دانلود و خرید کتاب رابعه و بکتاش امیر عباسیان
تصویر جلد کتاب رابعه و بکتاش

کتاب رابعه و بکتاش

معرفی کتاب رابعه و بکتاش

کتاب رابعه و بکتاش نوشتهٔ امیر عباسیان است و انتشارات هوپا آن را منتشر کرده است. این کتاب از مجموعه عشق‌های فراموش‌شدهٔ نشر هوپاست. این کتابْ داستان عشق رابعه و بکتاش بر اساس الهی‌نامهٔ شیخ فریدالدین عطار نیشابوری است.

درباره کتاب رابعه و بکتاش

کتاب رابعه و بکتاش داستانی منظوم و عاشقانه به قلم عطار، دربارهٔ عاشق‌شدن رابعه به بکتاش است که عطار زندگی رابعه را با افسانه می‌آمیزد و همین، سرآغازی برای سرودن و نوشتن‌های مکرر دربارهٔ زندگی او می‌شود. رابعه مشهور به زینت‌العرب، فرزند کعب خُضداری، حاکم بلخ است. از کودکی رزم و ادب می‌آموزد و همین ویژگی‌ها خیلی زود او را به شهرت می‌رساند. چنان‌که مشهور است، رابعه نخستین زن شاعر پارسی‌ است، اما در گذر زمان چند بیت از او بیشتر بر جای نمانده است. شیخ فریدالدین عطار نیشابوری و رضاقلی‌خان هدایت هر دو داستان عشق رابعه و بکتاش را به نظم کشیده‌اند و بسیاری دیگر نیز در منابع مختلف به صورت مختصر به رابعه و شعرهایش اشاره کرده‌اند.

آنچه در این کتاب آمده با حفظ مستندهای تاریخی‌ است. برخی اسامی چون گل‌جان، بهارک و سیه‌رام به انتخاب نویسنده است، برخی چون سمندر سند تاریخی دارند. نه در گلستان ارم (بکتاش‌نامه) و نه در الهی‌نامهٔ عطار و نه در جای دیگر، هویت دشمنانی که به بلخ هجوم می‌آورند، مشخص نبوده و محل نزاع و هویت دشمن در این داستان کاملاً انتخابی بوده است. ابزار و لباس‌ها با دقت تاریخی انتخاب شده‌اند و نوشته‌شدن شعر با جوهر خون بر دیوار حمام نیز افسانه نیست و صحت دارد.

رفتار و گفتار اشخاص داستان منطبق بر مختصری‌ است که الهی‌نامه بدان‌ها اشاره داشته و باقی، جنبه‌هایی‌ است که نویسنده برای تکمیل شخصیت بدان‌ها پرداخته است. اما در خصوص رفتار رودکی شاعر باید گفت که طبق مستندهای جسته‌وگریختهٔ برخی منابع، آگاهی رودکی از حضور حارث در مراسم شاه‌اسماعیل سامانی مورد تردید است. برخی او را محکوم کرده‌اند به لودادن ماجرای عشق رابعه و برخی دیگر او را کاملاً مبرا دانسته‌اند. ازهمین‌رو، آشکارسازی رودکی به صورت یک سؤال در متن ایراد شده. همچنین نوشته‌های پیش از هر فصل در ارتباط مستقیم با داستان است.

خواندن کتاب رابعه و بکتاش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های عاشقانهٔ کلاسیک پیشنهاد می‌کنیم.

درباره امیر عباسیان

امیر عباسیان در سال ۱۳۶۵ متولد شد. او دانش‌آموختهٔ کارگردانی سینما و ادبیات نمایشی است. نوشتن برای کودکان را از سال ۱۳۸۸ آغاز کرده و تاکنون چند داستان و نقد در مجله‌های عروسک سخنگو، همشهری داستان، روزنامهٔ اعتماد و اعتماد ملی به چاپ رسانده است. او در زمینهٔ تئاتر نیز فعالیت می‌کند که از آن جمله می‌توان به عروسک‌گردانی تئاتر عروسکی تولد غم‌انگیز پسرک آهنی در جشنوارهٔ عروسکی اُمسک در کشور روسیه، بازیگری تئاتر مکبث در جشنوارهٔ شکسپیر کشور صربستان و جشنوارهٔ فجر تهران و بازیگری تئاتر تیستوی سبز انگشتی در تالار هنر تهران اشاره کرد.

بخشی از کتاب رابعه و بکتاش

«خواب با هیاهوی صبح از چشمان رابعه پرید. خورشید رنگ طلایی‌اش را هنوز به روی قرمزی فرش‌ها نریخته بود. زردی آفتاب، تن بی‌رمق مرغان و پلنگان و ساقه‌های منقوش کف اتاق را بیدار نکرده بود. نسیم از لای پنجره تو می‌زد و بوی خاک نم‌زده را با خود به داخل می‌آورد. اتاق به نگاه دختر، پاره‌ای بود جدا از جهان. چونان که سرش در آب باشد و صدای بیرون را بشنود، اما درون آب دنیایی دیگر باشد. این اتاق، تمامِ رابعه بود. تمام نفس‌ها و خاطره‌هایش بود. با خود گفت: «باران باریده دیشب و من خواب بوده‌ام. این بوی نم از تل خاک کنار حیاط است، پای دیوار آب‌انبار.» قدری دیگر اما خواب از درون گوش‌هایش پر کشید و کم‌کم صدای رفت‌وآمد آدم‌ها را در راهروهای کاخ شنید. جنب‌وجوششان برای مراسم امروز بود: به تخت نشستن حارث به‌جای پدرش کعب.

کعب، پیرمرد خستگی‌ناپذیر بلخ، در جوانی به توصیه و فرمان مسلم خراسانی تمام خاندان را از خُضدار۲ بلوچستان به بلخ کوچانید، ترک موطن برای حکمرانی کهن‌ترین شهر فلات. کعب برای رابعه همواره پر بود از مهر، پر بود از راز. کعب چون دیگر پدران نبود. دل به دخترش داشت. سواد را پدر آموخته بود به او، مشق زوبین را پدر خواسته بود، ذبح شتر را پدر گفت، واقعیت را پدر می‌دانست. صورت خاموش و سپید کعب به نگاه رابعه دوید و تلخی آن روز را به چشمانش نشاند. صدای فنچ‌های آزاد، اما تصویر کعب را به صبح می‌دوختند. امروز روز دیگری بود. امروز، بلخ منتظر حکمران جدیدش بود، پسری که راه پدرش را برای مردم بلخ قسم خورده بود: راه عدالت کعب را. امروز، روز حارث عزیزش بود، روز برادرش.

شال نازک آبی‌اش را کنار زد و سبک به‌سمت پنجره قدم برداشت. قامت پشت پردهٔ حریر پوشانید و از پس شیشه‌ها به بیرون نگاه کرد. زیر پایش، در حیاط، پر بود از غلامان شال به دوشی که زمین را جارو می‌زدند و کنیزانی که جا به جا با آفتابه آب می‌ریختند و گرد و خاک را به زمین نگه می‌داشتند. بوی نم خاک با بوی یاس خردادماه حیاط را پر کرده بود. به ناگاه غلامان همه ایستادند و رو به پله‌های اتاق کعب خم شدند. مرد جوانی پشت به شیشه‌های سبز اتاق کعب ایستاده بود و از نگاهش می‌شد خواند که ناظر و مسئول این آمدوشد است. مرد به چشمان رابعه آشنا بود و نبود. ظاهرش غریب بود، اما چشمانش نگاهی زنده و آشنا به خود داشتند. مرد را نمی‌شناخت، اما لباسش می‌گفت که اهل این حوالی نیست. دنبالهٔ دستارش را انداخته بود روی شانهٔ چپ و قبای زرشکی را با شالی سفید دور کمر بسته بود. اِزار۳ نخودی‌رنگی به پا داشت و کفش‌های نوک‌تیز خراسانی. فرمان که داد صدایش به گوش دختر خوش آمد. لهجهٔ ترکش برای رابعه شیرین و نگاهش در صورت استخوانی و پیشانی کشیده‌اش جدی بود. مرد زود رفت. خورشید به حیاط قدم گذاشت.»



گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۶/۱۲

مثل همیشه قشنگ و دوست داشتنی🌈🌝

atiyeh8069
۱۴۰۲/۱۰/۲۴

چند سال پیش، نسخه چاپی این کتاب رو دوست عزیزی بهم هدیه داد و باعث شد زاویه دید جدیدی نسبت به ماجراهای عاشقانه پیدا کنم و برام جالب و آموزنده بود. مشتاق بودم که بقیه کتاب های این مجموعه رو هم

- بیشتر
elayorg
۱۴۰۳/۰۵/۳۱

قشنگ بود با اینکه پایان غم انگیزی داشت ولی قشنگ بود. براساس واقعیت بود و تاریخی. تنها نکته قشنگ پایانش انتقام گرفتن بکتاش بود.

Faezeh
۱۴۰۲/۱۲/۱۶

من نسخه چاپی این کتاب رو گرفتم فوق العاده اس❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥

فاطمه
۱۴۰۱/۰۵/۲۴

رمانی کوتاه ، عاشقانه که بسیار بد تموم میشه .متاسفانه خیلی از بزرگترها اشتباهات کوچکترها رو همینقدر بد پاسخ میدن و موجب اتفاق بدتری میشن

گفت بی‌فریاد دلت می‌میرد.
niyayesh
به صحرا شدم؛ عشق باریده بود. و زمین تَر شده بود. چنان‌که پای مرد به گِل فرو شود، پای من به عشق فرو می‌شد. ذکر بایزید بسطامی، تذکرۀ‌الاولیاء، عطار نیشابوری
:)☘️
توسنی کردم ندانستم همی کز کشیدن سخت‌تر گردد کمند عشق دریایی کرانه ناپدید کی توان کردن شنا ای مستمند
فاطمه
به صحرا شدم؛ عشق باریده بود. و زمین تَر شده بود. چنان‌که پای مرد به گِل فرو شود، پای من به عشق فرو می‌شد.
niyayesh
نه لحظه‌های خوش، نه درختانی که به زیرشان قدم می‌زدی، نه شهر، و نه نفس کشیدنت... تو مشغول مُردنت بودی و هیچ‌چیز جلودارت نبود.
:)☘️
همهٔ کارها را که خودت نباید بکنی، گل‌جان. کار تو بیدارکردن من و کشیدن ناز من است. و خندید، گل‌جان هم
محسن
پنهان نمی‌ماند عشق. تمام هم نمی‌شود. یک طرف باید توی خودش بریزد تا دنیا برقرار باشد، وگرنه حکایت خاک‌وخون می‌شود
sama.bagheri
«از کعبه کلیسا نشینم کردی آخر در کُفر بی‌قرینم کردی بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست ای عشق چه بیگانه ز دینم کردی.»
elayorg
من پُر شده‌ام از تصویرِ تو بی تو و قلبی که به نیرویی موهوم فاصلهٔ روزهای مرا با تو می‌تپد
محسن
واژه که بیرون نزند از دهان، می‌ماند، تلنبار می‌شود، سخت می‌شود گفت دیگر
محسن

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۲۰,۵۰۰
تومان