دانلود و خرید کتاب قیام کاوه، سرنگونی ضحاک محسن دامادی
تصویر جلد کتاب قیام کاوه، سرنگونی ضحاک

کتاب قیام کاوه، سرنگونی ضحاک

معرفی کتاب قیام کاوه، سرنگونی ضحاک

   قیام کاوه، سرنگونی ضحاک جلد چهارم از مجموعه داستان‌های شاهنامه نشر جیحون، انتشارات کتاب سرای نیک است. در این کتاب محسن میردامادی اشعار داستان قیام کاوه و سرنگونی ضحاک را به همراه شرح داستانی لابه‌لای اشعار آورده‌ است.

درباره کتاب قیام کاوه، سرنگونی ضحاک

                                                       کسی کو هوای فریدون کند

                                                          سر از بند ضحاک بیرون کند

در زمانی که ایران زمین، زیر سلطه‌ی پادشاهی تازی است، به سر کردگی کاوه‌ی آهنگر رستاخیزی ایجاد می‌شود...

کسانی این داستان از شاهنامه را افسانه می دانند، افسانه‌ای که در گذر زمان، با افکار، آرزو‌ها و نیاز‌های مردم آغشته و گاه چنان از حقیقت داستان دور شده که گویی مردم نیز افسانه‌ها برای افسانه‌ی شاعر بزرگ خراسان ساخته‌اند؛ حال آنکه فردوسی داستان خود را دروغ و افسانه نمی‌داند.

کتاب قیام کاوه، سرنگونی ضحاک را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این داستان و سایر داستان‌های این مجموعه برای دوست‌داران شاهنامه و کسانی که مایل هستند دربارهٔ داستان‌های شاهنامه اطلاعات بیشتری کسب کنند مناسب است.

بخشی از کتاب قیام کاوه، سرنگونی ضحاک

ابلیس از ضحاک پرسید: خوب فکر کن! چرا کسی جز تو باید پادشاهِ این قوم و قبیله باشد؟

بدو گفت جز تو کسی در سرای

چرا باید ای نامور، کدخدای؟

ضحاک به فکر فرو رفت. ابلیس گفت: تو با این همه شایستگی، تا کِی قرار است انتظار بکشی که پدرت بمیرد و به جای او پادشاه بشوی!؟

ضحاک حالی به حالی شد! ابلیس در دلِ او آتشی روشن کرد که نمی‌توانست به گرمای آن فکر نکند! داشتنِ قدرت، بالانشینی و فرمان‌دهی همیشه شیرین است.

ابلیس که از راهی فریبکارانه و موذیانه وارد شده بود، با زبانی وسوسه‌آلود به ضحاک گفت: پند مرا گوش کن! با وجودِ جوانی شایسته چون تو چرا پدرِ پیرت پادشاه باشد؟ آن‌طور که من می‌بینم او عمری دراز خواهد داشت، زمانِ مرگِ او را جلو بینداز!

چه باید پدر چون پسر چون تو بود

یکی پندت از من باید شنود

زمانه درین خواجهٔ سالخَورد

همی دیر ماند، تو اندر نَوَرد

لابد ضحاک با نگاهی بهت‌زده پرسید: عمرِ پدرم را کوتاه کنم (اندر نَوَردَم)؟ یعنی پدرم را بکشم؟ ابلیس که در میدانِ سخنوری حریف نداشت، پاسخ داد: پدرت عمرِ خودش را کرده. به حرفِ من گوش کن، اگر او را از سرِ راه برداری، قول می‌دهم نه تنها پادشاه این قوم، بلکه پادشاه جهان بشوی!

بگیر این سَرِ مایه درگاه اوی

تو را زیبد اندر جهان جای او

برین گفتهٔ من چو داری وفا

جهان را تو باشی یکی پادشا

ضحاک از فکرِ کشتنِ پدر دچار بیم شد. با خودش گفت: آخر چطور پدرم را بکشم؟ به ابلیس گفت: نه، این راه درستی نیست! راهی دیگر نشان بده، کشتنِ پدر کارِ من نیست.

چو ضحاک بشنید، اندیشه کرد

زِ خون پدر شد دلش پُر زِ درد

به ابلیس گفت این سزاوار نیست

دگر گوی، که این از درِ کار نیست!

ابلیس شرطِ خودش و سوگندِ ضحاک را به رخِ او کشید و گفت: نکن! گناهِ پیمان شکنی بر گردنِ تو خواهد ماند. سوگند خوردی و شکستی! پس خوار و کوچک خواهی شد و پدرت همواره جایگاه بزرگی خواهد داشت.

بدو گفت اگر بگذری زین سخن

بتابی زِ پیمان و سوگندِ من

بماند به گردَنْت سوگند و بَند

شوی خوار و مانَد پِدَرْت ارجمند

ضحاک به قولِ قماربازهای این زمانه، دو سر باخت بود، باید انتخاب می‌کرد.

کسی که از خودش غافل باشد، وزنهٔ سنگینِ هوس بر عقلِ اندکِ او خواهد چربید! سرانجام ضحاکِ سفاک لُنگ انداخت و از ابلیس پرسید: باشد، بگو چه کنم؟ قول می‌دهم فرمانبَری کنم و پای سوگندِ خودم بایستم، فقط نمی‌دانم چطور پدرم را بکشم؟

بپرسید کین چاره بر من بگوی

نه برتابم از روی تو هیچ روی

ابلیس گفت: من به تو یاد می‌دهم، پس از آن، تو را تا خورشیدِ توی آسمان بالا می‌برم!

بدو گفت من چاره سازم تو را

به خورشید سر برفرازم تو را

سعید باویل
۱۴۰۱/۰۷/۲۹

این کتاب یک شاهکار به‌تمام معناست.عالی بود

NegaraMehr
۱۴۰۲/۰۸/۲۷

بسیار جالب و دوست‌داشتنی.

کاربر 4009352
۱۴۰۲/۰۶/۱۳

عالی عالی عالی من خوندمش خیلی جذاب بود و پیشنهاد میکنم بقیه هم بخونن

بیا تا جهان را به بد نسپریم به کوشش همه دستِ نیکی بریم نباشد همی نیک و بد پایدار همان به که نیکی بود یادگار همان گنج و دینار و کاخِ بلند نخواهد بُدَن مَر تو را سودمند
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
جمشید پادشاه ایران، به قولِ ادبی‌نویسان، در سر سودای خدمت داشت، یعنی خواست برای مردم کار کند. چون بر تخت نشست، گفت به جز پادشاهی، خودش به کارهای روحانی و آخرت مردم می‌رسد و مردانِ دینی را بیکار و منزوی کرد. پس از آن، ارتشی قوی ساخت تا پشتیبانِ ارادهٔ پادشاه باشد. آن‌گاه به گروه‌های گوناگونِ مردم که دست به کار و تولید داشتند رسیدگی کرد. در ایران نخستین اتحادیه‌های کارگری را بنا نهاد، تا به قولِ فردوسی هر کس جایگاه و مهم‌تر از آن، حد و اندازهٔ خود را بداند. جمشید گرمابه (حمام) و بناهای شکوهمند ساخت، تا مردم در رفاه و آرامش روزگاری بهتر داشته باشند، اما... مردمِ ایران از او ناخشنود شدند. به تدریج نابسامانی‌ها تبدیل به شورش و جمشید مجبور شد از ایران فرار کند.
روژینا
اما خدا نکند کسی با عقل، اراده و انتخابِ خود کاری کند که خدا از او رو برگرداند، بنا به قانونِ جایگزینی، وقتی نور برود، سیاهی و نِکبَت جای آن را خواهد گرفت.
روژینا
هر کس از خدا رو برگرداند، خدا نیز از او رو برمی‌گرداند.
کاربر ۵۵۷۴۷۷۰
پسرم، جهان را نباید با شور و هیجانِ جوانی دید. جوان چون از شراب (نبیذ) جوانی نوشیده، شور و مستی دارد و کسی جز خودش نمی‌بیند.
کاربر ۵۵۷۴۷۷۰

حجم

۸۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۴۶ صفحه

حجم

۸۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۴۶ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
۲۴,۰۰۰
۵۰%
تومان