کتاب محمد سعید
معرفی کتاب محمد سعید
کتاب محمدسعید از مجموعه مهاجران نشر کتابستان معرفت نوشته امیرحسین معتمد و مریمالسادات حسینی، داستانی با موضوع فاجعه منا و جان باختن شمار زیادی از زائٰران خانه خدا در عید قربان سال ۱۳۹۴ است.
درباره کتاب محمدسعید
در میان شمار زیاد قربانیان حادثه منا، کاروانی ۵ نفره بودند که به شهدای قرآنی منا معروف شدند، کاروانی پنج نفره که وجه اشتراکشان انس با کلام مقدس بود. اصلاً سفر آمدنشان هم جایزهٔ برگزیده شدن در مسابقات بینالمللی قرآن بود.
محمدسعید و آثار دیگر مجموعه مهاجران تلاشی است برای زنده نگاه داشتن یاد و خاطره این ۵ عزیز و پاسداشت خاطره همه جان باختگان حادثه منا.
این کتاب کوچک، شرحی است از هزارتوی زندگی سفید شهید محمدسعید سعیدیزاده
بخشی از کتاب محمدسعید
همه خیال میکنند آدم آن وقتی که به دنیا میآید چشمش به جهان باز میشود. ولی چشم من با قرآن به جهان باز شد. از هر کسی که از بچگی قرآن خوانده و شنیده بپرسید، همین را میگوید. قرآن برای ما یک جوری بود که جهان ما با آن معنا میشد و رنگ میگرفت. من از زمزمهٔ آیههای پدر توی گوشم وقتی هنوز حتی نمیتوانستم کلمهها را ادا کنم متولد شدم. اینجور متولد شدن ابدی نیست؟ بعد از این تولد، مرگی در کار نیست. زنده بودن ما تمامی ندارد. این باوری بود که از بچگی به من یاد دادند. بعد که خواندن و نوشتن یاد گرفتم و شروع کردم به هجی کردن کلمهها و صداکشی واجها، کلمههای قرآن برایم از همهٔ کلمههای دور و برم که تازه شناخته بودمشان و میتوانستم بخوانمشان، شریفتر بود. از آن به بعد هر نقطهٔ شروعی برای من از قرآن بود. روزهای جنگ زیر آوارها وقتی خوزستان با خاک و خون یکی میشد، پدر به قرآن پناه میبرد. درست یادم نیست که ضبط بود یا یک رادیو ولی وقتی وضعیت سفید میشد توی خانه یا توی پناهگاه با آن صدای قرآن گوش میکردیم. من از همان روزها، وضعیت سفید، وضعیت آرامش را با قرآن فهمیدم.
من توی یک زندگی معمولی بزرگ شدم. یک زندگی ساده که قشنگیهایش کم نبود. پدرم یک فرهنگی اصیل بود و ما هفت هشتتا خواهر و برادر قد و نیمقد که ارشدشان من بودم. پدرم من را مبصر کرده بود که موقع شام یا موقع ناهار یا در روزهای بلند تابستان موقع خواب بعدازظهر بچهها را کنترل کنم. حتی یادم داده بود که دوتا برگه از دفترم بکَنم و از روی خط افقی تا بزنم و خوبها و بدها را بنویسم و هر کس بیشتر خوبی میکرد جلویش یک ستاره بزنم و هر کس کار بدی میکرد یک ضربدر بگذارم. قرآن سهتا ستاره داشت و هر کس آن روز قرآن میخواند یا قرآن دستش میگرفت سهتا ستاره جلوی اسمش میخورد.
حتی بازیهای بچگیهای من توی کانون یا مسجد محل، قرآنی بود. توی آن دستهها و گروههای فوتبالی یازده نفره خیلیها با بازیهای قرآنی سرگرم میشدند و قرآن همین جا برایشان تمام میشد. ولی عروس قرآن یا قلب قرآن یا بزرگترین آیه یا کلمه یا کوچکترین سوره که نمیدانستم چرا کوثر است و عصر نیست، برای من ماند و تمام نشد. خوب میدانستم که دلم نمیخواهد فوتبالیست حرفهای بشوم، فقط میدانستم باید قرآن را بخواهم و یاد بگیرم.
حجم
۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۶۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه