کتاب تیلور تندر
معرفی کتاب تیلور تندر
کتاب تیلور تندر نوشته دیوید بدیل و ترجمه رژینا قوامی است. کتاب تیلور تندر را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب تیلور تندر
ایمی عاشق ماشین است،مخصوصا ماشینهای مسابقه. او در هشت سالگی در یک تصادف قدرت راه رفتنش را از دست داده است و حالا که یازده سالش است هنوز با ویلچر حرکت میکند، پدر و مادرش از هم جدا شدهاند و پدرش در یک شهر دیگر طراح ماشینهای مسابقه است. ویلچر ایمی خراب شده است، چرخها درست حرکت نیمکنند و او نمیتواند راحت به چپ و راست برود، پس پدر و مادرش تصمیم میگیرند برایش یک ویلچر تازه بخرند اما ایمی راضی نیست، او دلش یک ویلچر میخواهد که مانند ماشینها مسابقه باشد و تصمیم میگیرد یکی بسازد.
خواندن کتاب تیلور تندر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کودکان و نوجوانانی که عاشق ماشینهای مسابقه هستند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تیلور تندر
عشق و علاقهی ایمی به ماشین شاید غیرمعمول به نظر برسد. نه به خاطر دختر بودنش، خیلی از دخترها ماشین دوست دارند و خیلی از پسرها دوست ندارند، بلکه به خاطر تصادف وحشتناکش با ماشین در هشت سالگی. حادثهای که باعث شد از آن به بعد تا حالا که یازده سالش است، مجبور به استفاده از صندلی چرخدار شود. تازه همین تصادف، ون ترابری فورد را به فهرست ماشینهای محبوبش اضافه کرده بود. ایمی خورهی ماشین بود (اصطلاحی که برای ماشین دوستها به کار میرود) و میدانست در مقایسه با استون مارتین و گالوینگ، ون هیچ حرفی برای گفتن ندارد؛ اما این را هم میدانست که مامانش کلی وقت وِ هزینه صرف کرده بود تا این ون یک کمی شبیه ماتر توی کارتون ماشینها، به وسیلهای مناسب برای جابهجا کردن ایمی و صندلیاش تبدیل شود.(به علاوهی برادرش، جک؛ کسی که یک خرده زیادی در عواطف نوجوانانهاش غرق بود. در صفحات بعد با او آشنا میشوید.) ون یکی از میلیونها دلیل ایمی برای عشق ورزیدن به مامانش بود. معمولا وقتهایی که ایمی به راحتی با صندلیاش از روی سطح شیبدار پشت ون بالا میرفت، عشقش نسبت به مامانش فوران میکرد. وقتی داشت سوار عقب ماشین میشد، گفت: «مرسی مامان! ببین! یه دستی هم میتونم...!« البته نمیتوانست. یا در واقع دیگر نمیتوانست. ایمی قبلا میتوانست راحت با یک دست صندلیاش را از سطح شیبدار بالا ببرد؛ ولی حالا نه. مشکل نه از او بود و نه از ون؛ مشکل از صندلی چرخدار بود. مدتی میشد که چرخهای راست و چپ با هم هم جهت نبودند. این موضوع باعث میشد ایمی گاهی حس کند سوار چرخدستی سوپرمارکت شده. تازه نه هر چرخ دستیای از آنها که جدا از بقیهی چرخدستیها، گوشهی پارکینگ سوپرمارکت رها شدهاند. چون به محض اینکه مشتری چشمش به آن بیفتد، میفهمد چرخش گیروگور دارد. شاید کمی در مورد مثال چرخدستی زیادهروی کرده باشم. البته خود ایمی هم بارها موقع غر زدن به مامانش از این مثال استفاده کرده. در سرآغاز داستان هم دقیقا داشت همین کار را میکرد، داشتند با ماشین به ارزانسرای لادلیل، در نزدیکی خانهشان میرفتند.
حجم
۸٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
حجم
۸٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
نظرات کاربران
یه کتاب دوستداشتنی و جذاب با یه جلد فوقالعاده قشنگ😄🧸🍓 اِیمی دختری یازدهسالهست که در انگلستان زندگی میکند. او طی حادثهای پاهایش فلج شدهاند و مجبور است با ویلچر حرکت کند. پدر و مادر اِیمی بعد از حادثهای که برای او
داستان جالبی داشت 💜 فضاسازی کتاب هم خیلی خوب بود 💙