کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟
معرفی کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟
کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ نوشتهٔ اسپنسر جانسون و ترجمهٔ شمسی بهبهانی و ویراستهٔ علی محتشمی است و انتشارات اختران آن را منتشر کرده است. روشی حیرتانگیز برای کنارآمدن با تغییر در کار و زندگی در این کتاب ارائه شده است.
درباره کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟
«چه کسی پنیر مرا جابهجا کرد» داستانی است دربارهٔ تغییری که در یک هزارتو (ماز) رخ میدهد. در این هزارتو چهار شخصیت جالب در جستوجوی پنیر هستند. پنیر استعارهای است برای آنچه ما در زندگی میخواهیم داشته باشیم؛ خواه یک شغل باشد خواه یک رابطه، پول، خانهای بزرگ، آزادی، سلامتی، آگاهی، آرامش روحی یا حتی فعالیتی ورزشی مانند دو یا بازی گلف.
هر یک از ما در مورد پنیر خود نظر خاصی داریم و در پی آن هستیم زیرا معتقدیم اگر آن را به دست آوریم راضی میشویم.
اغلب به آن دل بستهایم و اگر آن را از دست بدهیم یا کسی آن را از ما بگیرد ضربهٔ تکاندهندهای به ما وارد میآید.
در این داستان چهار شخصیت خیالی ترسیم شدهاند.
موشها: «اسنیف» و «اسکوری»؛ و آدم کوچولوها: «هم» و «ها».
این چهار شخصیت برای نشاندادن قسمتهای ساده و پیچیدهٔ درون ما، بدون توجه به سن، جنس، نژاد یا ملیت در نظر گرفته شدهاند.
ما گاهی اوقات ممکن است مثل اسنیف عمل کنیم که تغییرات را زود بو میکشد، یا مثل اسکوری که بهسرعت وارد عمل میشود.
گاه مانند «هم» میشویم که با انکار تغییرات در مقابل آنها میایستد، چراکه میترسد که به طرف چیزی بدتر کشیده شود. یا مثل «ها» که یاد میگیرد وقتی شرایط او را به طرف چیزی بهتر راهنمایی میکند، خود را با آن تغییر وفق دهد.
خواندن کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که میخواهند تغییر بزرگی در زندگی خود ایجاد کنند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟
«در یکشنبهای آفتابی، چند همکلاس قدیمی که شب قبل در یک گردهمایی دبیرستان سابقشان حضور یافته بودند، برای صرف نهار در شیکاگو گرد آمده بودند. آنها همه مایل بودند از اتفاقات زندگی یکدیگر در این مدت با خبر شوند.
بعد از شوخی فراوان و خوردن غذای خوب، سر صحبت باز شد. آنجلا که یکی از محبوبترین افراد کلاس بود گفت:
ـ زندگی با آن چه در مدرسه فکر میکردم متفاوت بود و خیلی چیزها با آنچه ما میپنداشتیم فرق داشت.
ناتان تصدیق کرد و گفت: دقیقآ همینطور است.
همه میدانستند که ناتان همان کسب و کار خانوادهاش را پی گرفته، کسب و کاری که مدتهای طولانی به یک شکل عمل میکرد و تا جایی که به یاد داشتند، بخشی از جامعهٔ محلیشان محسوب میشد. بنابراین از ابراز نگرانی او بسیار متعجب شدند.
او پرسید:
ـ توجه کردهاید که ما هیچ وقت نمیخواهیم با تغییر اوضاع تغییر کنیم؟
کارلوس گفت:
ـ حدس میزنم ما از این جهت در مقابل تغییر مقاومت میکنیم که از تغییر میترسیم.
جسیکا گفت:
ـ از یک کاپیتان تیم فوتبال بعید است که از ترس حرف بزند. من هرگز فکر نمیکردم که روزی چیزی دربارهٔ ترس از تو بشنوم.
آنها وقتی متوجه شدند با این که هر یک در زندگی راه متفاوتی را رفته (از کار کردن در خانه تا مدیریت شرکتها) اما همگی احساسات مشابهی را تجربه کرده بودند، خندیدند.
همه سعی کرده بودند از عهدهٔ تغییرات غیرمنتظرهای برآیند که در سالهای اخیر برایشان پیش آمده بود. بیشتر آنها تصدیق کردند که روش خوبی را برای برخورد با آن تغییرات نمیشناختهاند.
سپس مایکل گفت:
ـ من قبلا از تغییر میترسیدم، هنگامی که تغییر بزرگی در کسب و کار ما رخ داد، نمیدانستیم چه باید بکنیم. به همین دلیل کار خاصی نکردیم و تقریبآ همه چیز را از دست دادیم.
او ادامه داد:
ـ تا اینکه داستان کوچک خندهداری شنیدم که همهچیز را تغییر داد.
ناتان پرسید:
ـ چطور؟
ـ خب، این داستان نظر مرا در مورد تغییر کاملا دگرگون کرد. دیگر تغییر برای من نهتنها بهمعنی ازدستدادن نبود بلکه به دست آوردن چیز جدیدی نیز بهشمار میرفت. این داستان مسئله را برای من روشن کرد و پس از آن بهسرعت همه چیز، چه در کار و چه در زندگی شخصیام، دگرگون شد. در آغاز، سادگی بیش از حد این کتاب به نظرم مسخره آمد، چون مثل داستانهای دورهٔ دبستان بود. اما بعد به خودم خندیدم، زیرا متوجه موضوعِ به این واضحی نشده بودم و آنچه را که در زمان وقوع تغییر مؤثر بود انجام نداده بودم.»
حجم
۲۲۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۷ صفحه
حجم
۲۲۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۷ صفحه
نظرات کاربران
به شددددددت توصیه میکنم بخونید این کتاب قصد آموزش موضوعاتی رو داره که باید با دل و جون بخونید 👇 - رسیدن به آرزوهایتان شما را خوشحال می کند . -هرچه آرزوهایتان برای شما مهمتر باشد ، در رسیدن و حفظ آن بیشتر تلاش