دانلود و خرید کتاب من آن توام! سیدعبدالحمید ضیایی
تصویر جلد کتاب من آن توام!

کتاب من آن توام!

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب من آن توام!

«من آنِ توام» روایتی متفاوت است از زندگی «شمس تبریزی» و دیدار او با «مولانا». این کتاب را «عبدالحمید ضیایی» نوشته و انتشارات سوره مهر آن را چاپ کرده است. این کتاب در عین نشان دادن جنبه‌های فکری شمس و مولانا، زبانی شاعرانه نیز دارد. منبع اصلی کتاب من آن توام مقالات شمس تبریزی است اما در روایت‌ها به تناسب موضوع از اشعار مولانا نیز استفاده شده است.

درباره کتاب من آن توام

کتاب من آن توام حاوی سی روایت متفاوت از دیدارهای شمس و مولانا براساس مقالات شمس است. روایت من آنِ توام بیشتر شبیه به رمانی است تاریخی بر اساس مستندات و روایت‌های موثق که با نثری عاشقانه و شاعرانه نوشته شده است. راوی داستان ثابت نیست. گاهی داستان از زبان شمس، مولانا روایت می‌شود و گاهی از زبان نویسندهٔ آن؛ بدون این که در درک داستان ابهام و پیچیدگی ایجاد شود. در میان این روایت‌ها اشعاری از مولانا هم ذکر می‌شود که با همان بخش از زندگی مولانا و شمس هم‌خوانی دارد.

 مولانا، در ابتدا مرد سجاده‌نشین و متدینی بود که برای خود شاگردان و مریدان بسیاری داشت. او در حالی شمس را ملاقات می‌کند که در چهار مدرسه‌ٔ معتبر دوران به تدریس علوم دینی مشغول بوده است. اما دیدار با شمس دریچه‌ٔ تازه‌ای در زندگی مولانا باز می‌کند. این دیدار نگاه مولانا را به زندگی دگرگون می‌سازد؛ تاجایی‌که فقه را رها می‌کند و اهل سماع و شور و شاعری می‌شود.

درباره عبدالحمید ضیایی

عبدالحمید ضیایی شاعر، پژوهشگر و منتقد ادبی، در سال 1354 متولد شد. او دانش آموخته حقوق قضایی و ادبیات فارسی دانشگاه تهران و فارغ التحصیل رشته عرفان تطبیقی درمقطع دکتری از آکادمی علوم روسیه است. عبدالحمید ضیایی  کتاب‌های متعددی در زمینه‌ ادبیات، عرفان و فلسفه‌ نوشته است.«بودیسم و صوفیسم»، «کتاب تردید»، «در تناسخ کلمات»، «لیلی‌های لیبرال»، «تصحیح منظومه‌ی رامایانا»، «در ازدحام تنهایان»، «در غیاب خداوند» و بررسی اندیشه های فلسفی درشعر بیدل دهلوی از آثار این نویسنده‌ هستند. برگزاری دوره های بازآموزی و دانش‌افزایی زبان فارسی در دانشگاه‌ها و مراکز مطالعاتی هند، برگزاری کارگاه‌های آموزشی و دوره‌های متعدد با عنوان فلسفه در خیابان، و شرح مثنوی و عرفان‌پژوهی در دانشگاه تهران از سایر فعالیت‌های عبدالحمید ضیایی است.

کتاب من آن توام را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

کسانی که به ادبیات عرفانی فارسی و آثار مولانا علاقه دارند، از مطالعهٔ این اثر لذت خواهند برد.

بخشی از کتاب من آن توام

مهم این است که حالا و همیشه سال ۶۴۲ هجری است.

به عبارت دقیق‌تر، بیست‌وششم جمادی‌الآخر، که دارم به‌دقت محاسبه می‌کنم تا ببینم به تاریخ شمسی برابر با چه روزی می‌شود.

بامدادِ روز شنبه است و من تازه‌ام؛ مثلِ نخستین بارانِ جهان ...

سی‌وهشت سالِ تمام مسافری بودم که مقصدش را به یاد نمی‌آورد؛ سالِکی میان‌مایه که طعمِ دویدن را جایی کنار روزمرّگی از یاد برده بود!

موج‌های آبِ چشم و خون دل برآمده و راه را بر کلمات بسته‌اند. کشتی‌های عظیم در این طوفان تخته‌تخته شکسته‌اند ...

سی‌وهشت سالِ آزگار گرفتار بودم بین قومی ناهموار ...

اما حالا دیگر شانزده سال پیش نیست؛ این آشناییِ یک‌طرفه باید همین‌جا ختم به خیر شود! بگذار سطر آخر این ترانه را باد ببرد!

زهی مبارک مُریدی که منم!

درِ آن خُمِ ربّانیِ سَر به گِل گرفته به سببِ من گشوده شد.

دوسویه است طلب! کاردارانِ غیب دل در کار من نهاده بودند و شمس هم به نیّت من آمد به دمشق! شنیده‌اید که چه گفت؟

ـ اگر جهتِ مولانا نبود، من نمی‌خواستم از حلب بازگردم. حتی اگر خبر می‌آوردند که پدرت از گور برخاسته و به ملَطیه آمده، می‌گوید بیا تا مرا ببینی بعد از آن به دمشق برویم، البته که نمی‌رفتم!

«چیزِ دگر اَر خواهی، چیزِ دگرم آمد!»

من خوب می‌شناسم آن لغت تنها را که اگر به‌وقت برسد، مُحال می‌شود!

باید کاری کنم که بعیدِ مستمرِ مضارع هم بدل به مصدری از حال گردد.

پس دوباره می‌نویسم:

بامداد شنبه

ششم آذرماهِ

سال ششصد و بیست و سه هجری شمسی است.

نخستین بارانِ جهان باریده و من از نو عاشق شده‌ام!

لیلا
۱۴۰۳/۰۱/۱۶

۳:۱۸صبح بامداد ۲۴ رمضان ۱۶ فروردین ۱۴۰۳ کتاب "من آن توام" به پایان رسید و اینبار برخلاف سایر کتابهایی که خواندم، نه بخشی از من بلکه تمام من در جز به جز کلمات آن جا ماند، حیرانی را تجربه کرد، هیجان زده شد

- بیشتر
ـ نه آن‌قدَر نزدیکی، که دلم به تو بیارامَد و نه آن‌قدَرها دور که ریسمانِ امیدم را بگسَلم! بگذار اول اشک‌هایم را پاک کنم، بعد تو را ... ای نمی‌دانم کِه!
alireza_salarii
شاید از مکرهای خداوند یکی هم این است که به ابر و باد و مه و خورشید و فلک امر می‌کند و آن‌قدر معشوقه‌ها و الهه‌هایت را پیشِ چشمت پرپر می‌کنند تا دل بِکَنی! تا ناگزیرت کنند از نظّارهٔ معشوقِ یگانه!
pegah
می‌گویند چگونه اغلب اوقات در نشاط و انبساط هستی؟ تاجِ لا اله الّا الله بر سر دارم!
Towhida
روزهایِ اولِ چلّه‌نشینی، گاهی سیمِ تنبور گسسته می‌شود، گاهی نخِ تسبیح. فقط ای کاش بندِ دلْ پاره نشود! دشوار است جمع کردنش!
pegah
بیا تا در گوشت چیزی بگویم که رغبتِ تو به مرگ بسیارتر گردد. می‌دانی چرا در حین خاک‌سپاری زمزمه می‌کنیم: سبحان الحی الذی لایموت؟ فقیهان خیال می‌کنند این عبارتِ جلیل را خطاب به خداوند می‌گوییم! حاشا به غیرتشان! خدای تعالی عظیم‌تر از آن است که نامِ او را در مرگ یاد کنند! حَیِّ لایموت خطاب ما به همین مُردهٔ روبه‌روست؛ یعنی چنان زنده شدی که دیگر هرگز نخواهی مُرد.
🎸🍃تبسم🍃🎸
به پیشگاه او، که همگی ناز است، جز نیاز چه می‌توان بُرد؟
pegah
وقتی عاشقِ کسی می‌شوی شیفتهٔ پاره‌هایی نامکشوف و پنهان از وجود خود شده‌ای که تا هنوز بروز و ظهور نیافته‌اند. باید اعتراف کنم که من عشق را در حضور مولانا تجربه کردم؛ اما نه عاشقِ مولانا، بلکه عاشق خود شدم. با دیدار مولانا به فعلیّت رسیدم؛ چشم در چشم او، آینه‌ای برابرِ خویش نهادم و امرِ نامتناهی، در فاصلهٔ بین دو عاشق، در بازیِ دو آینهٔ موازی پدیدار شد.
pegah
حجِ خانهٔ خلیل آسان است و حجِ حَرمِ جلیلْ دشوار ...
pegah
دلتنگیْ شأنِ ناگزیرِ عاشقان است؛ اما هر که با تمامیتِ خویش در وحدت باشد دیگر دنبالِ کسی نمی‌گردد.
pegah
برف پیری بر سر و رویم نشسته بود. باید در مصافِ این بادِ تند از چراغِ عمرم، که روی در خاموشی دارد، چراغ دیگری بگیرانم!
pegah
گفتنْ جان کندن است و شنیدنْ جان پروردن!
pegah
از تناقض‌هایِ دل پُشتم شکست! ... امشب حتی نرمایِ بالشِ زیر سرم مرا یادِ پرنده‌های کُشته‌شده می‌اندازد. آن اشارهٔ مرموز، آن دلتنگیِ بی‌دلیل، دوباره از راه رسیده تا جراحتی سطحی را در من عمق ببخشد؛
pegah
من به فراق باور ندارم! فراق کدام است؟ محبوبِ من در نیم‌دایرهٔ دیدارْ ایستادهٔ ابدی است!
Towhida
یگانه داشته‌ای که باید هدیه کنیم و حضرتِ خداوند آن را ندارد «نیاز» است
pegah
کافران را دوست دارم، زیرا دعویِ دوستی نمی‌کنند. ای مسلمان‌بُرونانِ کافراندرون!
pegah
ما فقط آن چیزی را می‌شنویم که بخواهیم! شنواتریم از سمت و سویی که به سودمان باشد!
pegah
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن ترکِ من خرابِ شبگردِ مبتلا کن
baraniam
بر فرازِ کوه که بنشینی، همهٔ کوه با توست. آنکه با توحید درآمیخت تنهایی را به گونه‌ای دیگر شناخت. در قاموس او، تنهایی لبریز شدن است از همهٔ آنچه هست، و سرایِ او می‌شود تنهایی!
-مسافر!
وعظ پُرطنین و فاخِرت را شنیدم، سرشار از احادیث و اقوال دیگران؛ اما حرف‌های خودت کو؟ این همه گفتی؛ اما نگفتی که خودت کیستی؟
مرضیه
در عبور از شمسِ مولانا شمسِ خودت را می‌بینی و همین سِرّ درونِ تو خواهد شد!
ارام

حجم

۶۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۶۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۵۰%
تومان