کتاب به وقت رهایی
معرفی کتاب به وقت رهایی
کتاب به وقت رهایی نوشته مریم ولی، محمدیاسین گوهریفر، رضوان کفایتی، فاطمه عظیمی، الهه عاصمی، زینب شکوهی، محدثه دلنواز، نرگس خانی، فائزه حقشناس، فاطمهسادات حسینی و ماهرخ تورکی است.
درباره کتاب به وقت رهایی
داستان یکی از اولین راههای ارتباطی انسان از دوران آغاز شکلگیری زبان است. این کتاب مجموعه داستانی از آثار نویسندگان تازهکار است. این کتاب داستانهایی جذاب است که هرکدام روایتی تازه و متفاوت دارند. میتوانید با خواندن داستانهای این کتاب تجربههای تازهای را پشتسر بگذارید و لذت ببرید.
خواندن کتاب به وقت رهایی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب به وقت رهایی
صدای بازی ستاره و همبازیاش، پانیذ دختر همسایه، را از حیاط میشنوم. دلم آشوب است. احساس میکنم اگر ستاره جلوی چشمانم باشد و او را رصد کنم، همهٔ علائمش محو میشوند و آرام میگیرم. مانتویم را میپوشم. با عجله دکمههایش را میبندم و شال را، بیتوجه روی سرم میاندازم. انگشت کوچک پایم به پایهٔ مبل گیر میکند. آخم بلند میشود. روی زمین مینشینم و پایم را محکم در دست فشار میدهم؛ اما همچنان مصرم که خود را زود به ستاره برسانم. انگار که دیگر قرار نیست او را ببینم. کنار باغچه روی صندلی مینشینم. چشمم به دکمههای مانتو و بال شالم میافتد؛ دکمهها را یکی در میان بسته و شال را برعکس سر کردهام. ستاره و پانیذ توپبازی میکنند. شاد و پرانرژی. از دیدن من انرژیشان بیشتر هم میشود. بدن هر دو را با جزئیات نگاه کرده و مقایسه میکنم. پانیذ توپ را محکم شوت میکند، توپ به سینهٔ ستاره برخورد میکند. از درد آخ میکشد. سریع سمتش میدوم. محل برخورد توپ را میمالم. مدتیست که دیگر اجازه نمیدهد خودم حمامش کنم. از فرصت استفاده میکنم و بدنش را لمس میکنم. اشتباه نکرده بودم. بلوغش نزدیک بود. خود را از دستهایم رها میکند و دوباره شاد و سرخوش به بازی ادامه میدهد و من که در طی چند روز گذشته، این چندمینبار بود که انگار سطلی از آب یخ بر تن داغم ریخته شده، با تپش قلبِ بالا به خانه میروم.
میگرنم عود میکند. روی تخت دراز میکشم. شقیقهام را محکم میمالم. چشمانم را میبندم تا کمی آرام بگیرم. تمام مقالههایی که این اواخر راجع به بلوغ خواندهام در سرم رژه میروند: «بلوغ قبل از هشتسالگی در دختران بلوغ زودرس و بعد از پانزدهسالگی بلوغ دیررس است.» ستاره دوازدهساله است. در سنی طبیعی برای بلوغ. حرفی که هزار بار این روزها از محسن شنیدهام:
ـ ستاره داره رشد طبیعیش رو میکنه! این تازه باید خیال تو رو راحت کنه که همهچی رو رواله.
چیزی که محسن به آن روال میگوید، برای من کابوس است. کابوسی که حتی مادرشدنم را نیز از آن خود کرده بود؛ از همان سالهایی که یک دختر رؤیای مادر شدن را در سر میپروراند، وحشت دختردار شدن را در جانم فروریخت. کابوسی که منطق نمیشناسد؛ که من، مهتاب آن روزهای نحس، دیگر مادر شدهام و منطقی نیست که هنوز هم در خوابوبیداری، بر وجودم چنبره بزند و درماندگی آن روزها را به رخم بکشد.
***
دلم درد میکند. دردش شبیه وقتی که لواشک یا خیار زیاد میخورم نیست. به توانگر میگویم که دلم خیلی درد میکند. از ترس خانم معلم عکسالعمل نشان نمیدهد. یواشکی میگوید که اجازه بگیر، برو دستشویی؛ اما دستشویی ندارم. فقط دلم درد میکند: «رحیمی، بیا پای تخته!» دلم هُری میریزد. به سختی از جا بلند میشوم. احساس میکنم... اما نه! خیال میکنم. من که دستشویی نداشتم که لباسم را خیس کرده باشم. از زور دلدرد و ترس اینکه شاید شلوارم را خیس کرده باشم آرامآرام قدم برمیدارم.
حجم
۸۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۵ صفحه
حجم
۸۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۵ صفحه