کتاب چه آسان باختم
معرفی کتاب چه آسان باختم
کتاب چه آسان باختم داستانی عاشقانه نوشته نسرین قدیری (کافی) است. این داستان روایتگر ماجراهای عاشقانهای است که دختر جوانی به نام محبوبه پیشت سر میگذارد...
محبوبه دختر وسط خانوادهای مومن است. خانوادهای که با رفاه خوبی زندگی میکنند. خواهر بزرگتر محبوبه به پسرعمویش رامین دل بسته بود ولی چون رامین هرگز توجهی به او نشان نداده بود، با مرد دیگری ازدواج کرده بود. در این میان رامین به عشقش به محبوبه اعتراف کرده بود و هر دو خانواده از این که قرار بود چنین وصلتی میانشان صورت بگیرد، راضی بودند. همه به جز خود محبوبه...
کتاب چه آسان باختم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
چه آسان باختم را به تمام دوستداران رمانها و داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
درباره نسرین قدیری (کافی)
نسرین قدیری متولد ۴ خرداد ماه سال ۱۳۳۱ در شهر تهران است. او فارغالتحصیل مهندسی کشاورزی از دانشگاه شیراز است و پس از به ثمر رسیدن فرزندانش، برای رفع تنهایی دست به قلم برد. او تاکنون ۱۸ رمان نوشته است.
او درباره شروع کارش میگوید: «خواهرم پس از خواندن رمان خانم حاج سید جوادی با توجه به زمینهای که من در نوشتن انشا داشتم و داشتن قدرت تخیل خوب از من پرسید آیا این رمان را خواندهای؟ وقتی پاسخ منفی دادم به من گفت بخوان. تو هم میتوانی بنویسی و این گونه شد که سوژهای را که مدتها در ذهن داشتم به روی کاغذ آوردم».
نسرین قدیری (کافی) تا به حال ۱۸ کتاب منتشر کرده است که از میان آنها میتوان به چه آسان باختم، سحر نزدیک است، هلاک و هستی، تقدیر بود و مردان غریب من اشاره کرد.
بخشی از کتاب چه آسان باختم
مجبوبه برای آخرین بار خودش را در آئینه سرسرای منزل برانداز کرد. با دست گیسوان بلند و مشکیش را پیچ و تاب داد و از دیدن چشمهای درخشان و سیاه رنگ گیرایش سرمست شد. آرایش ملایمی کرده بود که هماهنگی دلپذیر آن با صورت جوانش بی اختیار همه نگاهها را به سوی این چهره گیرا جذب می کرد ابروان بلند و کشیده بر پوست صورت سبزهاش به تناسب نقش بسته بود.
بینی کوچک و خوش حالتی داشت که با لبان درست برجستهاش گوشهای دیگر از چیره دستی آفرینش خداوند را به نمایش میگذاشت. همان طور که جلوی آئینه ایستاده بود چرخی زد دامن کلوش و کوتاهش تاب خورد و ساقهای کشیده و بلندش نمایان شد. قدبلند و کمر باریک بود و روی هم رفته باید گفت “که هر چه خوبان همه دارند او یک جا داشت”.
نگاهی به ساعتش کرد کم کم داشت دیر میشد با عجله کفشهای سفید و تابستانی پاشنه کوتاهش را به پا کرد. کیفش را از روی صندلی برداشت و آماده رفتن بود که مادرش گفت: «اوا محبوبه تو هنوز نرفتی؟ تو که گفتی باید سر ظهر آنجا باشی؟»
محبوبه که خودش دچاره دلهره و نگرانی شده بود گفت: «خودم می دونم دیرم شده چه کار کنم تقصیر این مهشید بی شعوره که سشوار را توی کمدش قایم کرده.»
مادرش حرف او را قطع کرد و گفت: «بسه بسه دیگه آنقدر سر به سر این دختره نذار خوب نیست بالاخره شما دوتا خواهر هستین باید احترام همدیگه رو داشته باشین.»
محبوبه گونههای مادرش را بوسید خداحافظی کرد و رفت. از پشت سر صدای مادرش را شنید که میگفت: «مواظب خودت باش وقته به خونه نسیم رسیدی حتما زنگ بزن.»
محبوبه این را که شنید لجش گرفت ولی چیزی نگفت همان طور که به طرف در حیاط می دوید با خودش گفت: «خونه نسیم کجا بود؟ فکر می کنه من میرم خونه نسیم!»
حجم
۳۷٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۳۶۷ صفحه
حجم
۳۷٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۳۶۷ صفحه
نظرات کاربران
خیلی هم جالب نبود بیشتر خانوادگی و عشق بازی
خوب بود عبرت آموز بود خوب هم تموم شد
خیلی جذاب بود
بد نبود از همون مدل داستانهایی که تو دوران تین ایجری تو دبیرستان میخوندیم. یادش بخیر یادمه تو دبیرستان ما کتاب پنجره خانم فهیمه رحیمی حکمش از مواد مخدر سنگین تر بود🤣🤣 منو یاد اون دوران انداخت برای همین برام
خلاصه رمان اول این که وضوح نوشتاریش خیلی بد بود اولین رمانی بود که چشم من ومیزد وفقط اول وآخررمان وخواندم رامین از بین سه دختر عموش دلباخته محبوبه دختر دوم عموش می شود ولی محبوبه رضادوست صمیمی رامین ودوست داره آخر
خوب بود
من دوره دبیرستان این کتاب داشتم خونده بودم فقط دوتا صفحه آخرش نبود پاره شده بود خیلی دوس داشتم ببینم آخرش چی میشه الان هجده نوزده سال از اون موقع میگذره خوشحالم که با طاقچه باز میتونم بخونم کتاب دیگه