات روی ذهنم فراموشنشدنی بود، خوابم نمیبرد.
صبح آن روز، وقتی برای صرف صبحانه پایین رفتم، رفتار هولمز حسابی عصبانیام کرد، چون انگار اتفاق بدی نیفتاده باشد، سرزنده و خوشحال بود و مثل همیشه، با لحنی خشک به من خوشآمد گفت. به اصرار او، به عمارت ریجوی آمدیم، چون قبل از بیدار شدن من، تلگرافی را برای ادموند کارستیرز فرستاده بود. بهیاد دیدارمان در بگآونیلز افتادم؛ زمانی که برایش توضیح داده بودم که چه اتفاقی برای این خانواده و بهویژه، الیزا کارستیرز افتاده بود. هولمز پس از شنیدن حرفهایم، خیلی نگران شده بود و ظاهرا اهمیت زیادی برای بیماری ناگهانی الیزا قایل بود. اصرار داشت شخصا او را ببیند؛ گرچه نمیدانستم وقتی کاری از دست من و بقیه دکترها برنیامده بود، چهکاری از دست او برمیآمد.
در زدیم و پاتریک، پادوی ایرلندی آشپزخانه که در آشپزخانه با او ملاقات کرده بودم، در را باز کرد. ابتدا به هولمز و بعد به من نگاه کرد.
«اِ، شمایین؟»
اخم کرد.
«فکر نمیکردم دوباره برگردین اینجا.»
تاکنون هیچکس با چنین گستاخیای به استقبال ما نیامده بود، اما ظاهرا هولمز خندهاش گرفته بود. پرسید: «اربابت خونهست؟»
«بگم کی اومده؟»
«اسم من شرلوک هولمزه. اطلاع داده بودیم که میایم. شما کی هستین؟»
«من، پاتریکم.»
«اگه اشتباه نکنم، لهجهتون دوبلینیه.»
«به شما چهربطی داره؟»
«پاتریک؟ کیه؟ چرا کربی اینجا نیست؟»
سروکلهٔ ادموند کارستیرز در راهرو پیدا شد و با اضطراب آشکاری جلو آمد.
«منو ببخشید، آقای هولمز. احتمالا کربی هنوز پیش خواهرمه. انتظار نداشتم پادوی آشپزخانه در رو باز کنه. میتونی بری، پاتریک، برگرد سر کارت.»
کارستیرز مثل همیشه، لباس شیکی به تن داشت، اما نگرانیهای اخیر کاملا از چهرهاش آشکار بود و حدس میزدم که نتوانسته بود درست بخوابد.
هولمز گفت: «تلگرافم رو گرفتین؟»
«بله. ولی ظاهرا شما تلگراف من رو نگرفتین، چون همونطور که به دکتر واتسون گفتم و در تلگرافم هم صریحا اعلام کردم، دیگه نیازی به کمک شما ندارم. ببخشین که اینو میگم، ولی شما هیچ کمکی به خونوادهٔ من نکردین، آقای هولمز. باید اضافه کنم که تا جایی که به من مربوطه، پلیسا شما رو دستگیر کردند و حسابی توی دردسر افتادید.»
«اون مسئله حل شده. دربارهٔ تلگرافتون هم باید بگم که گرفتمش. متن تلگرافتون خیلی برام جالب بود.»»
حجم
۳۰۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
حجم
۳۰۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه