کتاب عشق علیه عشق
معرفی کتاب عشق علیه عشق
کتاب عشق علیه عشق نوشتهٔ عباس مهیاد است و گروه انتشاراتی ققنوس آن را منتشر کرده است. کتاب عشق علیه عشق، شامل پنجاه کلمهای است که دنیا را تغییر داد.
درباره کتاب عشق علیه عشق
هیچ پنجاهکلمهای نیست که بتواند دنیا را تغییر دهد. عنوانِ این کتاب آشکارا بازی با کلمات است. تغییرِ دنیا فقط در یک حالت امکانپذیر است: اینکه هر کسی منِ خود را با چنگ و دندان حفظ کند. کوزهگر کوزهاش را بسازد. بنا خانهاش را آجر بر آجر بچیند. آشپز غذایش را طبخ کند. روضهخوان روضهاش را بخواند. آمپولزن آمپولش را بزند. مارکس هم با آن نثرِ زیبایش «نقدِ فلسفه حقِ هگل» بکند.
در این داستان عشق، کشتن، بیداری، لذت، جدایی، خنده همهچیز وجود دارد. از توصیفِ مستقیمِ برخی صحنهها که از قضا به صورتی خالص ادبیات نیز هستند پرهیز شده است؛ گرچه دردِ ننوشتنش باعث نمیشود که داستان حرام شود. پنجاه کلمهٔ نویسنده در این کتاب بسیار عادی است. پرنفوذ و ضروری و تلفشده. پنجاه کلمهای که بگذارید فرض کنیم دنیا را تغییر داده است.
زمان در این داستان در جاهایی بسیار سریع میگذرد و در جاهایی بسیار کند و در جایی که دیگر اهمیتی ندارد همهچیز آغاز میشود.
خواندن کتاب عشق علیه عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمان و دل نوشتههای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب عشق علیه عشق
«من تاریخِ هنر درس میدهم. از شعر و رمان گرفته تا نقاشی و سینما. و ارتباطِ اینها با موضوعاتی همچون روانکاوی و تاریخِ فلسفه و الهیات و از این قبیل. در یک مؤسسه به نامِ «انجمن». با یک گروه آدمِ عجیب وغریب که بینشان از سفیه و سادیستی و صادق و چیزخوانده پیدا میشود تا روشنفکرهایی که سوادشان از ترجمههاست و هر متنِ فلسفی را که ترجمه میکنند گمان میکنند فیلسوفاند. مؤسّسه را یکی از دوستانم به اسمِ ایلیا سپهری بنیاد گذاشته که فیلسوفمجسمهساز است و دنیای ذهنیاش در کنارِ کلمات انگار پر است از رنگ و خط و جسمانیت و به قولِ خودش «مرید آلبرتو جاکومتی» مجسمهسازِ سویسی است. من فلسفه و هنر را به صورتِ خودجوش آموختهام. از مطالعه به سبک یک آدمِ وحشی که وارد شهر شده باشد و همهچیز برایش نو باشد، اما هر چیز را هم از طریقِ حس کردن و حلاجی کردن و در نهایت دریدن درک کند. یعنی اوّل بتهای خود را بسازد و بعد آنها را بشکند. درکی به سبک زرتشتِ نیچه.
***
از دانشگاه متنفرم. حتی دو زبانِ فرانسوی و انگلیسی را هم خیلی اتّفاقی و به مرورِ زمان و از سرِ بیکاری و کاملا بدونِ هدف آموختم و بعد دیدم برای دیدنِ فیلم و خواندنِ رمانهای جنایی چقدر به کار میآید و کمکم راهم به سوی فلسفه و دنیای هنر کج شد. تدریس فلسفه و هنر برایم بههیچوجه انتخابی نبوده بل چون در هیچ جای دیگری تحمّلم نمیکردند به این راه کشیده شدم. در بانک که استخدام شدم پس از یک هفته به دلیلِ بیانضباطی و زیرِ بارِ حرفهای تحقیرآمیزِ یک رئیس بینهایت زیرابزن نرفتن اخراجم کردند. در یک کابینتسازی هم کار میکردم که آنقدر رفتارِ یکی از برادرهای صاحبِ کابینتسازی مزخرف بود و آنقدر با همان برادر که مغزِ متفکر هم به حساب میآمد به بیاعتنایی رفتار کردم و به چیزی نگرفتمش که قاسم کابینتی که صاحبِ آنجا بود عذرم را خواست و بیرونم کردند. در ذهنم همیشه کار کردن شبیهِ به وجود آوردنِ راهی بوده که ما را به رؤیاهایمان نزدیکتر میکند. اما من همیشه احساس کردهام که هیچ راهی برای رسیدن به رؤیاهایم وجود ندارد مگر آنکه بتوانم آن رؤیاها را به بهترین نحو ویران کنم و بعد به شیوهای بسازمشان که دلم میخواهد.»
حجم
۱۸۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۱۸۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه