کتاب هرکول و آغل آوگیاس
معرفی کتاب هرکول و آغل آوگیاس
کتاب هرکول و آغل آوگیاس نوشتۀ فریدریش دورنمات و ترجمۀ میرحمید عمرانی و مهدی سجودی مقدم است. انتشارات مهراندیش این کتاب را منتشر کرده است. کتاب، حاوی یک نمایشنامه در قالب کمدی از این نویسندۀ نامدار سوئیسی است.
درباره کتاب هرکول و آغل آوگیاس
کتاب هرکول و آغل آوگیاس سرشار است از طنزی گزنده و رخنهگر است.
این نمایشنامه دربارهٔ کشورِ دموکراتیکِ «اِلیس» است؛ کشوری که کمکم در آلودگیهای زیستبومی فرومیرود. رئیسجمهور این کشور، راهِ نجات را در این میبیند که هرکول را فراخواند تا با برگرداندنِ آبِ دو رود، شهر را از آلایندهها بشوید. جهانپهلوان هرکول، پیشنهادِ دولت را میپذیرد ولی سودجویی، کوتهبینی، بوروکراسی و فسادِ دستگاهِ دولت سدِ راه او میشود. از این رو، هرکول مجبور میشود برای گذرانِ سادهٔ زندگی، تن به نمایش در سیرک دهد.
این نمایشنامه، ناتوانیِ دستگاههای گردانندهٔ این جهان در گرهگشایی از دشواریهایِ زندگی را آشکارا نشان میدهد.
گویی ما همه، شهروندان شهر اِلیس هستیم.
خواندن کتاب هرکول و آغل آوگیاس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی پیشنهاد میکنیم.
درباره فردریش دورنمات
فردریش دورنمات در سال ۱۹۲۱ در سوئیس به دنیا آمد. او نمایشنامهنویس و داستاننویسی است که از نویسندگان بسیاری مانند گئورک بوخنر، تورنتون وایلدر، فرانتس کافکا، برتولت برشت و نویسندگان مکتب اکسپرسیونیسم الهام گرفته است.
دورنمات به تقدیر و جبر نهفته در آن باور داشت، جبری که خواهناخواه انسان را به اعتراض و طغیان میکشاند. این موضوع، او را متوجه نمونههای این کشاکش در تئاتر یونان کرد و بدینترتیب پیروی از اصول تراژدی یونان سرلوحهٔ کار او قرار گرفت.
نخستین نمایشنامۀ فردریش دورنمات در سال ۱۹۴۷ با عنوان «این نوشته شد» عرضه شد. داستان این اثر، براساس جنگهای قرن ۱۶ میلادی اروپا است.
دومین نمایشنامۀ وی «نابینا» نام داشت؛ نمایشنامهای دربارۀ ماجرای غمانگیز دوک نابینایی که با از دست دادن فرزنداناش، چنان آزار میبیند که حس میکند زندگی به پایان رسیده؛ عریان در کوچه و خیابان پرسه میزند و به بیان احساسات و افکار درونیاش با خدا میپردازد.
دورنمات، نمایشنامۀ رومولوس را در سال ۱۹۴۸ نوشت؛ یک کمدی شبهتاریخی که از کمدیهای ساتیر یونانی و روم باستان گرفته شده است.
وی در سال ۱۹۳۵ نمایشنامۀ ازدواج آقای می سی سی پی را نوشت. این اثر، به وجود بیعدالتی در جامعه میپردازد.
بالاخره نمایشنامۀ ملاقات بانوی سالخورده در سال ۱۹۵۵ نوشته شد.
این نمایشنامه مشهورترین و به گمان برخی موفقترین نمایشنامۀ این نویسندۀ سوئیسی است. داستان در یک شهر کوچک میگذرد؛ مضمون نمایشنامه اما جهانشمول است. در این اثر، شاهد زنی ثروتمند هستیم که برای گرفتن انتقام خود از شهروندان شهر کوچکاش به آن بازمیگردد. موضوع، ابتدا روشن نیست. خوانندۀ این اثر بهتدریج به رمز و راز و خواستههای این زن عجیب پی میبرد.
فیلم سینمایی بی همه چیز به کارگردانی محسن قرایی و با بازی هدیه تهرانی بر اساس همین نمایشنامه نوشته شده است.
دورنمات در سال ۱۹۶۲ نمایشنامه فیزیکدان ها را نوشت. مکان این نمایشنامه یک تیمارستان است.
«بازی استریندبرگ»، «شهاب آسمانی (شهاب ثاقب)»، «غربت»، «روزهای آخر پاییز»، «پنچری» و «گفتگوی شبانه» از دیگر متون نمایشی این نویسنده هستند.
در ایران نیز مانند سایر نقاط جهان، بسیاری از نمایشنامههای مشهور دورنمات ترجمه شده و اجرا شده است. حمید سمندریان (کارگردان تئاتر) یکی از مترجمین آثار دورنمات بوده است. همین مترجم اجراهایی از نمایشنامههای «ازدواج آقای می سی سی پی»، «ملاقات بانوی سالخورده» و «بازی استریندبرگ» را بر صحنه برده است.
شعرهای «ملاقات بانوی سالخورده» بهوسیلۀ فروغ فرخزاد در سال ۱۳۵۱ به فارسی برگردانده شدهاست.
فردریش دورنمات در اواخر سال ۱۹۹۰، چند ماه پس از نوشتن این اثر، بر اثر حملۀ قلبی درگذشت.
درباره میرحمید عمرانی
میرحمید عمرانی در سال ۱۳۳۳ در شهر ری به دنیا آمد. او مترجم و پژوهشگر است.
عمرانی تحصیلات ابتدایی و متوسطۀ خود را در زادگاهاش گذراند. در سال ۱۳۵۲ به تحصیل در انستیتو تکنولوژیِ تهران پرداخت و در سال ۱۳۶۳ از میهن به آلمان کوچ کرد، در آنجا معماری خواند و فارغالتحصیل شد.
میرحمید عمرانی ترجمهها و پژوهشهای متعددی را به چاپ رسانده است که از میان آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- تبهکاری در کامپوچیا
- سرنوشتِ رنج و رزمِ خلقِ قهرمانِ فلسطین
- داستان بلندِ مامان پَر!
- داستانِ بلندِ آتش از راسپوتین
- انشاهای بچههای هیروشیما از پروفسور آراتا اوزادا
- نامه به ژنرال فرانکو
بخشی از کتاب هرکول و آغل آوگیاس
«(پُلیبییُس به جلوی تماشاگران میرود).
پُلیبییُس: برای شگفتیِ کمی که با دیدنِ صحنهٔ ما، که آخه باید نمایشگرِ دنیا باشه، میتونه به شما، خانمها و آقایان، دست بده، تنها یه پاسخ هست: ازنظرِ نمایشی جز این نمیشه. ما سعی میکنیم داستانی رو تعریف کنیم که هیچکس تا الان جرئت تعریف کردنش رو تو تئاتر نداشته. تو این داستان، اگه اجازه داشته باشم اینجور بگم، تلاشِ آدم برای پاکیزگی و نیازِ هنریش، باهم دست به گریبان میشن. اگه ما بااینهمه دلِ این کارِ بیمانگیز رو پیدا میکنیم و حالا دنیایی از آتوآشغال رو با چشمبندی پیشِ روتون به رویِ صحنه میآریم، تنها برای اونه که این باور بهِمون انگیزه میده که هنرِ نمایشی از پسِ هر دشواریای برمیآد؛ تقریباً از پسِ هر دشواریای، چون تو کارهای دیگهٔ پهلوون ملیمون شاید شکست میخورد: برای نمونه، در نمایشِ دو ماری که تو گهواره دورِ گردنش پیچیدن تا خفهش کنن و بچهٔ کوچک تند اونها رو …
(جیغودادِ کودکِ خردسالی در پشتِ صحنه که در همانحال که پُلیبییُس با حرکتِ دست ادای خفه کردن را درمیآورد، خاموش میشود).
یا همینجور در صحنهای که نوزادِ نیرومند در اون با چنان زوری به سینههایِ ایزدبانو ههرا مِک زد که شیرِ ایزدی به سراسرِ آسمون پاشید …
(آوایِ فِشِ بلند، یک باریکه شیر برقآسا از صحنه میگذرد).
اتفاقی خندهدار که راه شیریمون رو به اون مدیونیم: مارها رو ما از کجا میآوردیم، نوزاد رو از کجا، سینه رو از کجا؟ برگردیم به موضوع. این چشماندازِ بدویِ تاپالهٔ گاو که میبینید، این کودِ طبیعیِ افسانهای برای اینکه یه اصطلاحِ بیشتر باغبانی به کار ببریم همون کودِ باستانیایه که از سدهها پیش در سرزمینِ اِلیس انباشته شده و دیگه مدتهاست لبریز شده، همهٔ بندها رو دریده، اصلاً سر رفته، سرریز کرده و الان دیگه داره به پاهای اِلویتیریا ایزدبانوی آزادی مجسمهای روی یه ستونِ اونجور که ادعا میشه پنجاه متری میرسه که اِلیسیها خیلی بهِش مینازن و این دستکم میتونه مایه دلخوشیای باشه که اگه ما پِهِنی هم عرضه میکنیم، پِهِنِ پرآوازهایه. تازه، سر یه نکتهٔ دیگه هم مدیریت باز برخوردِ دوستانهای باهاتون داشته: برای صحنههایی که جاهای دیگهای بازی میشن، یعنی جاهای پاکیزهتر، این سکو رو در دسترس گذاشته که به یه پرده هم آراسته است، بفرمایید:
(دیوارِ مکعبیِ پِهِن تلقکنان در میانِ صحنه رو به پایین میآید و کفِ یک سکو را درست میکند و مکعب تبدیل به یک صحنهٔ کوچک با پردهٔ سفید میشود).
دکور رو میگذاریم از بالا به پایین بخزه، برای نمونه این سنتوریِ یه ویلا در تِبِن رو. بهزودی بهِش نیاز پیدا میکنیم
(سنتوری از بالا تا نیمهراهِ کفِ صحنه پایین و دوباره به بالا میخزد).
یا مثلِ این ماهِ شبِ چهارده، قمرِ طبیعیمون.
(قرصِ ماه، بالا دستِ چپ، پدیدار میشود و باز پایین میرود).»
حجم
۱۰۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۰ صفحه
حجم
۱۰۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۰ صفحه