بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گل و نوروز | طاقچه
تصویر جلد کتاب گل و نوروز

بریده‌هایی از کتاب گل و نوروز

۴٫۰
(۴)
می‌دانست نباید عاشق او شود. چنین عشقی برایش گران تمام می‌شد.
کاربر ۶۲۵۵۴۱۴
شنید: «سفر بخشی از کتاب زندگی‌ست. آنان که به سفر نمی‌روند تنها یک بخش از این کتاب را خواهند خواند. جوانی همیشه همین‌گونه است. خودت را مرکز جهان می‌بینی. این سرزمین پیش از تو نیز از گزند دشمنان دور مانده؛ ازاین‌پس هم می‌ماند. تنها تو هستی که اینجا به دور از نام می‌مانی. حرکت، قدرت می‌زاید و نشستن، ناتوانی. این را از من که سال‌هاست جهان را به زیر پا می‌گذارم بپذیر.»
elayorg
گل، کارها را که سامان داد راه افتاد تا به نوروز برسد، به‌دنبال گم‌شده‌ای که در ذهن داشت.
کاربر ۶۲۵۵۴۱۴
پادشاه دست به پهلوی خود گذاشت و آرام گریه کرد. بی‌صدا و بی‌آنکه شانه‌هایش بلرزد. تنها قطره‌های اشک بود که بر زمین می‌چکید و این همان تصویری بود که گل همیشه از پدرش به یاد داشت: سروی که زیر باران خیس می‌شود!
کاربر ۶۲۵۵۴۱۴
سرنوشتش این بود که به دست این مرد کشته شود؛ سرنوشتی دردناک، سرنوشتی که مرگ را به ارمغان می‌آورد.
کاربر ۶۲۵۵۴۱۴
نمی‌خواستم عاشق مردی باشم که قرار است به دستش کشته شوم. اما همیشه همه‌چیز همان‌گونه که می‌خواهی پیش نمی‌رود!
کاربر ۶۲۵۵۴۱۴
حالا در بستر مرگ هستم، در برابر مردی که عاشقش شده‌ام، اگر عشق همین باشد که بخواهی از او دور نباشی، بخواهی همیشه نگاهش کنی و با او باشی!
کاربر ۶۲۵۵۴۱۴
هرکس مرگش را آن‌گونه که دوست دارد تصور می‌کند.»
کاربر ۶۲۵۵۴۱۴

حجم

۴۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۴۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۱۷,۰۰۰
تومان