دانلود و خرید کتاب داد بی داد (جلد اول) ویدا حاجبی تبریزی
تصویر جلد کتاب داد بی داد (جلد اول)

کتاب داد بی داد (جلد اول)

معرفی کتاب داد بی داد (جلد اول)

کتاب داد بی داد (جلد اول) نوشتۀ ویدا حاجبی تبریزی است. انتشارات بازتاب نگار این کتاب را منتشر کرده است. کتاب، شرحی است بر نخستین زندان زنان سیاسی ۱۳۵۷ ـ ۱۳۵۰. زنان زندانی سیاسی، خاطرات خود را بازگو می‌کنند.

درباره کتاب داد بی داد (جلد اول)

کتاب داد بی داد (جلد اول) نوشتۀ ویدا حاجبی تبریزی است؛ یکی از زنانی که در دهۀ ۱۳۵۰ در زندان بود.

کتاب، حاصل تعریفی است که او از زندان ارائه می‌دهد: «....زندان، یا بندِ ما زنانِ سیاسی بازتابی است از واقعیت‌های جامعه. منتها به شکلی شدیدتر و پررنگ‌تر. هریک از ما متأثر از همان فرهنگ، طرز فکر و نگاهی بودیم که در خانواده و محیطِ زندگیمان به ما منتقل شده بود».

این نویسنده، روایت‌هایی از زنانی مانند خودش را در دو بخش ارائه کرده است. بعضی از این روایت‌ها کوتاه و برخی بلند هستند. درازای هر روایت، به حافظهٔ راوی و نگاه او به تجربهٔ زندان از دیدگاهِ امروز اوست. این کتاب به ماجراها یا موضوع‌هایی می‌پردازد که برای راوی‌های‌شان اهمیت یا معنایی ویژه داشته و امروز خواهانِ بازگوکردن آنها هستند.

بعضی از روایت‌های کتاب داد بی داد (جلد اول) با نام گویندۀ آنها در کتاب قرار گرفته و برخی دیگر از راوی‌ها از ثبت نام‌شان پرهیز کرده‌اند.

خواندن کتاب داد بی داد (جلد اول) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران تاریخ معاصر ایران پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب داد بی داد (جلد اول)

«یکی از روزهای پاییزِ ۵۲ بود که از کمیته به اوین منتقل شدم. در بیرون، از شکنجه‌گاه و دخمه‌های اوین خیلی شنیده بودم و ترس برم داشته بود. به اوین که رسیدیم، زن حسینی چشمم را بست و برای بازرسی بدنی به اتاقی بُرد. از تصورِ این‌که می‌خواهند دوباره شکنجه‌ام کنند، قلبم چنان می‌زد که صدایش تو گوشم می‌پیچید و پاهایم نای حرکت نداشت. هرگز تا به این حد نترسیده بودم، حتا در روزهای سخت شکنجه. نمی‌دانم طی بازرسی بدنی چه‌طوری توانستم بدنِ لرزانم را سرپا نگه دارم. به‌خصوص که سراپا لختم کرد و با وقاحتِ تمام همه‌جای بدنم را به‌دقت گشت.

اما وقتی واردِ اتاقِ بزرگی شدم و زن حسینی در را پشت سرم بست، انگار خواب می‌دیدم. چند دخترِ جوان داشتند در آن اتاقِ روشن و دلباز با دو تا پنجرهٔ رو به باغ، قدم می‌زدند. تپشِ قلبم آرام گرفت و گرمایی ملایم زیرِ پوستم دوید، انگار مزهٔ زندگی از درونم سر برآورد. ماه‌ها بود که طعمِ زندگی را فراموش کرده بودم.

دو تن از هم‌اتاقی‌ها اقدس بودند و فاطمه. آن‌ها هم مراحلِ اولِ بازجویی را پشتِ سر گذاشته بودند و سرنوشتِ هیچ‌کدام معلوم نبود. هیچ‌کدام به دادگاه نرفته بودیم و ملاقات نداشتیم. اما ساعت‌ها پشتِ پنجره به تماشای درخت‌ها و جادهٔ خاکی ایستادن، پروازِ جمعی کلاغ‌ها را دیدن و جیک‌جیک گنجشک‌ها را شنیدن، وزشِ باد را در میانِ شاخ‌وبرگ‌های درختان حس‌کردن، گه‌گاه گذرِ سوارانی را بر اسب دیدن، صدای جیغ و دادِ بچه‌ها را از مدرسهٔ دهکدهٔ اوین شنیدن و… دریچه‌های بزرگی بودند به زندگی.

اما «رازِ اتاق ما»، از همهٔ این‌ها دلپذیرتر و ارزشمندتر بود. چندروزی طول کشید تا فاطمه و اقدس راز را با من در میان گذاشتند. یکی از پنجره‌های اتاقِ ما مشرف بود به پنجرهٔ تنها حمام و دست‌شویی ساختمان. از راهِ این پنجره می‌توانستیم با زندانیان مردِ اتاق طبقهٔ دوم تماس بگیریم. نوبت به آن‌ها که می‌رسید، پارچ آب را به «علامتِ سلامتی» می‌گذاشتیم دمِ پنجره، یعنی که تماس بی‌خطر است. چند نفر از آن‌ها سرِ نگهبان را گرم می‌کردند و چند نفر هم می‌آمدند دمِ پنجره به حرف‌زدن با ما.

تمامِ روز منتظرِ نوبتِ دست‌شویی آن‌ها بودیم. از پله‌ها که پایین می‌آمدند صدای پا و سرفه‌هاشان را می‌شناختیم. هیجان‌زده پارچ را می‌گذاشتیم پشتِ پنجره و مشتاقانه منتظر می‌ماندیم. تعدادشان زیاد بود و برخی‌شان از چهره‌های سرشناس. سعید کلانتری از پایه‌گذارانِ فداییان بود که در فروردینِ ۵۴ با ۹ نفر ازمقاوم‌ترین و سرشناس‌ترین زندانیانِ فدایی و مجاهد در تپه‌های اوین به قتل رسید. دیدن و حرف‌زدن با این چهره‌ها، لذتِ غریبی داشت. گرمای آن در رگ‌ها جاری می‌شد.

از همه‌چیز حرف می‌زدیم، از اخبارِ تازه، از وضعِ پرونده‌هایمان، از آرزوها و امیدهایمان. پس از پایانِ دیدار، ساعت‌ها هیجان‌زده و دلشاد دربارهٔ رفتار تک‌تک‌شان، گفته‌هاشان، خنده‌هاشان گپ می‌زدیم.

پس از مدتی، برای ردوبدل پاره‌یی اشیا و وسائل، یک «جاسازی» در سیفونِ مستراح جورکردیم و از آن طریق پیام، سوزن، مجسمه‌هایی از خمیرِ نان، گاه حبه‌یی نبات یا یک نخ سیگار برای هم هدیه می‌فرستادیم. بیش‌تر هدیه‌ها از طرفِ آن‌ها بود. یک‌بار با مدادی که با خمیرِ نان درست کرده بودند، وضعیتِ پرونده‌ام را برایشان نوشتم و آن‌ها پیش‌بینی کردند که حد اکثر به ده سال محکوم خواهم شد، که درست از آب درآمد.

اما «رازِ اتاق ما» با ورودِ شکوه و مریم در هاله‌یی از سکوت و انتظاری تلخ و پایان‌ناپذیر فرو رفت. هربار که صدای پا و سرفه‌های اتاق طبقهٔ بالا را می‌شنیدیم، هر سه نگاهی غمگین به پارچ می‌انداختیم و از احساسِ تمایلی برآورده‌نشدنی سرخ می‌شدیم.»

کاربر ۱۳۵۲۷۵۳
۱۴۰۳/۰۸/۳۰

واقعا ارزش خواندن داره.فضای زندان زنان خیلی خوب توصیف شده.یعنی واسه کسیکه بار اولشه ازاینجور کتابت میخونه یه تجربه صددرصد جدیده و خیلی چیزاییکه نمیدونستیم بلد میشیم.کمک می‌کنه حقایق اونروزا بهتر معلوم بشه.از متن کتاب میشه فضای جامعه رو تصور

- بیشتر
محمد حسین اکبری
۱۴۰۱/۰۹/۲۸

عالی بود

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۰۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۳۶۲ صفحه

حجم

۳۰۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۳۶۲ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان