کتاب آنی شرلی ریلا در اینگل ساید (کتاب هشتم)
معرفی کتاب آنی شرلی ریلا در اینگل ساید (کتاب هشتم)
کتاب آنی شرلی ریلا در اینگل ساید (کتاب هشتم) نوشتهٔ ال. ام. مونتگمری و ترجمهٔ سارا قدیانی است و انتشارات قدیانی آن را منتشر کرده است.
درباره مجموعه آنی شرلی
آنشرلی دخترکی ککمکی است که موهای سرخی دارد و در یتیمخانه بزرگ شده است. او باهوش است، قوهٔ تخیل بیحدومرزی دارد و با امید و پشتکار و مهربانیهای سادهاش، سعی میکند زندگی جدیدی را آغاز کند. هر چند برای ورود به این دنیای تازه باید سختیهای بسیاری را پشت سر بگذارد، ولی آینده در نظرش آنقدر زیبا و امید بخش است که برای رسیدن به آن، با هر مشکلی کنار میآید و با هر شرایطی سازگار میشود. مجموعهٔ آنی شرلی شامل ۸ کتاب با نامهای آنی شرلی در گرین گیبلز، آنی شرلی در اونلی، آنی شرلی در جزیره، آنی شرلی در ویندی پاپلرز، آنی شرلی در خانهٔ رویاها، آنی شرلی در اینگل ساید، درهٔ رنگین کمان و ریلا در اینگل ساید است.
درباره کتاب آنی شرلی ریلا در اینگل ساید (کتاب هشتم)
ریلا یا برتا ماریلا، دختر آن شرلی است و این بار، داستان، روایتگر بخشی از زندگی اوست. او در اولین مهمانی که به همراه خواهر و برادرانش میرود با کنت فورد ملاقات میکند و با او میرقصد. در همان شب انگلستان به آلمان اعلام جنگ میکند و جم یا همان جیمز بلایت همراه جری مردیت به جنگ میرود. ریلا در آن زمان سرپرستی کودکی را که پدر او به جنگ رفته و مادرش فوت کرده، به عهده میگیرد. ریلا برای جنگ میخواهد کارهای داوطلبانهٔ دیگری نیز انجام بدهد که شرحش در این کتاب خواندنی است.
خواندن کتاب آنی شرلی ریلا در اینگل ساید (کتاب هشتم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران آنی شرلی و قصههای مونتگمری رپیشنهاد میکنیم.
درباره ال. ام. مونتگمری
لوسی ماد مونتگمری نویسندهٔ رمان آنی در گرین گیبلز در ۳۰ نوامبر ۱۸۷۴ در جزیرهٔ پرنس ادوارد به دنیا آمد. این نویسندهٔ کانادایی ۲۰ رمان منتشر کرده است که بسیاری از آنها هنوز در سراسر جهان خوانده میشوند، اما محبوبترین اثر وی مجموعهٔ «آنی شرلی در گرین گیبلز» موفقیتی بزرگ برای او به همراه داشت. هنگامی که لوسی کودک بود، مادرش بر اثر بیماری سل درگذشت. پدرش به دلیل مشکلات روحی پس از مرگ همسرش او را به پدربزرگ و مادربزرگ مادری خود که در مزرعهای در جزیرهٔ پرنس ادوارد زندگی میکردند، سپرد. این زوج سالخورده با مونتگمری سختگیرانه و رسمی برخورد میکردند و شخصیت حساس او را درک نمیکردند. او کودکی خود را اغلب با خواندن کتاب، نوشتن و با تخیلات خود گذراند. این تنهایی البته، شاید به ظاهر بسیار دردناک بود، اما باعث شد که لوسی از همان دوران کودکی، به یک خیالپرداز و یک داستاننویس تبدیل شود و همین تجربهها در کتابهایش نفوذ پیدا کرد و باعث شد او آدمهایی را در داستانهایش خلق کند که مردم در تمام دنیا با آنها همذاتپنداری میکنند.
ماجرای نوشتن آنی شرلی نیز از این قرار است که یک روز مونتگمری مشغول مرور یک روزنامه بود و نوشتهای را پیدا کرد که یک دهه قبل از آن نوشته شده بود. در آن آمده بود: «زوج سالخوردهای درخواست حضانت و نگهداری یک پسر یتیم را داشتند که به اشتباه دختری برای آنها فرستاده شده است.» پس از آن او شروع به نوشتن داستانی دربارهٔ دختر یتیمی با موهای قرمز کرد.
مونتگمری ۲۰ رمان، بیش از ۵۰۰ داستان کوتاه، ۳۰ مقاله، زندگینامه و یک کتاب شعر منتشر کرده است. «آنی در گرین گیبلز» به ۲۵ زبان دنیا ترجمه شده و از آن فیلم، نمایشنامه، نمایش موزیکال، کارتون، مینیسریال و نمایشهای رادیویی ساخته شده است. این کتاب جزیره پرنس ادوارد را به همه دنیا شناساند. حالا محل تولد وی به یک مکان تاریخی تبدیل شده و سالانه بیش از ۱۲۵ هزار بازدیدکننده دارد. مونتگمری همهٔ این کارها را زمانی انجام داد که زنان حتی نمیتوانستند رأی دهند.
بخشی از کتاب آنی شرلی ریلا در اینگل ساید (کتاب هشتم)
«انسانها خیلی زود بیهیچ مقاومتی خود را با شرایط پیشآمده وفق میدهند. بعد از گذشت یک هفته نوزاد اندرسون به یکی از اعضای خانوادهٔ اینگلساید تبدیل شد. ریلا بعد از تحمل سه شب سختی توانست دوباره بخوابد و خودبهخود هروقت لازم بود برای رسیدگی به نوزاد بیدار میشد. او در حمامکردن، غذادادن و لباسپوشاندن به نوزاد چنان مهارتی پیدا کرده بود که گویی در تمام عمرش این کار را تمرین میکرد. او نه علاقهای به این کارها داشت و نه نوزاد در دلش جایی باز کرده بود. طوری با او برخورد میکرد که انگار از مارمولکی کوچک و آسیبپذیر نگهداری میکند. بااینحال وظیفهاش را درست انجام میداد و در تمام گلن سنت مری کسی نمیتوانست بهتر و مرتبتر از او از نوزاد نگهداری کند. حتی هر روز نوزاد را وزن میکرد و نتیجه را در دفتر خاطراتش مینوشت. ولی گاهیاوقات از خودش میپرسید که چرا دست نامهربان سرنوشت، او را در آن روز خاص، به جادهٔ خانهٔ اندرسون کشاند. نن، دای و شرلی آنطوری که فکرش را میکرد، سربهسرش نگذاشتند. به نظر میآمد سرپرستی کردن از یک بچهٔ جنگزده توسط ریلا آنها را مبهوت کرده است. شاید هم دکتر سفارشش را کرده بود. والتر هم که هیچوقت مسخرهاش نمیکرد، یک روز سرسختیاش را تحسین کرد و گفت: «ریلای ـ ما ـ ریلا! وقتی تصمیم گرفتی آن نوزاد ضعیف را نگه داری بیشتر از جم که خودش را آمادهٔ جنگ با آلمانیها کرد، شجاعت نشان دادی. کاش من نصف دلوجرئت تو را داشتم. »
ریلا با شنیدن تعریفهای والتر به خود بالید. بااینحال آن شب در دفتر خاطراتش نوشت، "کاش این بچه را یککمی دوست داشتم. آنطوری کارم راحتتر میشد، ولی نمیتوانم. شنیده بودم وقتی از یک بچه مراقبت میکنی به او علاقهمند میشوی، ولی اینطور نیست. حداقل برای من نبود. این بچه مثل یک جور بلاست. همهٔ کارهایم را به هم میزند. دست و پایم را بسته. آنهم درست وقتیکه دارم سعی میکنم صلیب سرخ جوانان را راه بیندازم. دیشب هم بااینکه خیلی دلم میخواست، ولی نتوانستم به مهمانی آلیس کلو بروم.
البته میدانم که پدر خیلی منطقی است و اجازه میدهد در چنین مواقعی یکیدو ساعت از دیگران کمک بگیرم، ولی مطمئنم خوشش نمیآید که تا نصفهشب بیرون بمانم و مسئولیت نگهداری از بچه را گردن سوزان یا مادر بیندازم. چقدر خوب شد که این کار را نکردم؛ چون حدود ساعت یک بچه قلنج کرد. نه لگد میزد، نه خودش را جمع میکرد؛ به همین خاطر طبق دستورهای مورگان فهمیدم گریهاش نه ازروی بداخلاقی است، نه گرسنگی.
آنقدر جیغ کشید که صورتش کبود شد. بلند شدم، آب را گرم کردم و کیسهٔ آبگرم را روی شکمش گذاشتم، ولی گریهاش شدیدتر شد و پاهای لاغر و کوچکش را به هوا پرتاب کرد. ترسیدم که شاید پوستش را سوزانده باشم، ولی فکر نمیکنم اینطور بوده باشد. بعد، علیرغم توصیههای مورگان بچه را در آغوش گرفتم و شروع کردم به راهرفتن. خیلی راه رفتم.»
حجم
۵۶۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
حجم
۵۶۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
نظرات کاربران
باورم نمیشه بعد مدت زیادی بالاخره طاقچه مجموعه فوق العاده آنه شرلی رو آورد :))) اگه دنبال یک مجموعهای هستید که بین سطر های کتاب زندگی کنید و بین توصیفای زیباش از طبیعت قدم بزنید و با هر صفحه ای
این جلد آخر رو در یه روز خوندم. یه جاهایام کلی گریه کردم باهاش🤧 . 133
بهترین مجموعه ای که از انه شرلی خوندم😪💔
هر هشت تا کتابو خوندم و عالی بود محو توصیفات زیباش شدم و غرق شخصیت های جذابش و چقدر غصه خوردم برای سرنوشت والتر دیگه نمیتونم از اینگل ساید در بیام انگار اونجا زندگی کردم و دلتنگشم خداروشکر یه کتاب
هر هشت کتابش قشنگ هستن و شما رو جذب میکنن. میتونین بر اساس سنی که دارین با کتابها حس های مختلف تجربه کنین. چیزی که کتابهاش دارن اینه که زندگی و عادی بودنش رو با همه قشنگی هاش و حسهاش به تصویر