کتاب داستان عجیب دوستی ارنست و سلستین
معرفی کتاب داستان عجیب دوستی ارنست و سلستین
کتاب داستان عجیب دوستی ارنست و سلستین نوشتهٔ دنیل پنک و ترجمهٔ سوده آهنگری است. کتاب چ این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب داستان عجیب دوستی ارنست و سلستین
کتاب داستان عجیب دوستی ارنست و سلستین، برای تقویت تجربهگری، توانایی و انگیزه در کودکان نوشته شده است. این اثر که جزو مجموعهٔ «داستانهای ونوشه» است، ۳۱ فصل دارد. در ابتدای این رمان کودکان، شخصیتی به نام «سلستین» خودش را معرفی میکند. او یک موش کوچک است. پس از او «ارنست» خودش را معرفی میکند. او یک خرس است. این موش و خرس چرا در کنار هم قرار گرفتهاند؟ آنها در حال شناساندن خود به چه افرادی هستند؟ این داستان را بخوانید تا بدانید.
نشر چشمه را ناشری ادبی میدانند، اما کتابهای این نشر فقط به کتابهای ادبیاش خلاصه نمیشود و در حوزههای دیگری نیز نظیر فلسفه، سیاست، اقتصاد، کودک و نوجوان، موسیقی، سینما، تئاتر، تاریخ و اسطوره و… کتاب منتشر کرده است. کتاب چ، بخش کودک و نوجوان انتشارات چشمه، از سال ۱۳۶۴ شروع به چاپ کتاب کرده است. سالهای ابتدایی تعداد کتابهای چاپشده بسیار اندک بود، اما رفتهرفته روند چاپ کتاب شکلی صعودی به خود گرفت؛ تا اینکه سال ۱۳۸۸ بیش از ۲۷۰ کتاب منتشر کرد؛ کتابهایی در حوزههای مختلف.
خواندن کتاب داستان عجیب دوستی ارنست و سلستین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب داستان عجیب دوستی ارنست و سلستین
««اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ!»
نه، این فریاد، فریاد سلستین نبود. ارنست بود که وقتی بیدار شد، فریاد کشید. نفسش بند آمده بود. موهایش زیر کلاهخوابش سیخ شده بودند. ترس فلجش کرده بود. یک خرس دیگر هم توی تختش بود! آنجا! درست روبهرویش! یک خرس با یک کلاهخواب، درست مثل مالِ خودش با مشت گرهشده خوابیده بود! کی بود؟ آنجا چهکار میکرد؟ از کجا آمده بود تو؟ از او چه میخواست؟ خطر!
ارنست چشمهایش را مالید. چند لحظهای فرصت لازم داشت تا بفهمد که این، یک خرس راستکی با پوست و استخوان نیست. این یک تابلو است که با پونز به میلههای عمودی تختخواب سقفدارش وصل شده! تابلویی که نقاشی خود ارنست بود! از این گذشته، خیلی شبیه بود. آنقدر شبیه که انگار ارنست خودش را در آینه نگاه میکرد. این یک شوخی مضحک از سلستین بود! سلستین آن را کشیده بود! ولی بهش گفته بودم توی زیرزمین بمونه! علاوهبراین، یه ملافهٔ کاملاً نوِ من رو برداشته تا روش نقاشی کنه! لعنتی، ملافه! عجب جُرم بزرگی! میرم زیرزمین! بهش نشون میدم! آره، حالیش میکنم! ربدوشامبرم و کفشم، یالا!
اما درست در لحظهای که دریچه را باز کرد:
«اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ!»
اینبار فریادِ سلستین بود! تا ارنست رسید، فریاد سلستین سرتاسر خانهٔ کوچک پنهان در قعر جنگل را فراگرفت.
«اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ!»
سلستین نشسته روی ننوش و با دهان بازِ باز، از ترس خشکش زده بود. صدای فریادش قطع نمیشد. دستهایش را صاف جلوش نگه داشته بود، انگار سعی میکرد از خطر هولناکی فرار کند.
دیدن این صحنه آنقدر تأثیرگذار بود که ارنست از روی آخرین پلهها پرید، به سمت سلستین دوید، او را از ننوش درآورد و روی قلب خودش فشار داد.
«اوه! سلستینکوچولو، بیدار شو! فقط یه کابوس بود! فقط یه کابوس بد بود!»
سلستین بیدار شد، ولی به محض دیدنِ ارنست، چندین برابر شدیدتر فریاد کشید:
«اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ! نه!»
ارنست زد زیر خنده: «اِ! سلستین، کابوس من نیستم! من ارنستم! یادت میآد؟ ارنست! سطل زباله، قنادی، مغازهٔ دندان محکم، درمانگاه سفید، بدوبدو، کامیون قرمز، خانهٔ کوچک پنهان در قعر جنگل، اونهمه ماجرا... من هستم، دوستت ارنست! خطری تهدیدت نمیکنه. من اینجام. بیدار شو، سلستین!»
آن موقع بود که سلستین واقعاً بیدار شد، توی دستهای ارنست که او را مثل یک نوزاد در آغوش گرفته بود.
«خُب، تموم شد، بفرما!»
سلستین به او نگاه کرد. انگار داشت فکر میکرد... ناگهان زد زیر گریه. اما چه گریهای... عین ابر بهار، زارزار گریه میکرد. رودخانهای راه افتاده بود.
«ارنست، من لعنت شدم... من لعنت شدهم، ارنست!»
«لعنت؟ این دیگه چه مزخرفیه؟»
«اونها بیرونم کردن! هیچکس دوستم نداره، من توی دنیا تنهام...»
آن وقت ارنست او را میان دستهایش بلند کرد. مستقیم توی چشمهایش زل زد: «چهجوری هیچکس تو رو دوست نداره؟ من چی؟ من رو برگ چغندر هم حساب نمیکنی؟»
«من دیگه خونه ندارم، ارنست، من...»
«چهجوری دیگه خونه نداری؟ مگه میشه خونهٔ من خونهٔ تو نباشه؟ خونهٔ من خونهٔ تو هم هست، سلستین!»»
حجم
۱۷۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۷۵ صفحه
حجم
۱۷۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۷۵ صفحه