
بریدههایی از کتاب گل و نوروز
۴٫۰
(۶)
میدانست نباید عاشق او شود. چنین عشقی برایش گران تمام میشد.
ریحان
به صحرا شدم؛ عشق باریده بود. و زمین تَر شده بود. چنانکه پای مرد به گِل فرو شود، پای من به عشق فرو میشد.
ذکر بایزید بسطامی، تذکرۀالاولیاء، عطار نیشابوری
𖤐
شنید: «سفر بخشی از کتاب زندگیست. آنان که به سفر نمیروند تنها یک بخش از این کتاب را خواهند خواند. جوانی همیشه همینگونه است. خودت را مرکز جهان میبینی. این سرزمین پیش از تو نیز از گزند دشمنان دور مانده؛ ازاینپس هم میماند. تنها تو هستی که اینجا به دور از نام میمانی. حرکت، قدرت میزاید و نشستن، ناتوانی. این را از من که سالهاست جهان را به زیر پا میگذارم بپذیر.»
elayorg
گل، کارها را که سامان داد راه افتاد تا به نوروز برسد، بهدنبال گمشدهای که در ذهن داشت.
ریحان
گفت: «بیراه میگویی!»
شنید: «کدام راه؟ آب اگر در چاله بماند، گنداب میشود. برای تازهماندن و تازهشدن باید رفت!»
narry612
پادشاه دست به پهلوی خود گذاشت و آرام گریه کرد. بیصدا و بیآنکه شانههایش بلرزد. تنها قطرههای اشک بود که بر زمین میچکید و این همان تصویری بود که گل همیشه از پدرش به یاد داشت: سروی که زیر باران خیس میشود!
ریحان
گفت: «بیراه میگویی!»
شنید: «کدام راه؟ آب اگر در چاله بماند، گنداب میشود. برای تازهماندن و تازهشدن باید رفت!»
چکاوک
مرگ شانه بالا انداخت: «نمیدانم! اگر سرنوشتی در کار باشد، شاید سرنوشت تو این باشد که همیشه آن را تغییر دهی. از وقتی با تو هممسیر شدهام بیش از بیست بار باید میرفتی اما ماندهای و جنگیدهای! تشویقت نمیکنم! این کارت زندگی مرا نابود کرد! حال تو نامیرا شدهای. دیگر به من نیازی نیست! باید بروم!» و رفت.
چکاوک
سرنوشتش این بود که به دست این مرد کشته شود؛ سرنوشتی دردناک، سرنوشتی که مرگ را به ارمغان میآورد.
ریحان
نمیخواستم عاشق مردی باشم که قرار است به دستش کشته شوم. اما همیشه همهچیز همانگونه که میخواهی پیش نمیرود!
ریحان
حالا در بستر مرگ هستم، در برابر مردی که عاشقش شدهام، اگر عشق همین باشد که بخواهی از او دور نباشی، بخواهی همیشه نگاهش کنی و با او باشی!
ریحان
هرکس مرگش را آنگونه که دوست دارد تصور میکند.»
ریحان
«سفر بخشی از کتاب زندگیست. آنان که به سفر نمیروند تنها یک بخش از این کتاب را خواهند خواند. جوانی همیشه همینگونه است. خودت را مرکز جهان میبینی.
narry612
حالا در بستر مرگ هستم، در برابر مردی که عاشقش شدهام، اگر عشق همین باشد که بخواهی از او دور نباشی، بخواهی همیشه نگاهش کنی و با او باشی!»
narry612
اگر سرنوشتی در کار باشد، شاید سرنوشت تو این باشد که همیشه آن را تغییر دهی. از وقتی با تو هممسیر شدهام بیش از بیست بار باید میرفتی اما ماندهای و جنگیدهای!
narry612
با آمدن نوروز، گل شکفت. لبخندبهلب و برق ستارهها در چشمش پیدا.
Baran Akbari
مرگ شانه بالا انداخت: «نمیدانم! اگر سرنوشتی در کار باشد، شاید سرنوشت تو این باشد که همیشه آن را تغییر دهی. از وقتی با تو هممسیر شدهام بیش از بیست بار باید میرفتی اما ماندهای و جنگیدهای! تشویقت نمیکنم! این کارت زندگی مرا نابود کرد! حال تو نامیرا شدهای. دیگر به من نیازی نیست! باید بروم!» و رفت.
چکاوک
حجم
۴۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۴۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۱۷,۰۰۰
تومان
