کتاب خانه سایه ها (جلد اول، احضار)
معرفی کتاب خانه سایه ها (جلد اول، احضار)
کتاب خانه سایه ها (جلد اول، احضار) نوشتهٔ دن پابلوکی و ترجمهٔ محمدرضا ملکی است. نشر پیدایش این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر جلد نخست از «مجموعه خانه سایهها » است که «تق تق تق... کدامتان مردهاید؟» نیز نام گرفته است. این رمان ترسناک برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب خانه سایه ها (جلد اول، احضار)
رمان خانه سایه ها (جلد اول، احضار) در ۳۸ فصل نوشته شده است.
در این رمان «دش»، «ديلان»، «پاپی»، «ماركوس» و «آزومی» كه در تنهایی خود رؤياهایی عجيب و ترسناک را تجربه میكنند، پس از دريافت نامهای متناسب با موقعيت خود از طرف اقامتگاه لاركسپر با ذوق و شوق به آنجا نقلمكان میكنند؛ بیخبر از اتفاقات ترسناكی كه انتظارشان را میكشد. این خانه، خانهای ترسناک و روحزده است كه همهٔ بخشهای آن دائماً جابهجا و ناپديد میشوند؛ حتی راه خروج.
دن پابلوکی رمانش را با توضیح این که پاپی هروقت که به آینه نگاه میکرد، میدید که دختر دیگری پشت سرش ایستاده، آغاز میکند. پاپی از ۶سالگی در یک آسایشگاه زندگی کرده بود. او شک نداشت که او مُرده است. دختر درون آیینه، همیشه به او لبخند میزد، برقی از بازیگوشی و محبت در چشمانش دیده میشد و موهای بلند و تیرهای داشت که کاملاً صاف جلوی پیشانیاش قیچی خورده بود. پاپی میدانست که دیدن آن دختر، عجیب بوده. آیا او روح بود؟ فرشته بود؟ یک بار پاپی تمام شهامتش را به کار برد و از همتختیاش «اَشلی» پرسید که آیا این که در آینه دختری پشت کسی دیده شود، طبیعی است؟ او فکر میکرد میتواند رازش را مخفی نگه دارد، ولی اَشلی از رازداری خوشش نمیآمد. پاپی کمکم داشت باور میکرد که واقعاً دیوانه است.
خواندن کتاب خانه سایه ها (جلد اول، احضار) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به نوجوانهایی که به داستانهای ترسناک علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب خانه سایه ها (جلد اول، احضار)
«آزومی، بعد از اینکه رانندهای که پدر و مادرش استخدام کرده بودند، او را جلوی درِ لارکسپر پیاده کرد، در حالی که چمدانش را تا اعماق درختان در سربالایی ملایم به دنبالش میکشید، خاطرات تلخی را به یاد میآورد که گویی خراشهایی سرد در امتداد ستون فقراتش ایجاد میکردند.
تابستان گذشته، آزومی و خواهرش موریکو، به دیدار عمهشان واکامی که درست در شمال غربی کوه فوجی در جزیرهٔ هونشو قرار داشت، رفته بودند. عمه واکامی قدغن کرده بود که آنها تنها به جنگل مجاور بروند، زیرا بسیار اتفاق افتاده بود که حتی گردشگرانی که به ندرت به آنجا میرفتند، در آن گم شوند. با سایبان انبوهی از درختانی که راه عبور نور خورشید را مسدود کرده بودند و صخرههای آذرینِ سرشار از آهن که با عملکرد درستِ سوزن قطبنما تداخل داشتند، این پارک ملی، تسخیرشدهترین مکان در سرتاسر ژاپن به شمار میآمد.
آزومی با خودش عهد کرده بود که دیگر هرگز به استان یاماناشی برنگردد. ولی هرچه در مسیر ورودی لارکسپر جلوتر میرفت، فاصلهٔ زمان حال و گذشته در نظرش کمتر و کمتر میشد. به هر طرف که نگاه میکرد، بعضی از قسمتهای جنگلی را میدید که موریکو در آن ناپدید شده بود ـ تنههای خزهبستهٔ درختان، بازی سایهها روی زمین پوشیده از برگ درختان، قطرات شبنم روی ساقههای ظریف خزهها در ارتفاعات پایینتر.
ناگهان در یک چشم برهم زدن خود را در آنجا دید. در ژاپن بود و آن روز وحشتناک را به یاد میآورد.
موریکو در حالی که از مسیر اصلی و علامتگذاریشده خارج میشد گفت: «بیا آزومی. اینقدر مثل موش ترسو نباش.»
آزومی با بیمیلی نگاهی به اطراف کرد و گفت: «من مثل موش نیستم. فقط فکر میکنم عمهواکامی یه دلیلی داشته که گفته نیاییم اینجا. هر کسی میتونه اینجاها مخفی شده باشه.»
«تو هم میتونی بری مخفی بشی. وقتی هم که مخفی هستی، من میرم دنبال گنج میگردم.»
«گنج؟ تو واقعاً فکر میکنی آشغالهایی که توریستها اینجا میریزن ارزش زیر و رو کردن داره؟»
«معلومه که داره! فکر میکنی یه کاشف چهجوری چیزای با ارزش رو کشف میکنه؟»»
حجم
۳٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۳٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
نظرات کاربران
کتاب بسیار بسیار زیبایی است. پر احساس، پر ماجرا و پر از هیجان. البته باید تاکید کنم که کتاب قطعا از سری کتابهای ترسناکه و اگر به این دست کتابها علاقه ندارید ممکنه براتون جذابیت نداشته باشه. جالب اینکه من
دش، دیلان، پاپی، مارکوس و آزومی که در تنهایی خود رویاهایی عجیب و ترسناک را تجربه می کنند، پس از دریافت نامه ای متناسب با موقعیت خود از طرف اقامتگاه لارکسپر با ذوق و شوق به آنجا نقل مکان می
بسیار خوشحالم که این مجموعه وارد طاقچه شده. بسیار عالیه من که همه جلداشو خوندم. اسم نویسنده هم درست شد آخه پبلاکی چیه دیگه
هیجان خیلی خوبی داشت...🥰 تقریبا از همون اول های داستان دیگه نمیشد کنارش گذاشت...
.