کتاب زمین به شکل احمقانه ای گرد است
معرفی کتاب زمین به شکل احمقانه ای گرد است
کتاب زمین به شکل احمقانه ای گرد است نوشتهٔ نغمه نائینی است و نشر سخن آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب زمین به شکل احمقانه ای گرد است
آیناز، عشقی پنهانی و نافرجام را از گذشته را در سینه دارد، اما اتفاقاتی در پیش است تا درد و کینهٔ پنهان، تازه شود. ملاقاتی اتفاقی و شروع دوبارهای در راه است تا آرامش ظاهری زندگی آیناز را بر هم بزند. با خواندن رمان زمین به شکل احمقانه ای گرد است متوجه میشوید زمین به شکل احمقانهای گرد است و ممکن است بعضی از آدمها را که فکر میکردید دیگر نمیبینید باز هم ببینید یا اتفاقاتی برایتان بیفتد که هیچ فکرش را نمیکردید.
خواندن کتاب زمین به شکل احمقانه ای گرد است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمان ایرانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب زمین به شکل احمقانه ای گرد است
از چنار قدیمیِ نزدیک خانه گذشتهام که عطر خوشِ پلو به مشامم میخورد. نفس عمیقی میکشم و لبخند میزنم. سه چنار دیگر تا درِ خانه مانده - تنها خانهی قدیمیِ باقی مانده در کوچه- که صدای مردانهای میگوید:
- ببخشید خانوم؟ پلاک ۱۶ میدونین کدومه؟
خشکم میزند. توی آن سرما، حس میکنم داغ میشوم. صدای مردانه دوباره میپرسد:
- خانوم؟ شما مال همین محل هستین؟
خدا! تکرار تاریخ که میگویند، همین است؟! شاید باز هم از اول… از نقطهی آغاز…
سریع برمیگردم. مرد سوار بر وانت، سرش را خم کرده تا از شیشهی نیمه پایین، جوابش را بدهم. در دل، به خیالم پوزخند میزنم که میگوید:
- دنبال پلاک ۱۶ میگردم. منزل حاج فخرایی… میشناسین؟
میگویم: همین جاست. بپیچین داخل کوچه، در بازه؛ جلوی در پرچم سیاه هست، مشخصه.
با تکان دست، تشکر میکند و به کوچهی بن بست میپیچد.
جلوی در، کیفم را باز میکنم کلید را پیدا کنم که در باز میشود. سر بلند میکنم. ماهان است. با شلوار جین و پیراهن مشکی و لبخندی عمیق.
من هم لبخند میزنم.
- سلام… رسیدن به خیر! کِی اومدین؟ مارال و خاله هم هستن دیگه؟
از سر راهم کنار میرود و با همان لبخند میگوید: بله؛ اومدن.
بعد با شیطنت ادامه میدهد: منم خوبم!
از کنارش رد میشوم و میگویم: آخ ببخشید! خوبی؟ جایی میری؟
در را پشت سرم میبندد و همانطور که سه پلهی راهرو را پشت سرم بالا میآید، میگوید: نه.
عطر قرمه سبزی و پلوی زعفرانی در راهرو و خانه پیچیده. وارد میشوم و بلند سلام میکنم.
آشپزخانهی بزرگ خانوم آقا شلوغ است. خودش به مخده تکیه زده و در هاون سنگی کوچک، زعفران میسابد.
- سلام مادر جان. خسته نباشی.
یک پایش دراز است و دامنِ پیراهنِ سیاهش را روی پاها کشیده. خم میشوم از روی روسری سه گوش سیاهش، سرش را میبوسم که میگوید:
- ننه، برو خیر مقدمیِ خاله ت… تو مطبخن.
«چشم»ی میگویم و راست میشوم. ماهان همانطور کنار در ایستاده.
خانوم آقا میگوید: بفرما پسرم… غریبگی نکن… الانه مردا هم سر میرسن.
آشپزخانه، گرم و معطر است. مامان آهو، رو به اجاق است؛ خاله آسیه و مارال و عمه توبا، هرکدام مجمعه جلوی رویشان، برنج پاک میکنند. شیرین و راحله با سینیِ لپه و لیمو عمانی سرگرمند و عمه توران با مُف مُف و اشک ریزان، پیاز پوست میکند. سلام که میکنم، مارال از جا میپرد و خندان بغلم میکند.
خاله هم میخواهد از زمین بلند شود، میگویم: پا نشو خاله.
بعد، از لا به لای سینیها رد میشوم و تک تکشان را میبوسم. مامان آهو آخرین نفر است.
میگویم: بقیه کجان؟
مامان میگوید: میان کم کم… یه آب به دست و روت بزن، سفره رو ببر پهن کن.
با تنبلی میگویم: بذارید از راه برسم… هنوز مارالو درست و حسابی ندیدم.
شیرین میگوید: من سفره رو پهن میکنم زن دایی.
مامان به من چشم غره میرود. به شکم برآمدهی شیرین اشاره میکنم و چشمک میزنم.
- شما چرا با این حالتون؟!
خاله آسیه با خنده میگوید: کمرباریکتر از تو نبود؟!
ماهان از کنار در میگوید: بدین به من. بیکارم.
حجم
۴۲۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۹۱ صفحه
حجم
۴۲۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۹۱ صفحه
نظرات کاربران
جزئیات، جزئیات، جزئیات! در این داستان رکورد چای ریختن، چای گرداندن و چای خوردن شکسته شده! سرتاسر داستان پر است از گفتگوهای روزمره کاملا بی اهمیت بی محتوا. تمام کارکترهای داستان یک فکر و ذکر بیشتر ندارند و اون هم
قلم خانم نائینی رو دوست دارم ولی این کتاب به طرز عجیب و حوصله سر بری کشدار و طولانی بود با کلی صحنه و دیالوگهای تکراری و اضافی... ادامه نظر ممکن است حاوی اسپویل باشه پایان کتاب رو هم ابدا دوست
شروع داستان خوب بود اما متاسفانه بعد از یک فصل تبدیل شد به روزمرگی ها و تعارف و.. طوری که فقط صفحه ها رو ورق زدم. آرزوی بهترین ها رو دارم برای نویسنده
تلف کردن وقت....
من از خواندنش خوشم آمد .گرچه کلیشه ای تکراری بود ولی لجم میگرفت از عمه طلعت و حوصله سربر بود .کارهاش و زندگیش و.....آخر کتاب را هم یه کم ضعیف به اتمام رسوند.آیناز چه مشکلی پیدا کرد که عماد بهش
نویسنده قلم خوبی داره ولی داستان در یک قسمتهایی زیادی کش پیدا می کنه و زیاد از حد به جزئیات می پردازد که خسته کننده می شود و درست در پایان داستان که انتظار داریم شرایط دلنشین شود نمی دونم
از اول تا آخر کتاب فقط صحبت برای شوهر پیدا کردن بود، حقیقتاً تودنیای واقعی اینقدر این موضوع رو نشنیده بودم، داستان هم همش مکالمات عادی و پیشپاافتاده بین اشخاص بود: چایی بدین، ظرف بشورین، غذا بخورین، بازم چایی درست
من همهی کتاب های این نویسنده رو خوندم و قلمشون رو هم خیلی دوست دارم ولی به نظرم ضعیف ترین کتابشون از هر لحاظ این کتاب بود. متن داستان روان بود اما بیش از حد به جزئیات پرداخته شده مثل چایی
چقدر دوستش داشتم. چقدر زیاد.
اگر با پایان خیلی باز و با ژانر تراژدی مشکلی ندارید این کتاب می تونه سرگرمتون کنه🌹