کتاب صفورا اره و غلام بهونه گیر
معرفی کتاب صفورا اره و غلام بهونه گیر
کتاب صفورا اره و غلام بهونه گیر نوشتهٔ اعظم مهدوی است. انتشارات هوپا این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر «عاشقیت در هفت روز» نیز نام گرفته است و اقتباسی از کتاب کوچهها اثر احمد شاملو» است. این داستان در ۷ بخش نوشته شده است.
درباره کتاب صفورا اره و غلام بهونه گیر
کتاب صفورا اره و غلام بهونه گیر روایتی است برگرفته از داستان عامیانهٔ «فاطمهارّه و علیبونهگیر» که بهصورت شفاهی و سینهبهسینه در بین مردم نقل میشده است. این داستان را میتوان جزو داستانهای عامیانهٔ شفاهی دستهبندی کرد؛ داستانهایی که از سالهای دور و بین مردمان این سرزمین سینهبهسینه چرخیدهاند و به روزگار ما رسیدهاند. این داستان با عنوان «علیبونهگیر» در کتاب «داستانهای امثال» از «ا. امینی» روایت شده و پس از آن احمد شاملو در کتاب «کوچه» آن را نقل کرده و کموکاستیهایش را برطرف کرده است. احمد شاملو در بخش پایانی داستان از روایت امینی سود جسته، اما معتقد است که بخش آغازین و میانی نسخهٔ امینی ناقص است. روایت حاضر برداشتی آزاد و تلاشی برای جانبخشی به شخصیتهای این داستان است.
کتاب کوچه عنوان فرهنگنامهای به کوشش احمد شاملو (شاعر و نویسنده معاصر ایرانی) و آیدا سرکیسیان، همسرش، است. این کتاب در چندین جلد و بهعنوان یک دایرةالمعارف فرهنگ عامیانهٔ مردم ایران تدوین شده است؛ کتابی که گفته میشود هنوز کامل نشده و چاپ مجلدات آن به پایان نرسیده است. بااینحال، چند دهه از عمر احمد شاملو صرف گردآوری و تدوین این کتاب شد و ۱۴ جلد از آن در زمان حیات او به چاپ رسید. پس از شاملو، سرپرستی این مجموعه برعهدهٔ همسرش آیدا سرکیسیان و... قرار گرفت.
در کتاب صفورا اره و غلام بهونه گیر ابتدا با «صفورا» آشنا میشویم. نویسنده او را دیلاق و بیقواره، با شانههایی پتوپهن و دستانی بزرگ مثل ۲ تغار که از ۲ طرف تنش آویزان بودند، توصیف کرده است. صورت صفورا گُرگرفته، دهانش گشاد و بینیاش استخوانی کشیده است و یک خال بزرگ گوشتی گوشهٔ چپ لب پایینش دارد. حرف که میزند گاه چشم راستش میپرد. زبانش مثل نیش عقرب است، بلکه هم بدتر؛ مثل اَرّه تیزوتند و بُرنده. برای همین دروهمسایه و فامیل و آشنا، «صفورا اَرّه» صدایش میزنند. با همهٔ اینها صفورا آنی داشت که هیچکس نداشت. مال خودش بود. آنی که در گیرودار بزنبزنها و جیغکشیدنها او را خواستنی میکرد. صورتش بیشتر گُر میگرفت، تهِ چشمهایش نوری سوسو میزد و نگاهش را تبدار و بیقرار میکرد. چطور؟ چون صفورا عاشق بود. این کتاب روایت عشق صفورا و غلام است.
خواندن کتاب صفورا اره و غلام بهونه گیر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان پیشنهاد میکنیم
درباره اعظم مهدوی
اعظم مهدوی در سال ۱۳۶۰ به دنیا آمد. او دانشآموختهٔ رشتهٔ گرافیک است. «غول دوستداشتنی مامان» اولین کتاب او برای نوجوانان بوده است که در سال ۱۳۹۱ منتشر شد و پس از آن کتابهای دیگری به چاپ رساند که «پشتِ پشتِ گردنم لانه کردهای»، «گلچه وقتی باد در چارقدش میپیچید»، «مامان ببر نبود و شاید پیازچه»، «شاید روبان چاقو، شاید» از آن جملهاند.
تصویرگری و ترجمهٔ کتاب برای کودکان و نوجوانان از فعالیتهای دیگر اعظم مهدوی بوده است.
بخشهایی از کتاب صفورا اره و غلام بهونه گیر
«عاشقیت در حوض، میان هندوانهها
آن روز که در حوض، میان هندوانهها صفورا عاشق غلام شد، یک روز معمولی تابستان بود. یک روز آخرهای شهریور. با انگورهای قرمزی که بالای درخت، کشمش شده بودند و کسی نمیخواستشان. تنها زنبورها گهگاه ناخنکی بهشان میزدند.
صفورا روزش شبیه همهٔ روزهایی شروع شد که این یک سال، خانهٔ غلام گذرانده بود. مثل همهٔ صبحهایی که شبش، بالشش را بغل میگرفت و با صدای خروپف غلام که از اتاق پنجدری میآمد به خواب میرفت. مثل همهٔ صبحهایی که با صدای خروس غلام بیدار میشد.
صفورا کشو قوسی به خودش داد. لنگه کفشش را برای خروس پرت کرد، موهای بلند سیاهش را شانه زد و بافت. گردنبند هستهٔ خرمایش را انداخت گردنش و از اتاق بیرون رفت. تمام این یک سال، یک روز هم این گردنبند هستهٔ خرما را از خودش دور نکرده بود. برای آن بود این گردنبند که صفورا یادش نرود به خودش قول داده خانهٔ غلام نه اَرّه شود و نه غش کند. تا حس میکرد که دستهایش مشت میشود، صورتش گُر میگیرد و قلبش میتپد، دست میبُرد گردنبندش را محکم فشار میداد و زیرلب هفت بار میگفت: «اَرّه نشو، غش نکن! اَرّه نشو، غش نکن!»
اما گاهی که دیگر نمیتوانست هیچجوری حریف خودش شود، میدوید و میرفت زیرزمین. در را میبست، به مخدههای کهنه که روی هم افتاده بودند مشت میکوبید و مشت میکوبید و داد میزد. بعد نفس عمیقی میکشید و برمیگشت بالا.
آن روز صفورا میخواست برای غلامجانش، هفترنگ پلو درست کند. غلام دیشب قبل از خواب آمده بود بالای سرش و گفته بود: «فردا هفترنگ پلو درست میکنی. درست نکردی دفتردستک و بقچهمقچهتو برمیداری راه میافتی میری خونهٔ ننهات!»»
حجم
۶۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۶۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
نظرات کاربران
مثل بقیه ی جلدا عالی بود و کمی طولانی تر🌱
من عاشق مجموعه عشق های فراموش شده هستم. این جلدش با بقیه متفاوت بود و البته جالب تر از جلدهای دیگه بود
اینم قشنگ بود متفاوت از بقیه جلدهای دیگه "عشق های فراموش شده" ولی قشنگ بود.😊