کتاب داستان های کوتاه سلینجر
معرفی کتاب داستان های کوتاه سلینجر
کتاب داستان های کوتاه سلینجر نوشتهٔ جی. دی. سلینجر و ترجمهٔ زهرا میالی است و نشر سیزده آن را منتشر کرده است. یک روز عالی برای موزماهی و هشت داستان دیگر از سلینجر در این کتاب آمده است.
درباره کتاب داستان های کوتاه سلینجر
جروم دیوید سلینجر، نویسندهٔ تأثیرگذار آمریکایی در اول ژانویه سال ۱۹۱۹ در مَنهتن نیویورک به دنیا آمد. پدرش یهودی و مادرش مسیحی بود. پس از اتمام تحصیلات ابتدایی، او را به دانشکده نظامی والی پِنسیلوانیا فرستادند و در آنجا عنوان بدترین دانشجوی تاریخ دانشکده از آن وی شد. در سن هجدهسالگی، چند ماهی را به اروپا رفت و به محض برگشتن به آمریکا، در سال ۱۹۳۸ وارد یکی از دانشگاهها شد، ولی بازهم تحصیلاتش را نیمهکاره رها کرد. پدرش بهشدت با نویسندگی جروم مخالف بود، اما او مشتاقانه به شرکت در کلاسهای نویسندگی خلاق ادامه میداد.
جروم در جوانی عاشق اونا اونیل شد و تا توانست برایش نامه نوشت، با این حال اونا اونیل بعدتر با چارلز چاپلین ازدواج کرد. او در سال ۱۹۴۰ اولین داستانش را به نام جوانان در مجله اِستوری به چاپ رساند، سپس وارد ارتش شد و به عنوان گروهبان یکم پیاده در جنگ جهانی دوم شرکت داشت. وقتی متفقین در خاک فرانسه و ساحل نورماندی پیاده شدند، او شجاعت زیادی از خودش نشان داد. سلینجر در سال ۱۹۴۵ اولین رمانش را به اسم ناطورِدشت نوشت و توانست آن را در سال ۱۹۵۱ به طور رسمی و به صورت کتاب در آمریکا و بریتانیا به چاپ برساند. با این حال چاپ این کتاب به بهانهٔ اینکه غیراخلاقی است در مناطقی از آمریکا ممنوع شد و در سال ۱۹۹۰ از طرف انجمن کتابخانههای ایالات متحده، جزء کتابهای ممنوع الچاپ اعلام شد.
سلینجر در سال ۱۹۴۵ با یک زن فرانسوی به نام سیلویا که پزشک بود ازدواج کرده و پس از جداشدن از سیلویا، با دختر هنرمند انگلیسی، رابرت لنگتون داگلاس، ازدواج کرد که البته بازهم دوامی نداشت. سلینجر پس از جدایی از همسر دومش، به دنیای شخصی خودش پناه برد.
او تا میتوانست از ارتباط با دنیای بیرون از خانهاش، صرفنظر میکرد و فقط یکبار حاضر به مصاحبه با خبرنگاران شد و فقط سه جمله به یکی از خبرنگاران نیویورک تایمز گفت: «من نوشتن را دوست دارم. من عاشق نوشتن هستم. اما فقط برای خودم و برای رضایت خودم.»
سلینجر از سال ۱۹۶۵ به بعد، هیچ داستانی را منتشر نکرد و سرانجام در سن ۹۱سالگی به مرگ طبیعی در ۲۷ ژانویه سال ۲۰۱۰ میلادی چشم از جهان فرو بست.
اما در این میان، بین آثار محدود اما ارزشمند سلینجر، ۹ داستان کوتاه وجود دارد که وی در ابتدای مسیر نویسندگی و با تحمل همهٔ انتقادها و سختیها، نوشت و نهایتاً موفق به چاپشان در آپریل سال ۱۹۵۳ شد. مجموعهی پیش رو، شامل این ۹ داستان اوست.
خواندن کتاب داستان های کوتاه سلینجر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه امریکایی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب داستان های کوتاه سلینجر
«نودوهفت کارگزار تبلیغاتی نیویورکی در هتل بودند و آنطور که آنها خطوط تلفن از راه دور را به انحصار خود درآورده بودند، دختر اتاق ۵۰۷ مجبور شد از ظهر تا تقریباً ساعت دو و نیم منتظر بماند تا بتواند تماسش را بگیرد؛ اما از این فرصت استفاده کرد، مقالهای را با عنوان «داشتن رابطه لذتبخش است یا عذابآور» در مجلهٔ جیبی زنان خواند. شانه و برسش را شست. لکهٔ روی دامن لباس نخودیرنگش را پاک کرد. دکمهٔ بلوزی را که از برند ساکس خریده بود، جابجا کرد. دو موی تازه درآمده در خالش را با موچین کند. وقتی که اپراتور بالاخره به اتاقش زنگ زد، روی صندلی کنار پنجره نشسته بود و تقریباً لاک انگشتهای دست چپش را تمام کرده بود.
دختری بود که وقتی تلفنش زنگ میخورد، از هیچ کاری دست نمیکشید. از زمانی که به سن بلوغ رسیده بود، طوری به نظر میرسید که انگار تلفنش مدام زنگ میخورد.
همانطور که تلفن زنگ میخورد، با برس کوچک لاکش به سراغ ناخن انگشت کوچکش رفت تا ماهک ناخنش را پررنگ کند. بعد در لاک را بست، از جایش بلند شد، دست چپش را که هنوز خشک نشده بود، در هوا تکان داد. با دست خشکش، زیرسیگاری پُری را از روی صندلی کنار پنجره برداشت و آن را با خود به سمت میز پاتختی برد که تلفن روی آن بود. روی لبهٔ یکی از دو تختی کنار هم سرهمبندیشده بود نشست و با پنجمین یا ششمین زنگ، گوشی را برداشت.
او گفت: «الو» و همزمان در تلاش بود انگشتان دست چپش را دراز کند و آنها را از لباس ابریشمی سفیدش دور نگه دارد، لباسی که بهجز خالهایش تنها چیزی بود که به تن داشت، چون حلقههایش در حمام مانده بود.»
حجم
۱۸۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۴ صفحه
حجم
۱۸۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۴ صفحه
نظرات کاربران
من این کتابو قبلا با عنوان دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم که ترجمه گلشیری بود خوندم سلینجر اساسا یکی از سرشناس ترین نویسنده های دوران خودشه و عمدتا داستان هاش کوتاهه حتی ناطوردشت هم به چهارصد صفحه نمیرسه