دانلود و خرید کتاب گل و نوروز شهروز بیدآبادی مقدم
تصویر جلد کتاب گل و نوروز

کتاب گل و نوروز

معرفی کتاب گل و نوروز

کتاب گل و نوروز نوشتهٔ شهروز بیدآبادی مقدم اقتباسی از کتاب گل و نوروز اثر محمود بن‌ علی خواجوی کرمانی است که انتشارات هوپا منتشر کرده است.

درباره کتاب گل و نوروز

گل و نوروز یکی از افسانه‌های عامیانه مشهور مردم ایران است که به همت خواجوی کرمانی به ادبیات رسمی راه یافته است. خواجوی کرمانی، شاعر قرن هشتم، آن را به تقلید از خسرو و شیرین نظامی در سال ۷۴۲ هجری نوشت.

از خواجوی کرمانی آثار زیادی به جای مانده که بیشتر این آثار به نظم نوشته شده‌اند. خمسهٔ خواجو شامل پنج مثنوی همای و همایون، گل و نوروز، روضة‌الانوار، کمال‌نامه و گوهرنامه است.

گل و نوروز داستان عشق شاهزاده‌ای به نام نوروز به گل، دختر پادشاه روم، است. خواجو این مثنوی را در ۵۳۰۶ بیت سروده است. بیشتر عاشقانه‌های کهن، روایت مردانی است که برای رسیدن به عشقشان دست به هر کاری می‌زنند، اما این اثر بازنویسی متفاوتی است. داستان‌های عاشقانه همیشه روایت مردانی است که برای عشقشان با جهان می‌جنگند اما در این اقتباس قرار است دختری جنگجو با مهارت‌های رزمی‌اش به‌‌دنبال مردی برود که پیشگویی‌ها می‌گویند باعث مرگش خواهد شد. عشق اما قوی‌تر از هر پیشگویی‌ای است.

خواندن کتاب گل و نوروز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌های عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره شهروز بیدآبادی مقدم

شهروز بیدآبادی مقدم در تیر سال ۱۳۶۸ متولد شد. او دانش‌آموختهٔ رشته‌های تئاتر و روان‌شناسی است. سال‌ها با نشریات گوناگون از جمله کتاب ماه ادبیات و ملت ما همکاری داشته و عضو هیئت تحریریهٔ بولتن بیست‌ و پنجمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران و سردبیر بولتن سیزدهمین جشنوارهٔ بین‌المللی تئاتر عروسکی دانشجویان بوده است.

شهروز بیدآبادی‌ مقدم منتقد بخش فیلم نخستین جشنوارهٔ هفت نگاه شهر بوده و جشنواره‌های متفاوتی مانند نخستین جشنوارهٔ تئاتر نگاه و نخستین جشنوارهٔ موسیقی سار را در مقام دبیر و جانشین دبیر همراهی کرده است.

بخشی از کتاب گل و نوروز

«گل آن بعدازظهر، لباس زرکوب به تن داشت. پتوی ابریشمی نقره‌فامی رویش کشیده بودند و خسته از نبردی طولانی برای به‌دنیاآمدن، در تخت چوبی‌اش خواب بود. صدای جیغ یاسمین، مادرش، او را از خواب پراند. یاسمین‌بانو چند قدم آن‌طرف‌تر ایستاده بود. تنها دنبالهٔ بلند موی سیاهش از شکاف بین چوب‌های تخت دیده می‌شد.

پادشاه جلو آمد. تاجی از طلا بر سر داشت با نقش اژدهایی دندان‌دراز که دشمنان را به آتش می‌کشید. به تخت چوبی که رسید، خنجر الماس‌نشانش را بالا برد، بی‌هیچ حرفی. به لبهٔ تخت تکیه داد و به چشمان گل نگاه کرد. خواست خنجر را پایین بیاورد که گل دستش را گرفت. لحظه‌ای نگاهش کرد و بعد خندید، بی‌آنکه به برق خنجر و تیزی آن توجه کند، بی‌آنکه به مرگ نگاه کند که با لباس صورتی بالای سرش ایستاده بود. خندید، از ته دل، با صدای بلند. لثه‌های بی‌دندانش را نشان داد و پاهایش را تکان‌تکان داد و آن‌قدر خندید تا قیصر خنجر را به غلاف برگرداند.

گل مطمئن بود همان لحظه لبخند پادشاه را دیده، اما پادشاه سریع رو گردانده بود. به‌طرف تخت پادشاهی رفت و بی‌آنکه رو برگرداند به یاسمین دستور داد: «هیچ‌کس نباید بفهمد دختر است. به برج دوم در انتهای قصر می‌روید. دستور می‌دهیم شرایط جنگ‌آوری و جنگ‌آموزی وی فراهم شود و از علوم زمانه جا نماند. هر زمان که فردی بفهمد فرزند دختر است، به جرم بی‌آبرویی به دستان آتش می‌سپاریمش! به وقتش برای او پوششی فراهم خواهیم کرد که دختربودنش همچنان مخفی بماند. نامش را ژوزف دوم می‌گذاریم، نامی برازنده برای یک مرد. با او مانند مردان رفتار کنید. همان گونه که باید می‌شد و نشد!»

پادشاه دست به پهلوی خود گذاشت و آرام گریه کرد. بی‌صدا و بی‌آنکه شانه‌هایش بلرزد. تنها قطره‌های اشک بود که بر زمین می‌چکید و این همان تصویری بود که گل همیشه از پدرش به یاد داشت: سروی که زیر باران خیس می‌شود!»

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۳/۲۶

مثل تمامی کتابای هوپامعرکه بود(: و متن خوبی داشت. داستان در رابطه با عشق نوروز به گل هست که شاهزاده نوروز عاشق گل میشود . گل دختر پادشاه روم هست وکلی اتفاقات عاشقانه ای که برای این دو جوان رقم میخوره رو

- بیشتر
elayorg
۱۴۰۳/۰۵/۳۱

خیلی قشنگ بود خیلی 😍 حتما بخونید.

می‌دانست نباید عاشق او شود. چنین عشقی برایش گران تمام می‌شد.
کاربر ۶۲۵۵۴۱۴
شنید: «سفر بخشی از کتاب زندگی‌ست. آنان که به سفر نمی‌روند تنها یک بخش از این کتاب را خواهند خواند. جوانی همیشه همین‌گونه است. خودت را مرکز جهان می‌بینی. این سرزمین پیش از تو نیز از گزند دشمنان دور مانده؛ ازاین‌پس هم می‌ماند. تنها تو هستی که اینجا به دور از نام می‌مانی. حرکت، قدرت می‌زاید و نشستن، ناتوانی. این را از من که سال‌هاست جهان را به زیر پا می‌گذارم بپذیر.»
elayorg
گل، کارها را که سامان داد راه افتاد تا به نوروز برسد، به‌دنبال گم‌شده‌ای که در ذهن داشت.
کاربر ۶۲۵۵۴۱۴
پادشاه دست به پهلوی خود گذاشت و آرام گریه کرد. بی‌صدا و بی‌آنکه شانه‌هایش بلرزد. تنها قطره‌های اشک بود که بر زمین می‌چکید و این همان تصویری بود که گل همیشه از پدرش به یاد داشت: سروی که زیر باران خیس می‌شود!
کاربر ۶۲۵۵۴۱۴
سرنوشتش این بود که به دست این مرد کشته شود؛ سرنوشتی دردناک، سرنوشتی که مرگ را به ارمغان می‌آورد.
کاربر ۶۲۵۵۴۱۴
نمی‌خواستم عاشق مردی باشم که قرار است به دستش کشته شوم. اما همیشه همه‌چیز همان‌گونه که می‌خواهی پیش نمی‌رود!
کاربر ۶۲۵۵۴۱۴
حالا در بستر مرگ هستم، در برابر مردی که عاشقش شده‌ام، اگر عشق همین باشد که بخواهی از او دور نباشی، بخواهی همیشه نگاهش کنی و با او باشی!
کاربر ۶۲۵۵۴۱۴
هرکس مرگش را آن‌گونه که دوست دارد تصور می‌کند.»
کاربر ۶۲۵۵۴۱۴

حجم

۴۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۴۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۱۷,۰۰۰
تومان