کتاب مست جنگ؛ یورش سرد
معرفی کتاب مست جنگ؛ یورش سرد
اولین جلد از سهگانه «مست جنگ» نوشته مسعود آذرباد با عنوان «یورش سرد» توسط انتشارات کتابستان معرفت منتشر شده است. این رمان درباره مقاومت مردم ایران مقابل حمله مغول است.
درباره کتاب یورش سرد
کتاب یورش سرد دست روی بخشی از تاریخ دست گذاشته که با تمام دردهای جانکاهی که برای ما داشته، کمتر به آن پرداخته شده است؛ قوم مغول. آنها که آمدند، کندند، کشتند، سوختند و بردند! حال اگر قرار باشد ایرانیان مسلمان، در برابر آنها مقاومت کنند جهان چگونه خواهد شد؟
کتاب یورش سرد ظاهری تاریخی دارد و بنیانی علمی تخیلی. داستانی که از هرات شروع میشود و تا نیشابور و گرگانج و بلخ و طوس ادامه مییابد. از پیچوخم کاخ سلطنتی سلطان خوارزمی میگذرد و تا یورشهای مغولی ادامه مییابد.
خواندن کتاب یورش سرد را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
علاقهمندان به کتابهای تاریخی و علمی تخیلی میتوانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.
درباره مسعود آذرباد
مسعود آذرباد متولد سال ۱۳۷۰، دارای کارشناسی فقه و مبانی حقوق کارشناسی فلسفه و کلام اسلامی سطح یک حوزه و کارشناسی ارشد حکمت هنر دینی میباشد.
بخشهایی از کتاب یورش سرد
خان مغول بر تختی چوبی نشسته بود که با طلا آبکاری و با جواهرات فراوان تزیین شده بود. اوگنای، پسر بزرگش و تولی، دومین پسرش در سمت راست و دو برادر کوچکتر جوچی و جغتای در سمت دیگر تخت، چهارزانو بر زمین نشاسته و همچون پدرشان به بیرون خیره شده بودند. بیرون یورت چندین و چند کافوردان بود. کافوردانها را در فواصل مساوی قرار داده بودند. چینش کافوردانها به شکل مربع بود و کافورهای درونشان در حال سوختن و پراکندن دود و بوی خود بودند. در انتهای ضلع بیرونی کافوردانها سه بت بزرگ، ناتیگای و تنگری و نااگی قرار داشتند. ناتیگای را از پشم مرغوب و تلگری و نااگی را از کرک برههای جوان ساخته بودند. در میان مربع، در نزدیکی سه بت بزرگ، اسبی را بر چند نیزه آویخته بودند. با شمشیر مخصوص مغولی از گردن تا شکم اسب را بریده بودند. خون اسب قطرهقطره در تشت طلایی زیرش ریخته میشد. تشتی بزرگ که لبالب از خون بود. بیرون از محدوده کافوردانها، مردی نیمه لخت روی زمین نشسته بود. صورتش پر از زخمهای ریزودرشت بود. چشم راستش ورمکرده و کبود بود، آنقدر که اصلاً باز نمیشد. دستانش را بسته بودند. روی زمین سرد و به نشانه تسلیم، او را دوزانو نشانده بودند. برای او که هیچچیز جز شلواری نازک بر تن نداشت، نسيم صبحگاهی شلاقی تیز بود که با هر حرکت، بر بدنش فرود میآمد و او را به لرزه میانداخت. در برابر جنازة اسب، شمنی ایستاده بود. بالاپوش بلند بیآستینی بر تن داشت. بالاپوش را روی سرش انداخته و رویش، سر اژدهاي مسينی به رنگ قرمز آتشين گذاشته بود. سر شمن تکان خورد و زنگوله زیر گردن اژدها صدا کرد. شمن چیز کوچک سیاه رنگی را از جیبش درآورد. آن را کف دستش گذاشت و مشعل بسیار کوچکی را به آن نزدیک کرد. اتش گرفت و دودش بلند شد. شمن دودش را از طریق بینی به ریههایش فرستاد. پیچ و تابی به بدنش داد. چشمهایش بسته شدند.
حجم
۲۷۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۲۷۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
نظرات کاربران
نقش اول این داستان کسیه ک چنگیزخان مغول دربارش گفته بود اگ پسری مثل او راداشتم کل دنیاروفتح میکردم کسایی ک ب تاریخ علاقه دارن حتما این کتاب ومطالعه کنن...
بسم الله الرحمن الرحیم مغولان بر خلاف نامشان صلحطلب بودند، نه جنگستیز. آمدند تجارت کنند و باد غرور خوارزمشاهیان، باعث شد جنگ مغول و ایران، از جنگهای خونین تاریخ نام بگیرد... روانی، کشش و مهمتر از همه ادب قلم نویسنده تحسین برانگیز
من به دوچیز این کتاب ایراد دارم ،یک،،برادر جلالالدین (منکبرنی) که از مادر جدا بودند ،نامش قطب الدین (ازلاغ شاه) بود ودیگر ,,شیخ نجم الدین کبری بزرگ فرقه کبراویه که عطار هم جزوشان بود در برابر مغولان تا آخر جنگیدند