دانلود و خرید کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم پائولو کوئیلو ترجمه بهناز سلطانیه
تصویر جلد کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم

کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم

انتشارات:داهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۳۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم

کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم نوشتهٔ پائولو کوئیلو و ترجمهٔ بهناز سلطانیه است و انتشارات مجید آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم

کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم دربارهٔ اهمیت تسلیم و رضا در عشق است. پیلار و دوست همراهش شخصیت‌هایی تخیلی، اما تمثیلی هستند که بسیاری از تشابه‌های عینی در رفتار انسان‌ها را تداعی می‌کنند. این کتاب حکایتی است که به اهمیت تجربه در روحانیت اشاره دارد و ازآنجاکه روحانیت تجربهٔ همواره عشق‌ورزیدن است، پس دیر یا زود برای دست‌یابی به بخش دیگر وجود خود، ناگزیریم بر ترس‌هایمان غلبه کنیم و در این وادی گام نهیم: زندگی روحانی، چیزی به‌جز عشق نیست. عشق تنها نیکی و کمک به هم‌نوع و یاری‌رساندن به دیگری نیست، عشق یعنی دوست‌داشتن، با دیگری یگانه‌شدن و بارقهٔ وجود خداوند را در دیگری یافتن.

این کتاب آخرین اثر از سه‌گانهٔ پائولو کوئلیو است؛ کتاب‌های ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد و شیطان و دوشیزه پریم را و اکنون کنار رود پیدرا نشستم و گریستم این سه‌گانه هستند. رمان‌هایی که تمام اتفاقاتِ داستان در عرض هفت روز رخ می‌دهد؛ اتفاق‌هایی با محوریت مرگ، قدرت و درنهایت عشق.

کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم، جدال میان عشق زمینی و عشق الهی است. عاملی که باعث دودلی و شک شخصیت‌های اصلی داستان می‌شود؛ تردیدهایی که در تمام رویدادهای سه‌گانهٔ پائولو کوئلیو، این نویسندهٔ برزیلی به‌خوبی مشهودند. تردید میان زندگی و مرگ، خیروشر و عشق الهی و عشق زمینی و هر بار این تردیدها به شیوه‌ای قانع‌کننده و با استدلال منطقی کوئلیو به پایان می‌رسند.

تردید و قرارگرفتن بر سر دوراهی درآثار سه‌گانهٔ او، به‌خوبی از افکار و عقاید نویسنده نشئت می‌گیرد. چراکه خود کوئلیو هم در طول زندگی‌اش بارهاوبارها بر سر دوراهی قرار گرفته، دچار تردید شده، مسیرش را تغییر داده، راه‌ها و وادی‌های مختلفی را پیموده است و جنبه‌های مختلف زندگی را تجربه کرده، به‌طوری که هریک از آثارش گوشه‌ای از تجارب شخصی خود اوست. به‌همین‌خاطر است که آثار کوئلیو بسیار دل‌نشینند. نویسنده‌ای که آثارش جزو پرفروش‌ترین رمان‌های دنیا هستند و بارها تجدید چاپ شده و به اکثر زبان‌های دنیا ترجمه شده‌اند.

عشق‌های دوران نوجوانی اغلب به وصال نمی‌رسند یا به مرور زمان به دست فراموشی سپرده می‌شوند. این عشق‌ها اگر به سرانجام برسند بسیار اندک هستند. اما چه اتفاقی رخ می‌دهد زمانی که دو عاشق جوان بعد از یازده سال دوباره به یکدیگر برمی‌گردند؟ شخصیت اصلی داستان، زنی خسته و محزون است که از زندگی یکنواخت خود بیزار است و به جست‌وجوی مفهوم والاتری از زندگی می‌گردد، اما چیزی نمی‌یابد. او پس از سال‌ها دوست و معشوقه‌ٔ قدیمی‌ خود را که اکنون یک مربی معنوی خوش‌تیپ و جذاب شده است، می‌بیند. پیلار در طول این سال‌ها به خوبی آموخته که چگونه احساساتش را دفع کند و دوستش نیز، برای دوری از مشکلات و دغدغه‌های زندگی به مذهب روی آورده است. اما اکنون دوباره به هم رسیده‌اند و در کنار هم قرار گرفته‌اند و در مسیری پر فراز و نشیب، با یکدیگر همسفر شده‌اند. در روستایی کوچک در فرانسه و در کنار آب‌های رودخانه‌ی پیدرا، رابطه‌ای خاص و قدیمی به واسطه‌ی بزرگ‌ترین پرسش‌های زندگی مورد امتحان قرار می‌گیرد. این دیدارها زندگی پیلار را تغییر می‌دهد.

خواندن کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران داستان‌های پائولو کوئیلو پیشنهاد می‌کنیم.

دباره پائولو کوئیلو

پائولو کوئلیو در ۲۴ اوت سال ۱۹۴۷ در ریودوژانیرو برزیل متولد شد. پائولو در نوجوانی می‌خواست یک نویسنده شود؛ اما والدینش اصرار داشتند او نیز همچون پدرش به حرفه مهندسی روی آورد. درونگرایی و سرپیچی کوئیلو از سنتها در ۱۶ سالگی، منجرشد تا پدر و مادرش او را به یک مؤسسه روانی بفرستند. پائولو قبل از اینکه به سن ۲۰ سالگی برسد، سه مرتبه از این موسسه فرار کرد. او به خاطر آرزوهای پدرو مادرش، در مدرسه حقوق ثبت نام و رویای خود را برای نویسنده شدن رها کرد. اما یک سال بعد، مدرسه را ترک و مدتی همچون یک هیپی زندگی کرد. او به مناطق مختلف دنیا از جنوب آمریکا، شمال آفریقا، مکزیک، و اروپا سفر کرد و وقتی به برزیل بازگشت، به‌عنوان یک ترانه‌سرا شروع به کار کرد. کوئلیو همچنین در مقام بازیگر، روزنامه‌نگار، و کارگردان تئاتر فعالیت کرد. او در سال ۱۹۸۶، در راه، یک بیداری معنوی را تجربه کرد، که آن را در اتوبیوگرافی خود در زیارت، شرح داده‌ است. پس از آن کوئلیو شغل پر درآمد خود به عنوان ترانه‌سرا را ترک کرد و به دنبال نوشتن تمام وقت رفت.

آثار متعددی از این نویسنده برزیلی منتشر شده است که از مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به خاطرات یک مغ، کیمیاگر، بریدا، کنار رود پیدار نشستم و گریه کردم، کوه پنجم، مبارزان راه روشنایی، ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد، یازده دقیقه، هستی، زهیر، برنده تنهاست و .... اشاره کرد.

بخشی از کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم

براساس روایات، هرچه در آب این رودخانه بیفتد، برگ درخت، پروانه و پرهای پرندگان و هرچیز دیگری، درنهایت در عمق رودخانه به سنگ تبدیل می‌شود. آه، خدایا کاش می‌توانستم دلم را از سینه بیرون بکشم و به جریان آب بسپارم! اگر این‌طور می‌شد دیگر نه درد و رنجی داشتم و نه خاطره‌ای.

کنار رود پیدرا نشستم و گریه کردم، سوز و سرمای زمستان باعث شد غلتیدن اشک را بر روی صورتم حس کنم و نظاره‌گر این باشم که قطرات اشکم با جریان آب یخ‌زدهٔ رودخانه همراه می‌شوند. آب این رود کمی جلوتر به آب رود دیگری می‌پیوندد و بعد به رودی دیگر و درنهایت به دریا می‌رسد.

امید که اشک‌هایم جاری و در دوردست‌ها به هم بپیوندند تا عشقم هرگز نفهمد که برای او گریه کرده‌ام. امید که اشک‌هایم بسیار دور شوند و روزی فرابرسد که بتوانم پیدرا، دیر، کلیسای پیرنه و خاطرهٔ مسیری را که باهم پیمودیم از یاد ببرم.

مسیر، کوه‌ها، دشت‌ها و رؤیاهایم را فراموش خواهم کرد؛ رؤیاهایی که روزی با من و همراه من بودند، ولی امروز برای من غریب و ناشناخته‌اند.

به یاد لحظهٔ سحرانگیزی می‌افتم که در آن دم یک «بله» یا «خیر» می‌توانست تمام زندگی‌مان را متحول کند و به مسیر دیگری ببرد. بااینکه شروع و پایان عشق ما بیش از یک هفته طول نکشید، ولی زمان چقدر دور به‌نظر می‌رسد.

این حکایت را در کنار رود پیدرا می‌نویسم، درحالی‌که دستم یخ زده است و پاهایم از شدت سرما کرخت شده‌اند.

ندایی گفت: «سعی کن! فقط سعی کن زندگی کنی، خاطره مال سالخوردگان است.»

شاید عشق پیش از موعد پیرمان کند، وقتی هم که از پیری به جوانی بازگردیم دیگر جوان نیستیم، ولی مگر ممکن است که آن لحظات پرشور را فراموش کنیم؟

پس می‌نویسم تا تمام لحظات غم و اندوه، تنهایی و فراق و یاد و خاطره‌های حکایتم را در پایان، به رود پیدرا بسپارم تا در بستر آن به سنگ تبدیل شوند.

بانویی که پذیرای من شد، به نقل از یک قدیس گفت: «آب؛ فقط آبه که می‌تونه نوشته‌های آتشین رو خاموش کنه.»

آیا به‌راستی همهٔ حکایت‌های عاشقانه یکسانند؟

دوران کودکی و نوجوانی ما باهم سپری شد. او رفت مثل همهٔ جوان‌های شهرهای کوچک. رفت چون می‌گفت می‌خواهد دنیا را بشناسد و رؤیاهایش را محقق سازد، چراکه رؤیاهایش فراتر از چیزی بودند که بتوان به آن‌ها در سوریا دست یافت.

چند سال از او بی‌خبر بودم. گاهگاهی نامه‌ای دریافت می‌کردم؛ فقط همین و بس. به این نتیجه رسیده بودم که او هرگز به کوچه‌های دوران کودکی‌مان برنمی‌گردد و هیچ‌وقت به جنگل و جاده‌های شهر کوچک ما سر نخواهد زد.

معرفی نویسنده
عکس پائولو کوئیلو
پائولو کوئیلو

پائولو کوئیلو در ۲۴ آگوست سال ۱۹۴۷ در شهر ریودوژانیرو متولد شد. او در خانواده‌ای رشد کرد که عقاید مذهبی مسیحی کاتولیک مادر و پدرش آنچنان سفت و سخت بود که پائولو حتی با نفس کشیدن در هوای خانه هم می‌توانست فشار این عقاید را بر خود احساس کند.

سکولاریسم مدرن
۱۴۰۲/۰۳/۲۸

کتاب های پائولو کوئلیو با یکبار خوندن منظور و فهمشونو کامل نمیرسونن ، استدلال و تفکر زیادی میخواد که بشه با کتاب هاش به نحو احسنت ارتباط برقرار کرد چه بسا کنار رود پیدرا نشستم و گریستم یکی از بهترین

- بیشتر
عشق همیشه تازه است، مهم نیست در زندگی یک‌بار، دو بار یا ده بار عاشق شده باشیم، در هر مرحله انسان خود را در برابر پدیده‌ای ناشناخته می‌بیند. عشق قادر است ما را به قعر دوزخ ببرد یا در بهترین نقطهٔ بهشت؛ اما همیشه عشق ما را به جایی خواهد برد
Sajad Gharache
«هرازگاهی غم عمیقی وجودمون رو پرمی کنه که توان مقابله باهاش رو نداریم. بعد می‌بینیم لحظهٔ جادویی اون روز رو بدون اینکه بهره‌ای ازش ببریم از دست دادیم و این‌طوری می‌شه که زندگی جادو و هنرش رو از ما مخفی می‌کنه.
فاطمه
«یادت نره که عشق زنده‌س و هیچ‌وقت تغییر نمی‌کنه. این آدم‌ها هستن که تغییر می‌کنن.»
رها
بودایی‌ها، هندوها، مسلمونا، یهودی‌ها و مسیحی‌ها همه‌شون حق داشتن، چون همه‌شون پیرو راهی بودن که به خدا ختم می‌شد و وقتی آدم با دل پاک و خلوص نیت توی راه ایمان قدم می‌ذاره می‌تونه به خدا نزدیک بشه و جزئی از وجودش بشه و همون‌جاس که معجزهٔ آفرینش اتفاق می‌افته؛ ولی فقط این کافی نیست. لازمه که آدم خودش راهش رو انتخاب کنه. من کلیسای کاتولیک رو انتخاب کردم؛ چون با این مذهب متولد شده بودم و تموم دورهٔ کودکی‌م با اسرار اون گذشته بود. اگه توی یه خونوادهٔ یهودی به دنیا می‌اومدم، حتماً راه موسی رو می‌رفتم و اگه توی یه خونوادهٔ مسلمان بودم راه محمد رو... اما خدا یکیه، اگه هزار تا اسم هم داشته باشه، آدم باید فقط یه اسم پیدا کنه که همیشه با همون اسم صداش بزنه...
AidA
بدبخت کیست؟ کسی که از خطرکردن بترسد، شاید هیچ‌گاه افسرده و غمگین نشود، اما هرگز لحظات جادویی زندگی را درک نخواهد کرد. وقتی به گذشته می‌نگرد، ندایی در قلبش به او می‌گوید با معجزاتی که هر روز پروردگارت برای تو تدارک دیده بود چه کردی؟ با استعدادهایی که خدایت در وجودت به ودیعه گذاشته بود چه کردی؟ آیا همه‌چیز را در گور نادانی و ترس‌هایت مدفون ساختی؟ اگر این‌چنین باشد، حقیقتاً زندگی‌ات را باخته‌ای...
رها
چراکه عشق هیچ‌وقت کسی رو از رؤیاهاش دور نمی‌کنه.
فاطمه
در توان هیچ‌کس نیست وقتی مستقیم به چشمان ما نگاه می‌کند، چیزی را کتمان کند یا موضوعی را انکار. یک زن با کمترین احساس می‌تواند عشق را در چشمان یک مردِ عاشق تشخیص دهد، هرچند این عشق در موقعیت زمانی و مکانی خاصی غیرممکن باشد یا غیرعادی به‌نظر برسد...
الهام
خدا یکیه، اگه هزار تا اسم هم داشته باشه، آدم باید فقط یه اسم پیدا کنه که همیشه با همون اسم صداش بزنه...
MahShid Pourhosein
بله، این دنیا داره دوره‌ای رو می‌گذرونه که اکثر مردم پیام‌های یکسانی رو دریافت می‌کنن: دنبال آرزوهاتون برین، مسیری رو توی زندگی‌تون انتخاب کنین که به خدا ختم می‌شه، معجزه‌های زندگی‌تون رو محقق کنین، درمانگری کنین، شفا ببخشین، به ندای فرشتهٔ نگهبانتون گوش بدین، متحول بشین، برای رسیدن به خواسته‌هاتون بجنگین، از مبارزه‌ای که برای رسیدن به اهدافتون می‌کنین، دل‌شاد بشین. ریسک‌پذیر باشین.
AidA
یک زن با کمترین احساس می‌تواند عشق را در چشمان یک مردِ عاشق تشخیص دهد، هرچند این عشق در موقعیت زمانی و مکانی خاصی غیرممکن باشد یا غیرعادی به‌نظر برسد...
MahShid Pourhosein
تنها کسی که خوشبخته می‌تونه خوشبختی رو به دیگران منتقل کنه.
نارون
چشمانم را بستم و اجازه دادم آوای ارگ در فضای تاریک کلیسا به روح و جان من هم نفوذ کند. روحم را از ترس‌ها و گناهان تطهیر کند و به من یادآوری کند که از آنچه می‌اندیشم و تصور می‌کنم قوی‌ترم.
نارون
عشق مثل سدی است که اگر دیوارهٔ آن ترک کوچکی بردارد و آب از آن نفوذ کند، کم‌کم این درز بزرگ و بزرگ‌تر خواهد شد و زمانی می‌رسد که دیگر هیچ‌کس قادر نیست جلوی طغیان سیل را بگیرد. عشق هم همین‌طور است، اگر مجال پیدا کند، دیگر ممکن و غیرممکن برایش اهمیتی ندارد. برایش مهم نیست که بتوانیم در کنار معشوق خود باشیم یا نه. عشق یعنی ازخودبی‌خودشدن و عنان از کف دادن.
Z.a.h.r.a
«عاقل فقط کسیه که عشق می‌ورزه و نادان فقط به این دلیل نادانه چون فکر می‌کنه می‌تونه از عشق سر دربیاره.
MahShid Pourhosein
لحظهٔ جادویی اون روز رو بدون اینکه بهره‌ای ازش ببریم از دست دادیم و این‌طوری می‌شه که زندگی جادو و هنرش رو از ما مخفی می‌کنه
کاربر ۸۶۲۷۴۵۳
کسی که بتواند قلبش را مهار کند می‌تواند قله‌های دنیا را هم فتح کند
zahra talebi
تو شادی و نشاط رو به من هدیه کردی و شادی تنها چیزیه که با قسمت‌کردن، زیاد می‌شه.
نارون
بله دوست داشتم دقایقی را شاد، کنجکاو و خوشبخت زندگی کنم. دوست داشتم هر لحظه زنده باشم و با تمام وجودم زندگی کنم، به رؤیاهایم اعتماد کنم و برای به‌دست‌آوردن خواسته‌هایم بجنگم و به مردی که عاشقش بودم عشق بورزم.
نارون
سپس چراغ را خاموش کردم و در سکوت به ادامهٔ اندیشه‌هایم پرداختم و به یاد دقایقی افتادم که کنار هم نشستیم و لحظاتی که بینمان سپری شدند؛ لحظاتی که سراسر سکوت بودند و آن سکوت به من فهماند که چقدر به او نزدیکم. صحبت درمورد عشق، در لحظاتی که خود عشق حرف می‌زند بی‌فایده است.
نارون
باید به نوای بچگی‌هامون که زمانی به شنیدنش عادت داشتیم گوش بدیم؛ بچه‌ای ک هنوز توی وجودمونه. اونه که لحظه‌های جادویی زندگی رو می‌فهمه و با سماجت بهمون ندا می‌ده. ما می‌تونیم ندای اون رو سرکوب کنیم، ولی هرگز نمی‌تونیم از وجودمون حذفش کنیم.
Z.a.h.r.a

حجم

۱۴۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۴۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان