کتاب خانه سایه ها (جلد دوم، اختفا)
معرفی کتاب خانه سایه ها (جلد دوم، اختفا)
کتاب خانه سایه ها (جلد دوم، اختفا) نوشتهٔ دن پابلوکی و ترجمهٔ محمدرضا ملکی است. نشر پیدایش این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر جلد دوم از «مجموعه خانه سایهها» است که «میتوانی فرار کنی...» نیز نام گرفته است. این رمان ترسناک برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب خانه سایه ها (جلد دوم، اختفا)
رمان خانه سایه ها (جلد دوم، اختفا) در ۳۶ فصل نوشته شده است.
شخصیتهای اصلی رمان خانه سایه ها «دش»، «ديلان»، «پاپی»، «ماركوس» و «آزومی» هستند که وارد خانهای ترسناک و روحزده میشوند. در قسمت اول خواندید که با یک نامه آنها به جایی دعوت میشوند که اتفاقات خوبی در انتظارشان نیست.
دن پابلوکی جلد دوم رمانش را با توضیح حال دیلان شروع میکند. او چیز محوی را بهخاطر میآورد. به یاد میآورد که با برادرش بوده که ناگهان همه چیز محو شده است. دیلان تصور میکند دش او را کشته است چون همیشه کارهایش را خراب میکرده. دیلان برادر بازیگوش بوده و دش برادر محبوب و مهربان. یعنی ممکن است دش خواسته برادر خودش را بکشد؟ ممکن است حالا دیلان خودش به یکی از ارواح خانه تبدیل شده باشد؟
واقعیت پیچیدهتر از چیزی است که بچهها تصور میکنند. آنها باید معمای بزرگی را حل کنند تا بتوانند زنده بمانند. در کتاب خانه سایه ها با آنها همراه شوید تا ترس و هیجان را احساس کنید.
خواندن کتاب خانه سایه ها (جلد دوم، اختفا) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به نوجوانهایی که به داستانهای ترسناک علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خانه سایه ها (جلد دوم، اختفا)
«دیلان که به دلیل دویدنِ زیاد به نفسنفس افتاده بود، به در تکیه داد و دستش را به سینهاش گذاشت. قلبش به کف دستش ضربه میزد و نبضش رگ گردنش را به ضربان انداخته بود. گونههایش داغ شده بود. با کنارهٔ آرنج عرق پیشانیاش را پاک کرد. احساس میکرد واقعی است. احساس میکرد زنده است.
تازه الآن یادش میآمد ـ شوخیهای زنندهٔ برادرِ دوقلویش دَش با خودش را بهیاد میآورد. ـ صورت دَش از شدت خوشحالی برق میزد، ولی یک ثانیه بعد صدای جیغی بلند شد. درخششی از نورِ سفید، خونی که در دهانش جمع شده بود، و دردی که تمام جانش را فرا گرفته بود. سکوت. تکانی به خود داد، انگار که بتواند همهٔ اینها را دنبال کند و از خود براند.
ولی نتوانست. هیچکس نمیتواند مرگ را دنبال کند و دور کند. مرگ است که انسان را دنبال میکند.
جایی در اعماق ذهنش، فکری مثل کرم وول میخورد. آیا دَش عمداً این کار را کرده بود؟ برادرش همیشه قُلِ خوب بود، فرشتهٔ مادرشان، محبوبِ همهٔ کارگردانهایی که در طول چندین سال در لسآنجلس با آنها کار کرده بودند. دیلان قُلِ بد بود، مایهٔ دردسر. او بود که باعث شده بود دیگر خبری از نمایشنامهها نباشد. آیا بخشی از وجود دَش میخواست که دیلان دیگر نباشد؟
دیلان چشمهایش را بست. دلش برای لُسآنجلس تنگ شده بود. حاضر بود هرچیزی را بدهد و به خانه برود. هرچیزی را بدهد و از این مکانِ تسخیرشده برود.
دیلان خندید و صدای خندهاش در راهرو طنین انداخت. خودِ او حالا یکی از ارواحی بود که لارکسپر را تسخیر کرده بودند.
دیلان خودش را راضی کرد که چشمانش را باز کند و نگاهی به اطراف بیندازد. در سرسرایی بود که قبلاً آن را ندیده بود. کفپوش چوبی زمین و دیوارهای پانلی تقریباً سیاهرنگ بودند. نور بیرمقی از بالای سر خودنمایی میکرد و او میتوانست سقف را ببیند که مثل قفسهٔ سینه، خمیده بود. صدای کلیک یک قفل را شنید و دری در جایی باز شد.
با شنیدن صدای جیرجیرِ لولا، خودش را جمع کرد و شانههایش را قوز کرد، انگار که میتوانست خودش را غیب کند. هرچه باشد او مرده بود. ولی آیا میتوانست غیب شود؟
صدای قدمها در سرسرا پیچید و یک سایهٔ دراز در مسیرِ نوری که بالای سرش بود، قرار گرفت. دیلان خودش را به نزدیکترین دیوار چسباند. ولی آن غریبه با سرعت نزدیک شد ـ خیلی سریعتر از آنکه دیلان فرصتِ پنهان شدن پیدا کند.»
حجم
۴۶۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۴۶۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
نظرات کاربران
جالب و مهیج هر سه جلد کتاب ها با هم مرتبطه و داستان خوبی رو رقم میزنه... ✨✨✨
خیلی جالب نبود