کتاب حریم
معرفی کتاب حریم
کتاب حریم نوشته صادق کرمیار استاین اثر یک رمان اجتماعی است که در دهه چهارم پس از انقلاب روایت میشود.
درباره کتاب حریم
حریم داستان زندگی مردی به نام شمس است. مردی که به دیگران کمک می کند و مهربان و نیکوکار است و وضع مالی خوبی دارد. او را مادری مذهبی و مهربان تربیت کرده است. اما اتفاقی همهچیز را تغییر میدهد. حادثهای ناگوار باعث میشود تا شمس از کمک به نیازمندان دوری کند.
حریم یک رمان اجتماعی برخواسته از بطن تفکر اجتماعی جامعه اران چهار دهه بعد از انقلاب اسلامی است. در این کتاب شخصیتها بیش از اینکه فقط در کنار هم زندگی کنند بر هم تاثیر میگذارند و این تاثیر سرنوشتشان را تغییر میدهد. موضوعاتی مانند خیر و شر و نفس و نیت اعمال انسانی از مهمترین درونمایههای داستان است. دانای کا راوی داستان مانند یک گوینده تمام حوادث و اتفاقات را برای خواننده تعریف میکند و با جلب اعتماد او را با خود همراه میکند. کرمیار که مدت ها کار روزنامهنگاری میکرده توان ایجاد حس اعتماد و علاقه در خواننده را دارد و با همین روش داستانش را پیش میبرد.
خواندن کتاب صوتی حریم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به ادبیات داستان واقعگرا علاقهمند هستید این کتاب را به شما پیشنهاد می کنیم.
بخشی از کتاب حریم
درمورد پیرنیا به واقع درست فکر میکرد، چون بدون سفارش او امکان نداشت این همه پول در اختیار شرفی بگذارد، امّا روزی که خبر ناگوار فرار شرفی را شنید، به قدری عصبانی شد که به فکرش نرسید با پیرنیای بزرگ تماس بگیرد و بگوید:
ـ حاجآقا ما به سفارش شما به این آقای شرفی اعتماد کردیم و حالا ایشان با پنج میلیارد و ششصد میلیون تومان فرار کرده. لطفاً تشریف بیاورید و قضیه را حل کنید.
در عوض، سر کاشفی فریاد زد که:
ـ یکراست برو آگاهی!
شاید این دستپاچگی به خاطر این بود که با صدای زنگ موبایل، چرتش پاره شده بود. عادت داشت هر روز بعد از ظهر از شرکت تا خانه میخوابید و به کاشفی هم میگفت:
ـ آرام رانندگی کن که مجبور نشوی بوق بزنی.
آن روز هم بخاری مطبوع ماشین بنز اس.سیصدش را روشن کرده بود و خوابیده بود و حسابی چشمهایش گرم شده بود که صدای زنگ گوشی بیدارش کرد و خبر دادند که رد شرفی را توی فرودگاه گرفتهاند. هنوز گیج خواب بود. گفت:
ـ خودم میدانم، رفته فرودگاه که برود بندرعباس!... یعنی چی نرفته؟ پس کجا رفته؟... دوبی؟! یعنی فرار کرده؟ امکان ندارد. امکان ندارد. شرفی؟ امکان ندارد!
و گوشی را قطع کرد و شمارهٔ شرفی را گرفت. خطش از شبکه خارج شده بود. فکر کرد، شاید شماره را اشتباه گرفته. دوباره زنگ زد. باز همان پیغام را شنید. خون تو صورتش دوید.
ـ میکشمش. یک الف بچه بیاید سر شمس کلاه بگذارد؟! پنج میلیارد و ششصد میلیون! با من؟! بلایی سرش میآورم، مرده و زنده به حالش زار بزنند؟ از ایران خارج شده، از کرهٔ زمین که نمیتواند خارج شود. بدبخت! فکر کردی بروی دبی، یعنی فرار کردی؟! آنجا که توی مشت خودم است. با پنج میلیارد و ششصد میلیون کجا میخواهی بروی؟! با پنج میلیارد و ششصد میلیون کجا میخواهی بروی؟! با پنج میلیارد و ششصد میلیون کجا میخواهی بروی؟!
فکر کرد از کجا باید شروع کند؟ شروع کرد به شماره گرفتن. بعد سر کاشفی فریاد زد.
حجم
۱۴۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۱۴۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه