دانلود و خرید کتاب مگی؛ دختر خیابانی استیون کرین ترجمه سارا وظیفه شناس
تصویر جلد کتاب مگی؛ دختر خیابانی

کتاب مگی؛ دختر خیابانی

نویسنده:استیون کرین
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب مگی؛ دختر خیابانی

کتاب مگی؛ دختر خیابانی نوشتهٔ استیون کرین و ترجمهٔ سارا وظیفه شناس و ویراستهٔ مهدی سجودی مقدم است و انتشارات مهراندیش آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب مگی؛ دختر خیابانی

استیون کرین در مَگی، دنیایی را به تصویر می‌کشد که در آن طبقاتِ محترم و آبرومند، قشرِ بدنام و ناجور را به حاشیه می‌رانند و آن‌ها هم در آنجا یکدیگر را طعمه قرار می‌دهند. در توالیِ رویدادهایی که مانند حلقه‌هایِ زنجیر به هم پیوسته‌اند، «نِلی» در حقِ «پیت» بدی می‌کند، پیت در حقِ مَگی و «جیمی» در حقِ «هَتی». تنها مَگی و هَتی از نیرویی که به مددِ آن قساوت و سنگ‌دلی را مهار سازند و یا آن را تاب آورند، بی‌بهره‌اند. آنچه برای تمام آدم‌هایِ داستان مایهٔ رنج و زحمت است، عجز و ناتوانیِ کامل در برقراریِ ارتباط؛ مگر به بی‌رحمانه‌ترین شکلِ ممکن است. به قولِ پدرِ مَگی که از جهنمی که زنش در خانه به پا می‌کند، به میخانه پناه می‌برد، این آدم‌ها «روز و شب در جهنم واقعی» سر می‌کنند. آن‌ها اسیر و گرفتار محیطی هستند که زندگی‌شان را، بی‌اعتنا به ارادهٔ خیرِ خدا، شکل می‌دهد. محیطی که دختر را که «چون غنچه‌ای در گل‌ولای» می‌شکفد، به ورطهٔ تباهی می‌کشاند و سپس در تقلیدی ریشخندآمیز از تراژدی‌های عهد باستان به سوگِ او می‌نشیند. در دنیای مَگی جهنم، «دیگر انسان‌ها» است.

در مَگی شاهدِ دنیایی هستیم که به‌منزلهٔ تهاجم به مشاعر یا حواس، نمایش داده می‌شود، همچون پس‌زمینه‌ای که رویِ آن سرشتِ بشری و واقعیاتِ اجتماعی برجسته می‌شوند. شخصیت‌های کرِین نه‌تنها قربانیِ ملکِ اجاره‌ای و کارگاه یقه و سردست‌دوزی می‌شوند، بلکه حتی ملجأهایی که فرهنگشان در اختیار آن‌ها قرار می‌دهد میخانه، تماشاخانه و مبلّغ‌خانه‌ها نیز درنهایت به قربانی شدن آن‌ها منجر می‌گردد. خدا در هیئتِ «مردی متشخص و تنومند با کلاه ابریشمی به سر و پالتویِ سیاه ساده‌ای به تن» از مَگی روی برمی‌گردانَد. 

کرِین که آثار معاصرانش را «کارت‌پستال‌های صورتی‌رنگ» می‌خواند، مَگی را با طنزی کنایه‌آمیز و بی‌رحمانه دربارهٔ احساسات‌گراییِ افراطیِ عصر خود به پایان می‌رساند، و این‌گونه هرچه بیشتر از شانس خود برای به چاپ رساندن رمان می‌کاهد؛ رمانی که بی‌پرده نوای جنگ بر ضد جامعه‌ای که عمقش را ترسیم می‌کند، سر می‌دهد.

جیمی، برادرِ مَگی را نخستین بار زمانی می‌بینیم که برای حفظِ آبروی محله‌اش در حالِ نزاع کردن است. است او بیدار شود و آن‌وقت است که اهریمنان همگی از عالمِ اسفل بیرون بریزند». مِری مظهرِ خشم است، یک قربانی که در همان حال که مست و سکندری‌خوران به‌سویِ تباهیِ غاییِ خود پیش می‌رود، همه‌چیز را در مسیرِ خود درهم می‌کوبد. وقتی پدر مَگی در میخانه به هم‌پیاله‌هایش می‌گوید: «خانه‌ام روز و شب جهنمِ واقعی است» سخنش آمیخته به اغراق نیست. او سپس سطل آب‌جویی را که پسرش جیمی در ازایِ یک شب خوابیدن در خانهٔ پیرزنِ همسایه برای او خریده، به‌زور از چنگش درمی‌آورد و سر می‌کشد. مِری که به روالِ معمول خشمش را سرِ این‌وآن خالی می‌کند، توأم با لذتی بیمارگونه جار می‌زند که دخترش کارش «به هرزگی کشیده.» و او را از خانه بیرون می‌راند و راهی خیابان می‌کند. 

و اما در مورد مَگی، قهرمانِ زنِ داستان، چه باید گفت؟ عجز و ناتوانیِ شاعرانهٔ مَگی که دنیا را، آن‌گونه که هست، به‌وضوح ببیند، همان‌قدر به نگون‌بختی و سقوط او منجر می‌گردد که عالمِ واقع. وقتی پیت به شوخی به او می‌گوید: «خدایی رفته‌ام تو بحرِ شکل و شمایلت، مَگ»، مَگی این گفتهٔ پیت را به‌منزلهٔ ابرازِ عشق از جانبِ او می‌پندارد. می‌شود گفت مَگی به‌نوعی شاهدختی محروم و بی‌نصیب است که می‌کوشد از خود انسانِ بهتری بسازد، و گمان می‌کند با پافشاری بر امید و آرزوهایش می‌تواند چهاردیواری‌شان را که همیشه مملو از چیزهایِ شکسته و واژگون است، به‌ظاهر به خانه بدل کند. مَگی که زلال و شفاف چون باران است، آن نوع زنی است که بی‌شک کرِین خود دوست می‌داشت تقدیر بهتری برای او رقم بزند، اما در مقامِ نویسنده‌ای که رسالتِ قلمش صداقت است، تسلیم نمی‌شود و به خود اجازه نمی‌دهد به وادیِ قصه‌های پریان قدم بگذارد. صحنه‌ای که در آن مَگی «با حرکتی خود را عقب می‌کشد» و دامنش را جمع می‌کند تا با دو زنِ «بزک‌کرده»ای که در رقاص‌خانه با چند مشتری سر میزی نشسته‌اند، تماسی نداشته باشد، گویی کم‌وبیش به‌عنوان کنارگویی در داستان عمل می‌کند. این تصویر در ذهنِ خواننده ماندگار می‌شود.

خواندن کتاب مگی؛ دختر خیابانی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های خارجی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره استیوِن کرِین

استیوِن کرِین که در ۲۱سالگی نخستین اثرش مَگی: دختر خیابانی را به چاپ رساند، در ۲۴سالگی با چاپ نشان سرخ دلیری به شهرت رسید و در ۲۸سالگی بر اثر مرضِ سل چشم از جهان فروبست، اولِ نوامبر ۱۸۷۱ در نیوآرک، نیوجرسی دیده به جهان گشود؛ او چهاردهمین فرزند والدینی بود که هر دو از تجدیدگرانِ فرقهٔ مِتُدیست بودند. پایبندیِ سفت‌وسختِ والدینش به اعتقاداتشان حس احترام او را برمی‌انگیخت؛ آن‌ها را می‌دید که مطابق با عقایدِ مذهبی تعصب‌آمیزی می‌زیستند که هرگز نقطهٔ پایانی برای شرح و تفسیرشان متصور نبود. ایمان و اعتقاد خود او، همان‌قدر پرشور، ریشه در واقعیت داشت، در اینکه آنچه آن را جهانی خشونت‌بار و بدونِ خدا می‌پنداشت، هدایتگرش باشد. اجدادِ اشرافی‌اش مایهٔ فخر و مباهاتش بودند، بااین‌حال او به سمتِ مجرمان و روسپی‌ها کشیده می‌شد، آن‌هایی که به‌صراحت با اصولِ اخلاقیِ والدینش سر ستیزه داشتند و ازاین‌رو به واقعیت‌هایی دسترسی داشتند که به آن‌ها نزدیک بود. کرِین ذاتاً آن وضعیتِ تمام‌وکمال برای نویسندگی را در اختیار داشت  او جمعِ اضداد بود و به هیچ کجا تعلق نداشت. او که در خانواده‌ای رشد یافته بود که به لحاظِ عاطفی سخت‌گیر اما به لحاظ معنوی و مادی پناهگاه او بود، به تأمل در افراط‌ها می‌پرداخت: فقر، جنگ، زندگی، احتضار و جان کندن؛ چراکه این‌ها ارزش‌های انسانی را هویدا می‌ساختند. او از ضابطه‌های اخلاقی ثابت و تغییرناپذیر سرپیچی می‌کرد، که برای جوانی که با تربیتِ دینی سازگاری نداشت، موضع دلیرانه‌ای به‌حساب می‌آمد. او یکه و تنها وارد عمل می‌شد، بی‌آنکه دلش به حفاظتِ دین یا تسلی‌بخشیِ ایمان خوش باشد. در اشعار سوارانِ سیاه، بر شناختی از خود مهر تأیید می‌زند که حتی پیش از آنکه آن را به عبارت درآورد، عمیقاً احساس می‌شد: «بر بلندایِ مکانی ایستادم./ و در زیر اهریمنانِ بسیاری دیدم / دوان‌دوان و جست‌وخیزکنان، / ... یکی، نیشخندزنان، چشم سویِ بالا برداشت، / و گفت: "رفیق، ای برادر!"» ازاین‌رو کرِین برادر همهٔ خطاکاران، به حاشیه رانده‌شدگان و گمراهان بود.

کرِین دو مرتبه به تحصیل در کالج پرداخت. در ۱۸سالگی به مدرسهٔ عالی لافایِت در ایستون، پنسیلوانیا وارد شد و تنها پس از گذشتِ یک نیمسال به‌علت مردود شدن اخراج گردید. پس از ترک لافایت، چندی بعد از طریقِ یکی از آشناهایِ خانوادگی در دانشگاه سیراکیوس پذیرش گرفت و برای دومین و آخرین بار تحصیلاتِ رسمی را از سر گرفت. او که از چندی پیش به ستون‌نویسی در روزنامهٔ نیویورک تریبون مشغول بود، اکنون به‌عنوان خبرنگار شهری به کار خود ادامه داد. در این مقطع، او زمان زیادی را در دادسرای شهربانی پاتنِم سپری می‌کرد، جایی که زندگی تن‌فروش‌های راه‌آهن برملا می‌شد. در طولِ نیمسالی که در دانشگاه سیراکیوس به تحصیل مشغول بود، به سال ۱۸۹۱، یعنی زمانی که در اتاقی واقع در ساختمان انجمن اخوت دانشگاه گوشهٔ عزلت گزیده بود، چرک‌نویسِ مَگی را به رشتهٔ تحریر درآورد. سپس دوباره به‌علت مردودی از دانشگاه اخراج شد و همچون نویسندگان بسیاری پیش و بعد از خود، به محله‌ای فقیرنشین در شهر نیویورک نقل‌مکان نمود و در یک مهمانخانهٔ شبانه‌روزی در خیابان اِی۲۴ اتاقی گرفت. در آنجا مَگی را به اتمام رساند. بااینکه کرِین همیشه بر ضدِ مبارزاتِ مذهبیِ والدینش عصیان می‌کرد و طعم هر فسق‌وفجوری را که والدینش خواستار منع قانونی‌شان بودند، چشیده بود، او با نوشتنِ رمانی در سنینِ نوزده و بیست‌سالگی ثابت کرد که خود از یک کنشگر اجتماعی و مبارز چیزی کم ندارد. رمانی که با به تصویر کشیدنِ هر آنچه «آشنا و مبتذل» بود، در نگرش و زاویهٔ دید در ادبیات آمریکا تحول ایجاد کرد، گویی چنین آدم‌هایی آمریکا را آن‌گونه که در واقعیت بود، شکل می‌دادند و راجع به آن اظهارنظر می‌کردند. اگرچه مَگی، نخستین رمان کرِین، هیچ‌گاه آن جایگاه شناخته‌شده‌ای را که نشان سرخِ دلیری تصاحب کرد، به دست نیاورده است، به‌جرئت می‌توان گفت مَگی داستانی گران‌مایه است هم ازاین‌جهت که به‌عنوانِ نمونهٔ برجسته و آغازینِ یکی از اصیل‌ترین صداها در ادبیات آمریکا، که عین‌نمایی تاریخی را با درخشندگیِ سبْکی به هم می‌آمیزد، جایگاه ویژه‌ای داشته است و هم به‌این‌علت که به‌خودی‌خود یک سندِ فرهنگیِ مهم به‌شمار می‌رود. به‌وسیلهٔ آن کرِین تحلیلی بنیادی را دربارهٔ آمریکایِ اواخر سدهٔ نوزدهم بنا می‌نهد.

استیون کرِین که هنوز با چاپِ شاهکارش با موضوع جنگِ داخلی، نشان سرخِ دلیری، به شهرت نرسیده بود، در پیدا کردن ناشری که مَگی را به چاپ برساند، ناتوان بود. نخستین بار دست‌نوشته‌اش را به ویراستارِ مجلهٔ قرن سپرد. پس‌ازآنکه چند بارِ دیگر نیز دست رد به سینهٔ او زده شد، سرانجام آن را با هزینهٔ شخصی در سال ۱۸۹۳ با نام مستعار جانستون اسمیت به چاپ رساند؛ مؤسسه‌ای که آن را منتشر کرد درزمینهٔ چاپِ متون پزشکی و دینی در نیویورک فعالیت می‌کرد. محتوایِ کتاب آن‌قدر ننگین و شرم‌آور به‌حساب می‌آمد که مؤسسهٔ انتشاراتی نامش را به‌عنوان ناشر درج نکرد. کتاب چندان مورد توجه قرار نگرفت. کرِین نتوانست نسخه‌های کتاب را به فروش برساند، در اتاقش از کتاب‌هایِ تلنبارشده به‌عنوانِ صندلی استفاده می‌کرد و صورت‌حساب تنباکوفروش را با نسخه‌ای از کتابش پرداخت که در آن نوشته بود: «این داستان نه اخلاق را به تو می‌آموزد و نه آدم بهتری از تو می‌سازد. بعید می‌دانم حتی علاقه‌مندت کند.» در نسخهٔ دیگری نوشت: «این کتاب چاله‌ای پر از گل‌ولای است؛ شخصِ صاحب‌نظری این را به من گفته است. تنی به آبِ گل‌آلود بزن و خودت را غرقِ آن کن.» کرِین که پس از ناکامی اولیهٔ کتاب، مفلس و اندوهناک بر جا مانده بود، تصمیمش را گرفت که عطایِ نویسندگی را به لقایش ببخشد و حرفهٔ مناسبی برایِ خود دست‌وپا کند که در همین موقع خبردار شد ویلیام دین هاولز مَگی را خوانده و نویسنده‌اش را با تولستوی قیاس کرده بود و در نظر داشت در نقدی در شرفِ چاپ بیشتر در مورد داستان بگوید. این خبر کرِین را مجاب کرد که از تغییر پیشه صرف‌نظر کند. بااین‌همه، تنها پس‌ازآنکه نشانِ سرخِ دلیری به‌صورت داستان پاورقی در نشریهٔ فیلادلفیا منتشر گردید، نشریهٔ اَپِلتون رضایت داد مَگی را چاپ کند. به کرِین توصیه شد که اثربخشیِ کتاب را ملایم‌تر کند و کرِین موافقت کرد. درنتیجه بیشتر عباراتِ قبیح حذف شدند.

چاپِ نخستِ مَگی؛ دخترِ خیابانی (۱۸۹۳) زمانی منتشر شد که ایالات متحده در بحبوحهٔ رشته‌ای از بحران‌هایِ اقتصادی و فرهنگی به سر می‌بُرد. 

بخشی از کتاب مگی؛ دختر خیابانی

«پسرکی ریزجثه برای حفظِ حیثیت و آبرویِ "محلهٔ عرق‌خورها" بر توده‌ای از سنگ‌ریزه ایستاده بود. داشت به سمتِ ولگردهایِ ناجنسِ "محلهٔ شرورها" که دیوانه‌وار و زوزه‌کشان گردِ توده' حلقه می‌بستند و سنگ به‌سویش می‌انداختند، سنگ پرت می‌کرد.

رخسارِ کودکانه‌اش از فرطِ خشم کبود شده بود. همچنان که ناسزاهایِ رکیک و آب‌نکشیده نثارشان می‌کرد، تنِ کوچکش پیچ‌وتاب می‌خورد.

پسرکی دیگر از "محلهٔ عرق‌خورها" که داشت فلنگ را می‌بست، داد زد: «بزن به‌چاک، جیمی، بزن به‌چاک! الان است که گیرت بیندازند.»

جیمی با غرشی دلیرانه پاسخ داد: «زکی! کار این ایرلندی‌هایِ بی‌همه‌چیز نیست من یکی را فراری بدهند.»

فریادی از خشمِ جان‌گرفته از حنجره‌هایِ شرورانِ محلهٔ رقیب به هوا برخاست. ولگردهایی که دستِ راست بودند، لباس‌ها همه پاره‌پاره، با خشمی جنون‌آمیز افتاده بودند به جانِ پیکرِ رویِ تودهٔ سنگ‌ریزه. بر چهره‌هایِ کوچکِ درهم‌پیچیده‌شان نیشخندِ آدمکشانِ حقیقی می‌درخشید. همین‌طور که افترا می‌زدند، سنگ پرتاب می‌کردند و یک‌صدا با آهنگی تیز دشنام می‌دادند.

مبارزِ کوچکِ "محلهٔ عرق‌خورها" از سرِ دستپاچگی سکندری خورد و از سمتِ دیگر به پایین غلتید. نیم‌تنه‌اش در نزاعی تن‌به‌تن ریزریز شده و کلاهش افتاده بود. جایِ سالمی به تنِ پرکبودش باقی نمانده بود، و از شکافِ سرش خون می‌چکید. وجناتِ رنگ‌باخته‌اش حالتی چون بچه‌جنّی دیوانه به خود گرفته بود.

رویِ زمین، بچه‌هایِ "محلهٔ شرورها" نزدیکِ دشمنشان شدند. جیمی بازویِ چپش را به حالتِ تدافعی دور سرش خم کرد و ناسزاگویان و غضبناک جنگید. پسرکان به پس‌وپیش می‌دویدند، جاخالی می‌دادند، سنگ پرت می‌کردند و با آواهایی با رنگ‌وبویِ توحش فحش بود که از دهانشان بیرون می‌ریخت.

از پنجرهٔ خانه‌ای چندطبقه که در میانِ اسطبل‌های توسری‌خورده و بی‌خبر از ماجرا سر برافراشته و ظاهرش پیدا بود، زنی کنجکاو خم شده بود. چند کارگر که سرشان گرمِ خالی کردنِ بارِ یک قایق در باراندازِ کنارِ رودخانه بود، لحظه‌ای دست از کار کشیدند و دعوا را نظاره کردند. تعمیرکارِ یک قایقِ یدک‌کشِ بی‌حرکت با بی‌حوصلگی به نرده‌ای تکیه زد و به تماشا ایستاد. آن‌سوتر رویِ خشکیِ وسطِ آب، ردیفی از محکومانِ زردپوش همچو کرمی از سایهٔ یک ساختمانِ خاکستریِ بدشگون بیرون آمدند و آهسته امتدادِ کنارِ رودخانه را در پیش گرفتند.

سنگی به دهانِ جیمی اصابت کرده بود. بر چانه‌اش خون می‌خروشید و رویِ پیراهنِ ژنده‌اش سرازیر می‌شد. اشک' رویِ گونه‌هایِ چرک و کثیفش شیار انداخته بود. پاهایِ لاغرش به لرزه افتاده بود و دیگر رمق نداشت، به همین خاطر جثهٔ ریزش دورِ خود چرخ می‌خورد. دشنام‌هایِ رعدآسایِ ابتدایِ مبارزه جایِ خود را به کفرگویی‌هایِ تند و نامفهوم داده بود.»











نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۲۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۱۲۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان