کتاب فهرست کتاب
معرفی کتاب فهرست کتاب
کتاب الکترونیکی «فهرست کتاب» نوشتهٔ سارا نیشا آدامز با ترجمهٔ فاطمه جابیک در انتشارات میلکان چاپ شده است.
درباره کتاب فهرست کتاب
چشمش به کاغذ تاشدهای میافتد که روی میز کناری قرار گرفته است؛ جدول کلمات متقاطع. سرش را به چپ میچرخاند؛ بعد به راست. آرام از روی شانهاش نگاه میکند. کسی حواسش پیش اِیدِن نیست. دستش دراز میشود و کاغذ را بهسمت خودش میکشد و تاهای کاغذ را یکییکی باز میکند. انگشتانش با ظرافت و دقت عمل میکند. کاغذ تقریباً به نازکی کاغذ مخصوص پیچیدن سیگار است. نمیخواهد ورق پاره شود. به آدمی فکر میکند که همسایهٔ بینامونشانش بود و با دقت و آرامش مینوشت و پیش میرفت. همین طور که تای آخر را باز میکند، معما بالأخره حل میشود. دستخط تمیزی دارد و به خط تحریری گرم و مهربانی نوشته شده است. شاید لازمت شود:
کشتن مرغ مقلد
ربکا
بادبادکباز
زندگی پی
غرور و تعصب
زنان کوچک
دلبند
شوهر دلخواه
روایت کتاب از همین فهرست کتاب آغاز میشود و در ادامه میبینیم چگونه فهرستی از کتابها میتواند به ایجاد دوستی بین دو فرد بسیار متفاوت در حومهٔ لندن کمک کند.
کتاب فهرست کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهایی با موضوع کتاب پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب فهرست کتاب
«یک سال گذشت و «دوران سکوت ابدی موکش پاتل» شروع شد؛ دورهٔ عجیب سوگواری در سکوت و تنهایی؛ دورهای که در آن همه جز او با این فقدان کنار آمده بودند و دیگر روهینی و دیپالی و وریتی اصرار میکردند که باید اتاق نِنا را مرتب کنند و وسایل او را کنار بگذارند. «پاپا دیگه بسه. دیگه اینطوری نمیشه. وقتشه به زندگی برگردی و ادامه بدی.»
اینطور شد که شروع کردند به بررسیکردن جزئیات بقایای زندگی مادرشان و متوجه نظم پنهانی شدند که در آشفتگیهای زندگی پرثمر نِنا جریان داشت. دیپالی، که خیلی بهموقع دچار حساسیت به گردوخاک شده بود، تصمیم گرفت به جای کمککردن در این کار ناهار درست کند. آنروز خانهٔ موکش دوباره پر از زندگی بود؛ البته به دلایلی اشتباه. موکش کنار در اتاق خواب نِنا ایستاده بود و به صدای مخلوط آرد همزدن دیپالی در آشپزخانه گوش میکرد، و نگاهش پیش وریتی و روهینی بود. نمیدانستند آنجا ایستاده؛ ساکت بود و نامرئی؛ در خانهٔ خودش تبدیل به روح خودش شده بود.
روهینی رهبری میکرد و فرمانهایش را سر وریتی فریاد میزد و میگفت جعبهها را از زیر تخت بیرون بکشد. خودش هم دور اتاق راه میرفت؛ شانهای را به سرجایش، یعنی به جعبهای روی کمد، بازمیگرداند. شالها را تا میکرد و مرتب میکرد و در چمدانی چرخدار میگذاشت و النگوها را مشتمشت برمیداشت و در جعبه میگذاشت. موکش تماشا میکرد که چطور جعبهها پشتسرهم از زیر تخت بیرون کشیده میشدند. وریتی زانو زده بود روی زمین و گونهاش را به فرش چسبانده بود و با دست چپش جعبهها را بیرون میکشید و به دست راستش میداد.
ناگهان صدای تلقتلوق و افتادن و شکستن چیزی آمد.
روهینی غرولند کرد: «وای، خدا! چی کار کردی؟» و به خواهرش خیره شد. وریتی جعبهٔ دیگری بیرون کشید و کوزهٔ ماست نیمهخالیای را درآورد که گوشوارههای لنگهبهلنگه در آن بود. بعد جعبهٔ کفش کلارکس را درآورد که عکسها در آن جا گرفته بودند. وقتی دخترها کوچک بودند، این عکسها ساعتها همهشان را سرگرم میکرد. دخترها روی زانوی نِنا و موکش مینشستند و دربارهٔ لباسهای گلگلی آنها توی عکسها و مدهای عجیبوغریب برقیبرقیشان سؤال میپرسیدند. موکش جواب میداد که آنها خیلی هم شیک و مدروز بودهاند و این باعث خندهٔ دخترها میشد.»
حجم
۳۶۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۳۶۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
نظرات کاربران
خب اول از همه این کتاب برای کسایی که به کتاب و کتابخونه علاقه دارن خیلی خوبه این کتاب راجب یه کتابخونه و تاثیر کتاب بر روی زندگی مردم بود و همه چی با یه فهرست کتاب شروع میشه چیزی که
چقدر این کتاب عزیز بود. چقدر شخصیت هاش واقعی و دوست داشتنی بودند. من با این کتاب زندگی کردم. احساسات مختلف تجربه کردم و کلی یاد گرفتم. داستان کلی درمورد یک پیرمرد و یک دختر کتابدار و یک فهرست کتابه. بسیار ساده
خیلی دوستش داشتم کتاب رو زندگی کردم