دانلود و خرید کتاب نقطه صفر مرزی مرتضی خبازیان زاده
تصویر جلد کتاب نقطه صفر مرزی

کتاب نقطه صفر مرزی

انتشارات:نشر مرکز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نقطه صفر مرزی

کتاب نقطهٔ صفر مرزی نوشتهٔ مرتضی خبازیان زاده در نشر مرکز چاپ شده است.

درباره کتاب نقطه صفر مرزی

چهار مرد قبل از سرخی غروب بیابان، از اتاق کوچک و دود‌گرفته‌ای در حاشیه‌ٔ پنجگور، ۳۰کیلومتر مـانده به مرز، بیرون زده بودند تا قبل از تاریک‌شدن هوا به بازارچه‌ٔ مرزی برسند.

غروب، به تپه‌های مشرف به بازارچه رسیدند. نقاب‌های سیاه را به صورت زدند و از جنوب بازارچه وارد بـستر خشک نهنگ‌رود شدند. بعد از ساخته‌شدن دیوار مرزی رفت‌و‌آمد کم شده بود و کسانی که می‌خواستند از مرز عبـور کنند باید تا بازارچـه‌ٔ مرزی می‌رفتند؛ بازارچه‌ای که یک طرفش دشتِ خشکِ پنجگور بود و طرف دیگرش، کوهک.

کتاب نقطه صفر مرزی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به رمان‌های ایرانی پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب نقطه صفر مرزی

«شب‌های بی‌ماه سخت می‌گذشت. بارها با هم قرار گذاشته بودند که وقتی به پاسگاه برگشتند به سرگرد ویسی بگویند که برای آن‌ها دوربین دید در شب درخواست کند. سربازهایی که به نگهبانی در کمین‌ها می‌آمدند چراغ‌قوه داشتند، اما چراغ‌قوه برای نگاه کردن به عمق بیابان کارایی نداشت. با نور چراغ‌قوه فقط می‌شد فاصله‌های نزدیک را دید. شب‌های بی‌ماه بارها و بارها چراغ‌قوه‌ها روشن و خاموش می‌شد، اما چیزی به چشم نمی‌آمد. گاهی دو چشم درخشان دیده می‌شد و وقتی نور چراغ‌قوه به‌طرف چشم‌ها نشانه می‌رفت، روباه چالاکی خود را از زیر نور بیرون می‌برد. روباه‌های قرمز در آن حوالی می‌چرخیدند و چشم‌هایشان مثل چشم گربه می‌درخشید. علی به مالک گفته بود: «کنار هم باشیم بهتر از اینه که صدوپنجاه متر از هم دور باشیم. دونفری که باشیم هم خوابمون نمی‌گیره و هم وقت راحت‌تر می‌گذره.» مالک گفته بود: «نه.» گفته بود که «با هم بودن احتمال گرفتار شدن رو بیشتر می‌کنه.» علی کوتاه نیامده بود که «اتفاقاً با هم بودن احتمال گرفتار شدن رو کمتر می‌کنه.» مالک حرف را تمام کرده بود که: «با سرگرد ویسی حرف می‌زنم. تا اون‌وقت باید نگهبانی یه‌نفره باشه.»

بیابان در تاریکی شب‌های بی‌ماه وهمناک می‌شد و اشباح در عمق آن جولان می‌دادند. علی می‌دید که اشباح گاهی به‌دنبال هم قطار و گاهی درهم و بی‌نظم از پهنهٔ روبه‌رو می‌گذرند. اشباح از پشت تپه‌های کوتاه پیدا می‌شدند و باز محو بودند. هیچ معجزه‌ای در کار نبود. در شب‌های بی‌ماه اشباح سپیدپوش به قصد کشتار می‌آمدند و چه خوب که هیچ‌وقت نمی‌رسیدند. گاهی هم تا پشت نزدیک‌ترین تپه می‌آمدند و قصدشان کشتن نبود و پایکوبی می‌کردند. این‌جور وقت‌ها علی هر کاری که می‌کرد نمی‌توانست صدایشان را نشنود. صدا در گوشش طنین داشت و او هیچ کاری از دستش برنمی‌آمد. علی چشم در غلغلهٔ ناپیدای اشباح نورانی می‌دوخت و صدایی جز هیاهوی ساکت اشباح نمی‌شنید. چشم تنگ می‌کرد که بهتر ببیند، نمی‌دید. رو می‌گرداند که معجزه‌ای شود و نمی‌شد. معجزه در کار نبود. معجزه خاموش شدن ناگهانی پایکوبی اشباح بود؛ ساکت شدن بیابان که بشود به ستاره‌ها نگاه کرد؛ بی‌ترس و تردید. مثل سال‌های بچگی که بیدارش می‌کردند تا به نانوایی برود. پادوی کوچک از کوچهٔ تاریک می‌گذشت و معجزه باز شدن درِ یکی از خانه‌ها بود که کسی بیرون بیاید تا او در سایهٔ یک آشنا، بی‌هراس، از کوچهٔ تاریک بگذرد. معجزه در صبح‌های گرگ‌ومیش، زیر باران نرم و مدام شهر شمالی، روشن شدن ناگهانی چراغ یکی از خانه‌ها بود، حتی اگر کسی بیرون نیاید. معجزه‌ای در کار نبود. همسایه‌ها همه خواب بودند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان