کتاب سری که درد... می کند
معرفی کتاب سری که درد... می کند
کتاب سری که درد... می کند نوشتۀ سیدمهدی شجاعی است و انتشارات کتاب نیستان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب سری که درد... می کند
مجموعهداستان سری که درد… می کند شامل ۸ داستان کوتاه است که هر کدام از آنها حال و هوای مخصوص به خودش را دارد. داستانهای این مجموعه عبارتاند از: لوطیگری، حلقۀ مفقوده، نیازمند آبرومند، سری که درد … میکند، جام جهانبین، قصۀ وَ قِس…، دست کج، زبان راست، آخر مرام. در این داستانها موضوعات مختلفی چون نقد اجتماعی و مسئولان تا کرامات امام رضا (ع) و حضرت زهرا (س) را میبینیم.
شجاعی خود دربارۀ این مجموعه داستانش میگوید: «خودم هم میپذیرم و اعتراف میکنم که داستانهای این مجموعه، هر کدام حال و هوای خودش را دارد و الزاماً با داستان بغلی و همسایۀ روبهرویی و بقیۀ اهالی این محل و داستانهای دیگر این مجموعه ارتباط برقرار نمیکند. ارتباط میان داستانهای یک نویسنده در یک مجموعه ضرورت دارد، اما این جنس از ارتباط با ارتباطهای متعارف و مستقیم متفاوت است. در این جنس از ارتباط، شما قطعاً به دنبال وحدت موضوع، فضا یا شخصیت نمیگردید، بلکه توقع دارید: اولاً: همۀ داستانها از یک بینش و نگرش و تفکر، نشأت گرفته باشند و نخ نامرئی یک جهانبینی، از میان دانههای آن عبور کرده باشد. و ثانیاً: همۀ داستانها به لحاظ تکنیکی، علیرغم تنوع احتمالی، از یک سطح برخوردار باشند و خواننده را در مسیر مطالعۀ کتاب، دچار دستاندازهای عمیق یا پیچهای تند یا جادههای سنگلاخ نکنند.» و به نظر میرسد شجاعی از عهدۀ این کار بهخوبی برآمده است.
خواندن کتاب سری که درد... می کند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه فارسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سری که درد... می کند
توجه فرمودید آقای دکتر!؟ خلاصهاش این است که هر کسی این حال و روز مرا یک جور تعبیر یا تفسیر میکند، عدهای فکر میکنند که من دچار یأس فلسفی شدهام، عدهای تصور میکنند که نسبت به حکومت، شیوۀ مبارزۀ منفی در پیش گرفتهام.
عدهای گمان میکنند که به نوع خاصی از جنون مبتلا شدهام، عدهای اسم آلزایمر بر این حال و روز من میگذارند، عدهای تعبیر تصوّف و عزلت و کنارهگیری از خلایق را در مورد من به کار میبرند. اینها فقط چند نمونه از خروارها حرف و حدیث و تعبیر و تفسیرهایی است که در مورد خودم شنیدهام. بقیهاش هم، به همین اندازه بیربط و بیاساس و غیرقابل اعتناست.
اما از کنار خانوادهام و دیدگاه و قضاوتشان در مورد خودم، نمیتوانم بیاعتنا و بیتفاوت بگذرم.
آنها نظرشان این است که من دچار افسردگی حادّ و مزمن شدهام. این حرف را شاید از دکترها یاد گرفته باشند. لابد رفتهاند و حال و روز مرا برایشان توضیح دادهاند و آنها هم این حکم غیابی را در مورد من صادر کردهاند.
با اینکه من در هیچکدام از مراجعه و مشاورههای پزشکی حضور نداشتهام، به خوبی میتوانم مجسم کنم که این حکم، چگونه و از کجا درآمده.
همسرم یا دخترم روی صندلی مریض، یعنی همینجا که من نشستهام، نشستهاند و یا بغضی در گلو و احیاناً نم اشکی در چشم، برای آن سوی میز، یعنی کسی مثل شما و چه بسا خود شما، شروع کردهاند به توصیف و تشریح حالات و عوارضی که دیدهاند، نه. البته قبل از شروع، با یک حالت استیصال و اضطرار، این سؤال را از خودشان یا شما پرسیدهاند که: از کجا شروع کنم آقای دکتر؟!
و پیش از شنیدن هر پاسخی، خودشان، از اینجا شروع کردهاند که، پدرم یا همسرم مدتی است به کلی عوض شدهاند و دیگر آن آدم شاد و بانشاط و پرکار سابق نیستند و پیش از آنکه شما سؤال «چند وقت میشود...؟» را بپرسید، خودشان به دلیل تجربههای مکرر، توضیح دادهاند که، شاید الان بیش از هفتهشت سال باشد که...
و معمولاً جمله را بعد از آن «که» ادامه ندادهاند، و پس از مکثی کوتاه، شروع کردهاند به بیان جملاتی از قبیل:
«دل و دماغ هیچ کاری را ندارند، بسیار زودرنج و عصبی شدهاند، گاهی چند شبانهروز پلک بر هم نمیگذراند و گاهی یک هفتۀ تمام فقط میخوابند، مردمگریز شدهاند، حال و حوصله حرف زدن با هیچکس را ندارند، حتی جواب تلفن نزدیکترین دوستانشان را هم نمیدهند، گاهی ساعتهای متوالی به یکجا خیره میمانند و گاهی روزهای متوالی با هیچکس حرف نمیزنند، با هیچ چیز شاد نمیشوند و از هیچ چیز لذت نمیبرند. ما خیلی نگرانیم آقای دکتر!
حجم
۹۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۹۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه