کتاب جان پدر کجاستی؟
معرفی کتاب جان پدر کجاستی؟
کتاب جان پدر کجاستی؟ نوشتهٔ احسان محمدی است. نشر معارف این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر شامل ۵ داستان از ۲ حادثهٔ تلخ در افغانستان است که با تیراندازی و انتحاری همراه بوده و موجب زخمی و شهیدشدن بسیاری از محصلین مدرسه و دانشگاه شده است.
درباره کتاب جان پدر کجاستی؟
کتاب جان پدر کجاستی؟ ۵ داستان را که هر یک در چند بخش نوشته شدهاند، در بر گرفته است. این داستانها بهترتیب عبارتند از «حنیفه»، «فُضَیْلِه و جمیله»، «مریم»، «زَرغُونه» و «سلیمه». این کتاب سختیهای مردم افغانستان اعم از شیعه و سنی را در قالب این داستانها بیان میکند. نویسنده به این میپردازد که چطور یک پدر و مادر فرزندانشان را بزرگ میکنند، اما برای تحصیل مجبورند روزانه چندین بار بمیرند و زنده شوند تا بچههایشان به محل تحصیل بروند و برگردند؛ خانوادههایی که در بعضی از آنها مادر در قید حیات نیست و در بعضیها پدر. آنها با مشکلات عدیدهای روبهرو هستند؛ ازاینرو چند نفر از اعضای خانواده مجبور میشوند برای چرخاندن زندگی خود مشغول به کار شوند تا در مخارج روزانه دچار مشکل نشوند. این کتاب داستانی بیشتر قصد دارد به رنجها و دردهای تعدادی از دانشآموزان و دانشجویانی که در کشور افغانستان و در دانشگاه کابل و مدرسهٔ سیدالشهدا موردحمله واقع شدهاند، بپردازد. این داستانها در واقع مشتی نشانهٔ خروار هستند.
داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب جان پدر کجاستی؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جان پدر کجاستی؟
«کمکم آماده شده بودیم. تجهیزاتمان را تحویل گرفتیم و از ساختمان تلویزیون و رسانه خارج شدیم. مقصدمان همان دانشگاه کابل بود. باید بی کموکاست، نمایشگاهی که داخل دانشگاه برپا شده بود را پوشش میدادیم. رسیدیم جلوِ دروازهٔ غربی دانشگاه. سلام کردم، اما جواب دلچسبی نگرفتم. بههرحال، صدایی بلند شد و گفت: «کارتهای شناسایی.» کارتم را از قبل آماده کرده بودم. سریع کارت صداوسیما و کارت شخصیام را نشان دادم به دژبان، اما انگار روز خوبی را سپری نمیکرد. با اینکه کارتهایم را دید، بازهم داشت مانعتراشی میکرد. زیاد طول نکشید و افسرنگهبان از خر شیطان پایین آمد و دستش را بهطرفم دراز کرد. مدارک را از او گرفتم و به نشانهٔ تشکر، سری تکان دادم و با پا پدال گاز را فشار دادم. تا مستقر شدیم، هوا تاریک شد. سوز سرما بسیار زیاد شده بود. خستگی و سرمای هوا هم با کلافگی عهد اُخوت بسته بود. وضعیت اصلاً خوب نبود و کمکم نزدیک بود بیخیال کارهایم بشوم. با خودم گفتم: «آقای سفیر، چه وقت آمدن به افغانستان است؟ نیامدی نیامدی، حالا هم که آمدی، توی این سرما آمدی.» همینجا، وسط دانشگاه کابل، از خودروِ صداوسیما پیاده شدیم. چنان سوز سرمایی به تنم خورد که حس کردم استخوانهایم دارند خرد میشوند. پاکت سیگارم را از جیبم بیرون آوردم. سرم را رو به آسمان کردم و چشمدرچشم ستارهای شدم که با ماه همنشین شده بود. سیگاری را روی لبهایم گذاشتم و آن را روشن کردم. دستم را بهسمت آسمان دراز کردم و گفتم: «یادتان باشد یک روزی هم میرسد که مریم من اینجا مایهٔ افتخار پدر میشود. آن روز دور نیست و دوباره همدیگر را خواهیم دید. چه شبی شدهاست! انگار صبح ندارد، انگار قرار است همیشه شب بماند. باید کمی استراحت کنم. اینطور نمیشود.» سیگارم به انتها رسیده بود. آن را روی زمین انداختم و زیر پایم له کردم. درِ کشویی ماشین را باز کردم و برگشتم سر پستم، پشت مانیتورهای صداوسیما. چشمانم را آرام روی هم گذاشتم و دیگر چیزی نفهمیدم. فکروخیال اما هرچه تلاش کرد، نتوانست حریف پلکهایم بشود. با صدای اذان صبح، از خواب بیدار شدم. کتم را روی شانههایم انداختم و کمی هم با دست چشمانم را مالیدم و آرام درِ کشویی ماشین را باز کردم. چنان سوز سرما به صورتم خورد که برای لحظاتی، از بیرون رفتن منصرف شدم. اما وقت زیادی نداشتم و باید هرچه زودتر خودم را برای نماز آماده میکردم و بعد هم برنامهها را یکبهیک چک میکردم. سوز سرما را به جان خریدم و راهی شدم. وضو گرفتم و به نماز ایستادم و بعد از نماز هم با تمام وجودم و از صمیم قلب، نام مریم را به زبان جاری کردم و از خدا موفقیتش را خواستم.»
حجم
۲۳۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۲۳۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
نظرات کاربران
کتاب جالبی از حملات انتحاری به دانش آموزان و دانشجویان افغانستان بود. چه سعادتی داشتن که شهید شدن.