دانلود و خرید کتاب خاطرات فاطمه پاکروان فاطمه پاکروان ترجمه علی سلامی
تصویر جلد کتاب خاطرات فاطمه پاکروان

کتاب خاطرات فاطمه پاکروان

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خاطرات فاطمه پاکروان

کتاب خاطرات فاطمه پاکروان نوشته فاطمه پاکروان است و با ترجمه علی سلامی است. این کتاب را انتشارات مهراندیش منتشر کرده خاطرات همسر سرلشکر حسن پاکروان؛ افسر ارتش، رئیس ساواک، وزیر اطلاعات و سفیر است.  

درباره کتاب خاطرات فاطمه پاکروان

کتاب حاضر، مصاحبه حبیب لاجوردی، یکی از اعضای مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد، با فاطمه پاکروان، همسر سرلشکر حسن پاکروان است. در خلال مصاحبه‌هایی که توسط این مرکز با مسئولان و کارگزاران حکومتی و صاحب‌منصب دوران پهلوی، تحت عنوان «تاریخ شفاهی ایران» صورت گرفته است، وقایع و موضوعاتی مطرح گردیده که اطلاع از آنها برای پژوهشگران، مورخان، اندیشمندان و عموم مردم مفید فایده خواهد بود.

خاطرات فاطمه پاکروان از آن جهت اهمیت می‌یابد که وی به عنوان همسر مهم‌ترین مقام اطلاعاتی و امنیتی کشور در مقاطعی چون برکناری تیمور بختیار از ریاست ساواک، نهضت خرداد ۱۳۴۲، تبعید امام خمینی و بازسازی سازمان اطلاعات و امنیت کشور، در کنار همسر خویش در چند و چون وقایع قرار گرفته است.

خواندن کتاب خاطرات فاطمه پاکروان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به خواندن زندگینامه علاقه‌ دارند پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب خاطرات فاطمه پاکروان

فاطمه پاکروان: بله، وقتی فعالیت‌های حزب کمونیست ایران موسوم به «حزب توده» شدت گرفت، روس ها هنوز آذربایجان را ترک نکرده بودند و به اصطلاح جمهوری‌هایی را که در خطه کردستان و آذربایجان ایجاد کرده بودند قدرت فراوانی داشت. مصدق با آگاهی از خطر این افراد که در تمام کشور رخنه کرده بودند، شورای امنیت ملی را تأسیس کرد و خود رئیس آن شد. این شورا از رؤسای سه نیروی نظامی (زمینی، دریایی، هوایی) ادارۀ پلیس، ژاندارمری، و رئیس رکن دوم ارتش تشکیل می‌شد. مسئولیت این سمت با همسر من بود، البته او در این تشکیلات نقش مهمی نداشت و هرگز صحبتی نمی‌کرد. اجازه بدهید نظر او درباره دکتر مصدق را در فرصتی دیگر بگویم. یادم می‌آید روزی از غلامحسین مصدق پسر دکتر محمد مصدق پرسیدم: «چرا هر وقت در شهر اتفاقی می‌افتد و بلوا می‌شود پدرت فوراً تمام رؤسای نظامی را عوض می‌کند ولی کاری به کار همسر من ندارد؟ آیا می‌داند که سرلشکر پاکروان همسر من است؟ این سؤال را حتماً از او بپرسید.» روز بعد به من گفت: «نه، دکتر مصدق هرگز نمی‌دانست که او همسر شماست، اماگفت که هرگز او را عوض نمی‌کند چون می‌داند که او کاملاً نسبت به شاه وفادار است و برای قوانین کشور احترام زیادی قایل است و به همین دلیل علیه نخست‌وزیر قانونی و مشورع کشور کاری نخواهد کرد.» در سال ۱۳۳۱ توطئه‌هایی برای براندازی مصدق صورت گرفت که همسرم در آن نقشی نداشت، اما نگران بود. طبیعتاً می‌دانست که در شغل او شایعه‌سازی زیاد است. شاه مسائل را با همسرم در میان نمی‌گذاشت. او به همسرم خیلی علاقه داشت اما پس از مدت کوتاهی این‌طور به نظرش رسید که همسرم ـ چه‌طور بگویم ـ طرفدار امنیت برای امنیت نیست. او طرفدار چیزی بیشتر یا بزرگ‌تر بود. نمی‌خواهم بگویم او لیبرال بود، چون در آمریکا کلمه لیبرال معنای بدی دارد اما در فرانسه این‌طور نیست. در زبان فرانسه به آدم آزاداندیش لیبرال می‌گویند. به هر حال همسرم بسیار نگران بود و اصرار داشت که من و بچه‌ها ـ در آن زمان سه فرزند داشتیم ـ به فرانسه برویم. در آن زمان پدرم در فرانسه اقامت داشت. و هرچه من امتناع می‌کردم، او اصرار می‌ورزید. پس از مدت کوتاهی به دعوت ستاد فرماندهی فرانسه، همسرم به پاریس رفت. تقریباً در همین زمان به او خبر رسید که به سمت معاون وابستۀ نظامی در پاریس تا ماه اوت یا جولای انتخاب شده است. ماه دقیق آن را نمی‌دانم. احتمالاً ۲۸ مرداد بود، همزمان با سرنگونی دولت مصدق. اندک زمانی بعد، همسرم به ایران فراخوانده شد. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
یادم می‌آید هر وقت با جوانی حرف می‌زدم، اولین سؤالم این بود: «آیا خواندن بلدی؟» و او جواب می‌داد: «نه، خواندن چیه؟» آنها فقط کاغذها را نگاه می‌کردند.
محمدحسین
مردم دائماً این حقیقت را فراموش می‌کنند که دکتر مصدق به عنوان وزیر دفاع تقریباً همیشه از حکومت نظامی استفاده می‌کرد واین چیزیست که مردم آن را به فراموشی سپرده‌اند. در حقیقت این دکتر مصدق بود که بذر ساواک را کاشت.
محمدحسین
در همان زمان، به زنان خیلی نگاه می‌کردند چون حجاب نداشتند. بدبختانه، پوشیدن مینی‌ژوپ خیلی رواج یافت. در آن ایام، زنان ایرانی تهی‌مغز بودند هر مدلی که به بازار می‌آمد می‌پوشیدند. یک روز، دامنی که روی زمین کشیده می‌شد و روز بعد کاملاً لخت می‌گشتند.
محمدحسین
همسرم گفت: «دو هفته با آیت‌الله خمینی ناهار می‌خوردم». من به پاکروان گفتم: «این مسئله را می‌دانم اما هرگز چیزی برایم از موضوع صحبت‌هایتان نگفته‌ای». گفت: «خیلی خوب بود؛ عالی بود؛ بسیار صمیمی بود؛ آیت‌الله خمینی با همان لحن آهنگینش می‌گفت: «تیمسار، منتظر روزهایی هستم که ناهار خودمان را بخوریم». پرسیدم: «او چگونه آدمی بود؟» همسرم گفت: «او خیلی خوش‌قیافه بود. و من مطمئنم به آن پیری که می‌گویند نیست. حالا دلیلش را می‌گویم. او خیلی خوش‌قیافه بود؛ حضورش بر همه‌جا سایه می‌افکند؛ قدرت سحرآمیزی داشت؛ روح بزرگی داشت»
محمدحسین
فاطمه پاکروان: مادرشوهرم ندیمه شمس بود و ما اغلب به دربار نمی‌رفتیم. وقتی همسرم رئیس رکن دوم ارتش بود، شاه ما را به مهمانی‌های خصوصی خود دعوت می‌کرد که معمولاً دوازده ساعت طول می‌کشید. حبیب لاجوردی: دوازده ساعت؟ فاطمه پاکروان: بله، مثلاً اگر ساعت هشت برای صرف شام می‌رفتیم مهمانی ساعت هشت صبح روز بعد هنگام صرف صبحانه در شاهوند، سعدآباد تمام می‌شد.
محمدحسین
چیز واقعاً مهمی که به شاه گفت این بود: «در سفری به کاشان باید از جنوب تهران می‌گذشتیم. باورم نمی‌شد، وضعیت مردم را باور نمی‌کردم. غیرقابل باور بود. بعضی از آنها در اتاقک‌هایی کوچک زندگی می‌کردند که با نایلون پوشانده شده بود. بوی زباله همه‌جا را پر کرده بود. آب سیاه و بدبو بود. باورتان نمی‌شود نمی‌توانید تصورش را بکنید»
محمدحسین
به شاه گفته بود: «اعلیحضرت، نمی‌خواهم کسی در کارهایم دخالت کند». او به این دلیل این حرف را زده بود که از زمان رضاشاه چند خانواده بودند که نفوذ زیادی در دربار داشتند آن‌قدر که او یک روز به خانه برگشت و گفت: «پس ما یک شاه نداریم». گفتم: «منظورت چیست؟» گفت: «دست‌کم دوازده شاه داریم و ضعیف‌ترین آنها همانی‌ست که تاج بر سر دارد»
محمدحسین
دلیل اینکه آیت‌الله خمینی این‌بار موفق شد، این بود که او به زبان مردم حرف می‌زد و اینکه چرا دیگران موفق نشدند به این دلیل بود که آنها مثل باسوادها پیچیده حرف می‌زدند.
محمدحسین
زندانی فاو؛ خاطرات گروهبان دوم عراقی عماد جبار زعلان الکنعانی
عماد جبار زعلان کنعانی
بادهای برفی؛ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﺮﻭﺍﻥ ﻋﺮﺍقی ﺍﺣﻤﺪ ﻏﺎﻧﻢ ﺍﻟﺮبیعی
محمد نبی ابراهیمی
قراردادها و نیرنگ ها
علی الساقی
نام: سیدرضا
رضا جمشیدی
رد پای برهنه
حمید حسام
از جماران تا تکریت
سیدابوالقاسم امیرعلی‌اکبری
تاکسی سرویسی برای فاو؛ خاطرات خودنوشت محمد بلوری
محمد بلوری
کولج
شاهرخ ساسانی
گزارش یک بازجویی
مرتضی بشیری
کتیبه ای بر آسمان
میرعمادالدین فیاضی
سنگ‌ریزه‌هایی که شمارش نشدند (خاطرات سرتیپ قیس صبیح الزیدی)
فاطیما فاطری
عبور از آخرین خاکریز (خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن)
احمد عبدالرحمن
سفیر بدون سفارت، وکیل بدون موکل
پرویز افشاری
زیر پوست جنگ
وحید خضاب
اردیبهشتی دیگر؛ خاطرات فرار عبدالمجید خزائی از زندان سلیمانیه عراق
مهناز فتاحی
تلخی رهایی
جواد کامور بخشایش
تک آور گردان یکم
اکبر پیرپور
خاطرات آیت الله العظمی سید عبدالکریم موسوی اردبیلی (۱۳۰۴-۱۳۹۵)
علی درازی
توفان سرخ؛ خاطرات سرهنگ عراقی عبدالعظیم الشکرچی
عبدالعظیم الشکرچی
نبرد در الوک
محمود جوانبخت

حجم

۳۹۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۴ صفحه

حجم

۳۹۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۴ صفحه

قیمت:
۸۶,۰۰۰
تومان