کتاب افسانه های آذربایجان
معرفی کتاب افسانه های آذربایجان
کتاب افسانه های آذربایجان نوشتهٔ ایرج افشاری اصل در انتشارات نظری چاپ شده است. دستنوشتههای این اثر از سال ۷۷ توسط نویسنده نگاشته و جمعآوری شده است. در این اثر افسانههای آذربایجان به دو زبان آذری و فارسی آورده شده است.
درباره کتاب افسانه های آذربایجان
افسانهها دربارهٔ انسان و زندگی و مسائل اساسی آن است. افسانهها حقایقی را آشکار میکنند که واقعیت آنها را پنهان میکند و این افسانهها چه گنجینهٔ پرمایهٔ ادبی و فرهنگی است و دلگیرتر اینکه این گنجینهٔ غنی و دستنخورده در حال اضمحلال و نابودی است.
ایرج افشاری اصل با فولکلور، فرهنگ عامه، فرهنگ عوام و موضوعاتی اینچنینی بهطورجدی در کلاس درس امیرکاووس بالازاده در سال ۱۳۷۷ آشنا شد. بهموازات فراگیری فرهنگ عامه از استاد، کار عملی و میدانی در زمینهٔ فرهنگ عامه را با جمعآوری قصههای مادربزرگهای سرزمین مادریاش آغاز کرد.
حاصل این تلاشها مجموعهای است که پیش رو دارید. برای حفظ قابلیتها و ویژگیهای آثار و در کل اصالت ادبی ـ فرهنگی ادبیات شفاهی، ترجمه بهصورت نعلبهنعل و گرتهبرداری صورت گرفته است. در این مجموعه ابتدا نمونهها به زبان آذری و سپس ترجمهٔ فارسی آنها آمده است تا همهٔ کاربران علاقهمند به فرهنگ عامه و فولکلور بتوانند از آن بهرهمند شوند.
کتاب افسانه های آذربایجان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به ادبیات فولکلور پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب افسانه های آذربایجان
«بیر قصاب واریدی. (فیکریم داغئلئپ اُغول چُخ سؤزلر واریدی) بو قصابئن بیر مطرَت یُدی واریدی، کؤچهدن گلیردی گؤرر ایتین آغزی یُددودی، گؤردی بونون قورودونا آغئز دیییپ... گدر حضرت محمدین یانئنا.
ددی: یامحمد(ص) منیم بیر مطرت یُدوم واریدی ایتین آغزی یُددیدی منیم ده یُدومون آغزی پارچالانئپدی...
دییر: سن گؤرمَمیسنکی ایت آغزئن وئراندا، گت یُدووی یِه...
بو گلر یُدی تُکر چایا مطرتی ده یووار گلر گتیرر... گلر قُیون کسر، دارئخار، حؤصلهسی قاچار... دُلانا دُلانا گدر گؤرر بیر خرابهدن زئرئلدی سسی گلیر... گدر گؤررکی اُردا بیر جوانئن باشئن کسیبلر، بو جوانئن باشئدا سئزئلدئر اؤزؤده... بو بوردا لاالهالاالله دییر گؤررکی... پیچاخدا الینده... گؤرر اؤش دانا جوان گلدی.
دییر: بونی سن کسیپسن؟...
ددی: والله من قصابام، قُیون کَسَرَم... گلؤن گداخ تؤکانا باخون... دارئخادارئخا گلمیشم گؤردؤم بوردان سئزئلدی گلیر...
دییر: گلؤن گداخ حضرت محمدین یانئنا.
گدیلر.
ددی: یا محمد بولار دییلّلر جوانی سن اؤلدؤرمؤسن، هندا سن اؤلدؤرمؤسندا... یا حضرت محمد سیز یالان دانئشماسؤزکی...
ددی: به سن نییهبه آپاردون یُدی تؤکدؤن چایا... اُغول گت تؤکانووا ایشیوی گؤر...
ایشین گؤرر قُیونی تمیزلر... بالاخره تاپالّار اُ کسی کی اُ جوانی اؤلدؤرمؤشدی...
سُروشالّلار: نییه اؤلدررمؤسن؟...
دییر: بوننان بیز اینجیمیشدوخ وئردی قصاب بیرگؤن گدِی حضرت محمدین یانئنا...
دییر: یامحمد اول بهشته کیم گدهجاخ؟»
«یک قصابی بود.(فکرم خیلی پریشانه پسرم، خیلی حرفها بود.) این قصاب یک کاسه ماست داشت. از کوچه که میآمد، دید که دهان سگ ماستی شده و ماست قصاب هم دهنی شده است. پیش حضرن محمد میرود.
میگوید: یا محمد(ص) من یک کاسه ماست داشتم، دهان سگ ماستی بود و ماست من هم تغارش بریده شده بود.
حضرت محمد میگوید: تو ندیدهای که سگ به ماست دهان زده باشد، برو و ماستت را بخور.
این قصاب آمده، ماستش را بیرون ریخته و کاسهاش را شسته و میآید. موقعی که میآید، میبیند که حوصلهاش سررفته، داشت گوشت گوسفند را خورد میکرد. بیرون میآید. قدمزنان به یک خرابهای میرسد، میبیند که صدای نالهای میآید. میرود و جوانی را می بیند که سرش را بریدهاند. این جوان هم خودش و هم سرش ناله میکرد. قصاب لاالهالاالله میگوید. چاقو هم دست قصاب بود. در این حین سه جوان میآیند و میگویند که تو سر این جوان را بریدهای.
گفت: من قصابم و سر گوسفند را می برم و بس... با من بیایی تا مغازهام را نشانتان بدهم. حوصلهام سر رفته بود، آمدم بیرون صدای نالهای شنیدم و رسیدم به اینجا... بهتر است بروم پیش حضرت محمد(ص).
میگوید: یا محمد اینها میگویند که سر جوان را تو بریدهای.
حضرت میفرمایند: آره دیگه تو کشتهای.
میگوید: یا محمد شما حرف دروغ نمیگویی.
حضرت میگویند: پس چرا تو ماست را بردی ریختی دور؟
میگوید: پسرم برو دکانت و سرت به کار خودت باشد.
مشغول به کار شده و گوشتها را میبرد بالاخره پیدا میکنند آن کسی را که جوان را سر بریده بود.
میپرسند: چرا کشتهای؟
میگوید: یا محمد چه کسی به بهشت خواهد رفت؟»
حجم
۱۰۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۰۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
نظرات کاربران
بی شک از فاجعهترین کتابهایی بود که خواندم و حیف از وقت و هزینه ای که صرف آن کردم