دانلود و خرید کتاب اریک و ترس هایش کریستینا اس ترجمه زهرا آرنواز
تصویر جلد کتاب اریک و ترس هایش

کتاب اریک و ترس هایش

نویسنده:کریستینا اس
ویراستار:گودرز پایکوب
امتیاز:
۲.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اریک و ترس هایش

کتاب اریک و ترس هایش نوشتهٔ کریستینا اس و ترجمهٔ زهرا آرنواز و ویراستهٔ گودرز پایکوب است و کتاب کوله پشتی آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب اریک و ترس هایش

اریک شیپفلتنر، پسری است که تمام اعضای خانواده‌اش به رسم اجداد وایکینگشان یک نماد و سمبل برای ادامهٔ راه زندگی دارند. پدر و مادرش سمبل خانواده و افتخار را، و خواهرانش سمبل مبارزه و پیروزی را انتخاب کرده‌اند و پدربزرگش هم سمبل شلغم را، اما اریک سمبل جدیدی اختراع کرده و آن را سرلوحهٔ راهش قرار داده است: دوری‌کردن از همه چیز.

بیشتر مواقع خانواده اریک او را نادیده می‌گیرند؛ به‌خصوص وقت‌هایی که با آنها مخالفت می‌کند و بهشان «نه!» می‌گوید.

تابستانی که اریک به همراه خواهر بزرگ‌ترش، برانهیلد، به خانهٔ عمو و زن عمو و پسرعموهای شجاع و نترسش در مینه سوتا می‌روند، معلوم می‌شود که اریک یک جور ترس عجیب وغریب دارد که خودش هم دقیقا نمی‌داند چه‌جور ترسی است؛ پس برانهیلیز تبر پرت‌کن تصمیم می‌گیرد از این ترس‌ها سردر بیاورد و آنها را شناسایی کند.

آیا قبل از اینکه خیلی دیر شود کسی متوجه مخالفت اریک می‌شود و صدای نه گفتنش را می‌شنود؟ آیا عاقبت اریک وایکینگ سر از کار ترس‌هایش در می‌آورد و می‌تواند فکری به حالشان بکند یا مجبور می‌شود باز هم کوتاه بیاید؟

خواندن کتاب اریک و ترس هایش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب اریک و ترس هایش

«بعد از اینکه اریک و خانم شیپفلتنر به خانه برگشتند اریک از درِ گاراژ وارد خانه شد و دید خواهر بزرگ‌ترش، بِرانهیلد تبرِ قدیمی‌اش را در دست گرفته است و اصلاً هم خوشحال به نظر نمی‌رسد. خواهر دوقلویش آلیسون یک ژاکت را به سینه‌اش فشار می‌داد و فریاد می‌زد: «بهت گفته بودم این ژاکت برای منه. ژاکت تو طوسیه. این استخونیه!»

برانهیلد به ژاکت خیره شد و سرش را به نشانهٔ منفی تکان داد. تبر را از این دست به آن دست می‌داد و می‌غرید: «مال منه.»

اریک به قدری باهوش بود که دخالت نکند. کنار دیوار ایستاد.

آلیسون شیشهٔ لاک ناخن را از روی پیشخان آشپزخانه برداشت و گفت: «خواهر اون تبر قدیمی رو سمت من نگیر. یه قدم دیگه نزدیک‌تر بیای کل این لاک رو روی ژاکت می‌ریزم تا دیگه نه من و نه تو نتونیم ازش استفاده کنیم!» خیره به برانهیلد شروع کرد به باز کردن در شیشهٔ لاک.

تبر به سمت پاشنهٔ پای خواهر دوقلو تاب خورد و آلیسون را با چشمان آبی‌اش زیر نظر گرفت. «ترجیح می‌دی خرابش کنی، اما قبول نکنی که ژاکت منه؟»

آلیسون خرناس کشید و با سر تأیید کرد.

«منصفانه بود.» برانهیلد تبر را کنار ظرفشویی گذاشت و رشته‌ای موی بور را پشت گردنش انداخت. مادرشان با کیسه‌های خرید وارد آشپزخانه شد. «مادر، قسم به نورِ والهالا که از گرسنگی مردم. قطعاً قرن‌های آینده مردم شعر پیروزی‌های من در مسابقات فوتبال را می‌خوانند. برای شام چه داریم؟» از بعد از آخرین دیدار مادربزرگ ویگدیس برانهیلد این‌طور حرف می‌زد و رفتار می‌کرد. مادربزرگ به او گفته بود که شبیه یکی از اجدادشان در دوران وایکینگ‌ها است که به برنامه‌ریز جنگ‌ها شهرت داشت، با این حرف دنیای برانهیلد از زمان حال به زمان اجدادشان تغییر کرد. اگر وایکینگ بودن تا این حد برازندهٔ خواهرش نبود، اریک از این تغییر رفتار خواهرش به سبک دوران اجدادشان ناراحت می‌شد.

مادرشان با نادیده گرفتن تبر خریدها را روی پیشخان چید. «ماهی و گوشت گوسفند عزیزم. حالا شما دوتا برین میز غذا رو بچینین. امشب باید زود غذا بخوریم تا اریک به تمرین بیسبالش برسه. اریک برو لباست رو پیدا کن.»

آلیسون ژاکت را پوشید و روی کابینت نشست. اختلاف نظر دو خواهر خیلی زود حل و فراموش شد به‌خصوص حالا که آلیسون لباسی را که دوست داشت پوشیده بود. «می‌دونی بران شاهکارت تو فوتبال واقعاً هم ارزش شعر سرودن داره. شنیدی من و تیم تشویق‌کننده‌ها چی می‌گفتیم؟ سعی کردم یه شعار بسازم که توش "بپر تکل بزن" با شیپفلتنر هم‌قافیه بشه، البته می‌دونم تو تکل نمی‌زنی در اصل نباید تو فوتبال کسی رو با تکل بزنی.» دخترها درحالی‌که ظروف نقره‌ای را می‌چیدند در مورد انواع قافیه‌ها و قانون تکل در ورزش‌های مختلف صحبت می‌کردند.

اریک به زحمت خودش را به طبقهٔ بالا رساند تا به اتاق کوچکش برود. در ورودی اتاق تمام توانش را جمع کرد و با یک پرش خودش را روی تخت رساند. سه بار با تمام قدرت روی تخت بالا و پایین پرید و نفس‌زنان گفت: «بیا بیرون! بیا بیرون! بیا بیرون!» بعد روی شکمش دراز کشید و فضای خاکی زیر تختش را نگاه کرد. اگر هر نوع نشانه‌ای از وجود سنجاب زیر تختش می‌دید در عرض سه صدم ثانیه از اتاق فرار می‌کرد - درواقع زمان گرفته بود و دقیقاً می‌دانست سه صدم ثانیه است - اما چیزی جز کف چوبی اتاق و کتاب‌های مصورش آن زیر ندید. مثل همیشه. البته تا به الان هیچ‌وقت زیر تختش سنجاب یا هر موجود زندهٔ دیگری ندیده بود. اما خب هر روز یک روز جدید بود با اتفاق‌های جدید، پس برای همین هر روز به این شکل وارد اتاقش می‌شد.

اریک که حالا قانع شده بود همه‌جا امن است روی زمین دراز کشید و زیر تخت خزید. تخت اریک در گوشهٔ اتاق از دو طرف به دیوار چسبیده بود و در دو طرف دیگر که باز بود اریک فاصلهٔ تخت از زمین را با آجر پوشانده بود. فقط یک تکهٔ کوچک به اندازهٔ رد شدن یک پسربچهٔ نُه‌ساله را باز گذاشته بود.

مادرش از این کار او خوشش نمی‌آمد چون نمی‌توانست زیر تخت را جارو بکشد اما قرار شد اریک خودش زیر تخت را تمیز کند که البته هیچ‌وقت هم این‌کار را نکرد. در میان کتاب‌های مصور بانی خرگوش و اسکوبی‌دوو دراز کشید و حتی انرژی نداشت برای تمرین بیسبالِ پیش‌رو نگران باشد؛ همان‌جا چرت می‌زد که برانهیلد در اتاقش را زد و گفت که شام حاضر است. با اوقات تلخی لباس‌های بیسبالش را پوشید و به طبقهٔ پایین رفت.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۲۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۳۲۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۳۷,۵۰۰
۲۶,۲۵۰
۳۰%
تومان