کتاب نووه چنتو (افسانه ۱۹۰۰)
معرفی کتاب نووه چنتو (افسانه ۱۹۰۰)
کتاب نووه چنتو (افسانه ۱۹۰۰) نوشتهٔ آلساندرو باریکو و ترجمهٔ حسین معصومی همدانی است. انتشارات نیلوفر این رمان ایتالیایی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب نووه چنتو (افسانه ۱۹۰۰)
در کتاب نووه چنتو (افسانه ۱۹۰۰) میخوانیم که «ویرجینیا» یک کشتی بخار بود. در سالهای بین جنگ، این کشتی با باری معادل میلیاردها مهاجر و مردم عادی بین اروپا و آمریکا رفتوآمد میکرد. بسیاری از مردم میگویند در این کشتی یک پیانیست فوقالعاده حضور داشت که هر شب با تکنیکی شگفتانگیز، موسیقی اجرا میکرد؛ موسیقیای که قبلاً به هیچ عنوان کسی آن را نشنیده بود. داستان زندگی آن موزیسین بسیار دیوانهوار بود. او در آن کشتی متولد شده و هرگز پایش را از آن بیرون نگذاشته بود و هیچکس دلیل آن را نمیدانست.
رمان نووه چنتو (افسانه ۱۹۰۰) رمانی است که از روی آن فیلمی به نام «افسانهٔ ۱۹۰۰»، بهکارگردانی جوزپه تورناتوره و در سال ۱۹۹۸ ساخته شد. این رمان، قصهٔ آن پیانست اقیانوس را روایت کرده است. گفته شده است که این اثر، متنی است در نوسان بین نمایش و حکایت.
خواندن کتاب نووه چنتو (افسانه ۱۹۰۰) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایتالیا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره الساندرو باریکو
الساندرو باریکو، نویسنده، کارگردان و مجری ایتالیایی است که رمانهایش به بسیاری از زبانها ترجمه شدهاند. او مقالات بسیاری در نقد موسیقی به چاپ رساند و دررابطهبا موسیقی و مدرنیته صحبت کرده است. این عامل باعث شد که مدتی از زندگی خود را منتقد موسیقی باشد. پس از آن یک مدرسهٔ نویسندگی خلاق تأسیس کرد و نام آن را «هولدن کالفیلد» گذاشت؛ بهیاد قهرمان کتاب «ناطور دشت» نوشتهٔ سلینجر. در سالهای بعد آثار الساندرو باریکو بسیار پرطرفدار شد. این تجربهٔ او درمورد موسیقی باعث شد بتواند کتابی بنویسد که موسیقی نقش اصلی را در آن ایفا میکند؛ رمان «نووه چنتو (افسانه ۱۹۰۰)» رمانی بود که به محبوبیت بیشتر این نویسنده منجر شد. از این رمان فیلمی اقتباس شده است با نام «افسانهٔ ۱۹۰۰». این فیلم در سال ۱۹۹۸ با بازی تیم راث ساخته شد. از دیگر کتابهای این نویسنده میتوان به کتاب «ابریشم» اشاره کرد.
بخشی از کتاب نووه چنتو (افسانه ۱۹۰۰)
....سفر میکرد، مثلا. و هر بار به سرزمین دیگری میرفت: میرفت به مرکز لندن، با قطار میرفت به در و دشت، به قله کوهی میرفت که برف تا کمرش میرسید، یا به بزرگترین کلیسای جهان میرفت، ستونهای آن را میشمرد و توی چشم شمایل مسیح مصلوب خیره میشد. سفر میکرد. و چیزی که فهمیدنش خیلی سخت بود این بود که از کجا میدانست کلیسا یا برف یا ببر چه شکلی است … منظورم این است که او هیچ وقت پایش را از این کشتی پایین نگذاشته بود، حتی یک بار. شوخی نبود، کاملا درست بود. هیچ وقت پیاده نشده بود. حتی یک بار. و آن وقت طوری بود که انگار همه این چیزها را به چشم خودش دیده است. تو به نووه چنتو میگفتی «یک بار رفته بودم پاریس» و او ازت میپرسید که مثلا باغ فلان را دیدهای، یا فلان جا غذا خوردهای، همه چیز را میدانست. به ات میگفت: «چیزی که توی پاریس دوست دارم این است که روی پل پون نوف قدم بزنم و منتظر غروب خورشید بمانم و وقتی که کشتیهای تفریحی آنجا میگذرند بایستم برایشان دست تکان بدهم.»
- اما نووه چنتو، تو پاریس را دیدهای؟
- نه.
- پس دیگر …
- یعنی، آره …
- یعنی چی، آره؟
حجم
۷۳۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
حجم
۷۳۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
نظرات کاربران
🌱باور بفرمایید که چنین کشتیای در دنیا دومی ندارد: شاید اگر سالها بگردید نمیتوانید یک ناخدای تنگناهراس، یک سکّاندار کور، یک مأمور بیسیم الکن، و یک پزشک که اسمش را نمیتوان تلفظ کرد پیدا کنید که همه روی یک کشتی
واقعا نمیدونم چرا همچین کتابی مغفول مونده حتما حتما بخونیدش