دانلود و خرید کتاب بوفاری ۴ مصطفی جمشیدی
تصویر جلد کتاب بوفاری ۴

کتاب بوفاری ۴

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب بوفاری ۴

کتاب بوفاری ۴ نوشته مصطفی جمشیدی است. این کتاب را انتشارات کتاب نیستان برای تمام علاقه‌مندان به ادبیات دفاع مقدس منتشر کرده است.

درباره کتاب بوفاری ۴

داستان در قبرس در کافه‌ای روایت می‌شود که در آن دختری یک سرباز قدیمی را می‌بیند. در زمان به خاطرات این دو نفر می‌رویم به روزهای سخت و شوکه کننده شروع جنگ تحمیلی و فرستادن نیروهای نظامی برای روبه‌رو شدن با ارتش تا دندان مسلح بعثی.

تعدادی سرباز همراه فرمانده‌شان راه را گم می‌کنند و به محوطه‌ای نسبتا دورافتاده در جنوب می‌روند که محل استخراج نفت است. این گروه ۱۷ نفرند که  مجبور می‌شوند ۲۴ ساعت در آن منطقه بمانند تا مرکز فرماندهی آن‌ها را به محل دقیق راهنمایی کند.

در این محوطه که به بوفاری مشهور است دختر ۱۷ ساله‌ای با پدرش زندگی و کار می‌کنند. ماندن اجباری سربازها و آشنا شدنشان این پدر و دختر خاطره‌ای است که حالا و پس از بیست و چندسال دوباره مرور می‌شود. این حوادث باعث می‌شود سرباز مسیحی مسلمان شود.

خواندن کتاب بوفاری ۴ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات دفاع مقدس پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب بوفاری ۴

سربازها از پشت کامیون، نفر به نفر پایین می‌پریدند و از گرد و خاک کلافه بودند. پدر همچنان هاج و واج بود و عبدالصمد و میرآبی نزدیک‌تر شده بودند. در دست میرآبی، دیلمی آهنی‌ـ همانطور که عادتش بودـ به چشم می‌خورد. بوفاری ۴ آخرین حلقهٔ یک سری چاه بود که باید میعانات و خاک و خره و هزار کوفت و کاری دیگرش تست می‌شد؟ و مَتّهٔ عزیزتر از جان پدر، در قعر آن گیر کرده بود. واقع شده در منتهی‌الیه غربی دشتی سوزان نزدیک پیچ برون که حالا منطقهٔ جنگی بود و ارتفاع کمی هم از دشت گرفته بود.

پدر مهندس بود. سیمین را با دو تا از برادرهایم فرستاده بودیم ماهشهر و من با سماجت مانده بودم (آیا به پرستاری از پدر..؟ نمی‌دانم!). کامیون حالا رسیده بود به انتهای آن یک ذره راه در ارتفاع کنار در ورودی بوفاری ۴، جایی که بن‌بست تلقی می‌شد (یا حداقل من این طوری فکر می‌کردم، چون یک ذره هم دورتر از آن تپه را نجسته بودم. از ترسم بود؟ حتماً!)

پدر آهسته آهسته یخش وا رفت و دست‌های روغنی‌اش را با کهنه‌ای پاک کرد و جواب سروان بلوکی را داد:

ـ آقا جان، شما تازه واردید لابد. تابلو را که دیدید، حتماً اشتباهی آمده‌اید... ملالی نیست!‌ ما مهندسیم، اینجا بوفاری ۴ است. شما باید چند کیلومتری را سر یک پیچ اشتباه آمده باشید، درست بزنگاه یک پیچ را صد در صد خلاف پیچیده‌اید...

سروان چند قدمی از کامیون فاصله گرفت و توأمان آن، سربازها (با کلاه‌خودهای نظامی) جلوتر آمدند.

ـ پدر جان مگر اینجا منطقهٔ جنگی نیست؟

عبدالصمد و میرآبی پشت پدر بودند، مثل یک قشون؛ آماده حاضر و جواب! 

پدرم جواب داد: «نامه از فرمانداری داریم. آخرین چاه‌ها را باید سر و سامان بدهیم و برویم مرکز گزارشمان را بدهیم. شما از جاده دور شده‌اید. ما که سر پست خودمان هستیم. جنگ اگر نشده بود یک تریلیون نفت و گاز این زیر خوابیده بود.»

(نیم پوتینش را به اشاره به زمین زیر پایش کوفت).

سروان از خستگی آهی کشید، کلاهش را برداشت و به منطقه خیره شد. بعد برگشت تا جمع سربازهایش را بپاید که حالا همگی پیاده شده بودند و حتی یکی دو تایشان روی خاک‌ها، کنار خارزارها ولو شده بودند. سروان نگاه نسبتاً تندی به آنها کرد و برگشت و جلوتر آمد. آن دو سه سرباز از شرم بلند شدند و شلوارهای خاکی‌شان را تکاندند. در دست هر کدام سلاح سازمانی زیر نور خورشید می‌درخشید و عرق از سر و رویشان می‌چکید.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۵۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

حجم

۱۵۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

قیمت:
۴۴,۵۵۰
۱۳,۳۶۵
۷۰%
تومان