کتاب من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم
معرفی کتاب من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم
کتاب من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم نوشته قدسی خانبابایی است. این کتاب روایت زندگی دختری است که همیشه کارهایش را نیمه رها میکند اما یک اتفاق همه چیز را تغییر میدهد.
درباره کتاب من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم
فرزانه، شخصیت اصلی داستان، از همان آدمها است که همیشه قرار است از شنبه شروع کنند. شروع کنندههای خوبی که ادامه دهندههای افتضاحیاند. کلاس آرایشگری و خیاطی و کامپیوتر و باشگاه بدنسازی را نصفه کاره رها کرده و یک دفعه تصمیم میگیرد نویسنده شود. با یک شوهر که دو دستی به باورهای مردسالارانهاش چسبیده و یک دختر دم بخت. اما این بار قرار است کار بزرگی انجام دهد.
همه چیز از یک قول شروع میشود. شوهر فرزانه یک درصد هم به فرزانه و کارهایش اعتماد ندارد. میداند زنش آدم تمام کردن نیست اما این بار قضیه فرق میکند. فرزانه قول میدهد که ۹ ماه دیگر یک رمان تحویل دهد. کلاس داستان نویسی با دیوارهای پوشیده شده از عکسهای چخوف و همینگوی، دروازهای است که فرزانه از آن پا به دنیای جدیدی میگذارد: دنیای نویسندگی.
فرزانه به خودش و علی قول داده است. پای آبرو در میان است. باید داستان بنویسد. از همه هم کلاسیها کمتر میداند ولی بیشتر از همه تلاش میکند. شب و روز کتاب میخواند. کتابهای داستان و رمان و تئوریهای داستان نویسی. همه آدمهای اطرافش را شخصیتهای داستانی میبیند. تلاش میکند از میان زندگی راهی برای نویسنده شدن پیدا کند. دنبال سوژه راه میافتد و سر از ناکجا آباد در میآورد. اما این جستوجو برای داستان زندگیِ خانم نویسنده را تا مرز فروپاشی پیش میبرد.
فرزانه تمام اتفاقات را با طنزی ملایم تعریف میکند. واگویههای ذهنی و یادداشتهای شخصی اش این امکان را می دهد که درونیترین حس هایش را برملا کند. قدم به قدم مراحل شکلگیری یک داستان را روایت میکند. خواندن این رمان برای کسانی که به داستان نویسی و جزئیات آن علاقهمند هستند جذاب خواهد بود. یک دوره داستان نویسی فشرده با زبان طنز؛ ساده و قابل فهم.
طرح این رمان از میان ۹۰۰ طرح ارسالی برای جشنواره خودنویس برگزیده شده و زیر نظر استاد خسرو باباخانی به داستان تبدیل شده است.
من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم در اختتامیه جشنواره خودنویس مقام سوم را کسب کرده است.
خواندن کتاب من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم
سه روز است قهریم. ناهار و شاممان را باهم میخوریم؛ ولی حرف نمیزنیم. شده عینهو برج زهرمار! حوصلهٔ منّتکشی ندارم. مدلش همین است. کاریاش نمیشود کرد.
اوایل، هی گیر میدادم بیا حرف بزنیم مثل بچهٔ آدم، مشکلمان را حل کنیم؛ ولی دیدم بدتر میکند. حرف که نمیزد هیچ، میگذاشت از خانه میرفت بیرون. اعصابم بیشتر خرد میشد. حالا دیگر سربهسرش نمیگذارم. خیلی که دلم میگیرد میآیم مثل امشب مینشینم یکگوشه و شروع میکنم به نوشتن. اصلاً به قول روانشناسها نوشتن خودش یکجور درمان است. تخلیهٔ انرژیهای منفی و منظمکردن ذهن و از این مزخرفات.
چند روز پیش که با نسرین رفتیم لوازمالتحریر مدرسهاش را بخرد، این سالنامه را برای خودم خریدم. همان روز توی یکی از این کتابهای روانشناسی خوانده بودم «به خودتان هدیه بدهید تا احساس ارزشمندی کنید.»
از این اداها که «بروید جلوِ آینه به خودتان لبخند بزنید و بگویید بهبه! تو چقدر زیبایی! چه سَری چه دُمی، عجب پایی» خوشم نمیآید. فکرش را بکن! جلوِ آینه بایستی و نیشت را جوری باز کنی که تا ته لوزالمعدهات معلوم باشد چه لطفی دارد؟ ولی این هدیهخریدن برای خود را دوست داشتم. از شکل و قیافهٔ سالنامه هم خوشم آمده بود. یک جلد گالینگور مشکی برّاق که رویش عکس نویسندههای معروف جهان را کشیدهاند. زیر عکسها هم، اسمورسم و دوسه جمله دربارهٔ کتابهایشان.
نسرین گفت:
«چه سررسید شاخی!»
صد بار گفتهام مثل آدم حرفبزن. شاخ یعنی چه؟ چپچپ نگاهش کردم. خودش را لای قفسههای دفترهای فانتزی، گموگور کرد. صفحههای سالنامه، سفیدِ صدفی و یکدست است. اصلاً این دفتر جانمیدهد برای نوشتن. ایندفعه بدجوری توی ذوقم خورده. نهاینکه حق نداشته باشد؛ ولی ایناندازه قروقمبیل دیگر نوبر است.
اصلاً فدای سرم، به درک، به اسفلالسّافلین. یکی نیست بگوید حالا شده که شده، مجسمهٔ ابوالهول بشوی درست میشود؟ تو که کار خودت را کردی، اداواطوارت برای چیست؟ تقصیر من که نبود. نمیدانم شاید هم بود. اصلاً تقصیر مادامبوواری است. زن حسابی این چهکاری بود آخر؟
چند روز بود این کتابهای لعنتی انگیزشی را میخواندم. میخواستم خیر سرم خودم را ثابت کنم. «قورباغهات را قورت بده»، «لاک پشتت را کباب کن»، «چه کسی پنیر مرا جابهجا کرد»، «یک من ماست چقدر کره دارد»، «خودت باش دختر»، «دو زار شعور داشته باش دختر»، «آیندهٔ خود را بسازید»، «گور بابای گذشته»
حجم
۱۱۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
حجم
۱۱۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
نظرات کاربران
بسیار عالی.پیشنهاد میکنم حتما بخونید.
لطفا این کتاب رو در قسمت بی نهایت قرار بدید
خیلی کتاب خوبیه پیشنهاد می کنم بخونید
داستانی خواندنی با نثر طنز و روان
داستان زنی خانه دار که تصمیم می گیره برخلاف کارهای دیگه ای که نصفه و نیمه رها کرده و با تمام مخالفت های همسرش نویسندگی رو ادامه بده،کتاب رو یک روزه خوندم با خیلی از بخش هاش خندیدم😂 استفاده درست از
کتاب بسیار سرپا و سرحالی،پیشنهاد میکنم حتما بخونید
کتاب کوتاه و خوبی بود طنز جالبی داشت دوست داشتم بیشتر ادامه داشته باشه و نویسنده ادامه بده و یک پایان بهتری رو بنویسه
خیلی زیبا وجذاب نوشته شده بود تا آخر یک سره آن را خواندم ولذت بردم