دانلود و خرید کتاب گورمه رپسودی موریل باربری ترجمه لیلا نظری
تصویر جلد کتاب گورمه رپسودی

کتاب گورمه رپسودی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۵از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب گورمه رپسودی

کتاب گورمه رپسودی داستانی از موریل باربری، خالق کتاب ظرافت جوجه تیغی است که با ترجمه لیلا نظری می‌خوانید. کتابی که با قلم جادویی نویسنده، یکی از نیازهای اساسی بشر، یعنی غذا را به روایتی عاشقانه، شاعرانه، فلسفی و البته سرشار از عطر و طعم تبدیل کرده است. 

کتاب گورمه رپسودی در سال ۲۰۰۱ برنده جایزه Bacchus-BSN شد.

درباره کتاب گورمه رپسودی

گورمه رپسودی داستان پر از عطر و طعم غذاست. داستانی که احساسات مختلفتان را مانند بینایی، چشایی و بویایی تحریک می‌کند و روایتی جذاب، شاعرانه و البته فلسفی از نیاز ابتدایی بشر، یعنی غذا ارائه می‌دهد. 

داستان درباره زندگی یک متخصص و منتقد غذاست که در فرانسه زندگی می‌کند. او شغلی دارد که مورد احترام است و درآمدی عالی برایش می‌سازد. اما پزشک به او می‌گوید که او دچار یک نارسایی قلبی شده است و از عمرش، دو روز بیشتر، باقی نمانده است. او که عشق به غذا در وجودش موج می‌زند تصمیم می‌گیرد وقتش را به مرور خاطراتش با غذاهای خوشمزه بگذراند. خاطراتی از حال یا گذشته‌اش که هم شخصیت او را کم‌کم در برابر چشمان ما شکل می‌دهد و هم سفری شگفت‌انگیز به سرزمین عطر و طعم است. 

خانه او در خیابان گرنل است، یعنی همانجایی که داستان دیگر موریل باربری، ظرافت جوجه تیغی در آن رخ می‌دهد. محله‌ای ثروتمند با ساکنانی مرفه. او هر فصل از کتاب را با نام یک غذا آغاز می‌کند و شرحی شاعرانه از غذاها ارائه می‌دهد. چیزی که یک متخصص و منتقد غذای فرانسوی در آن استاد است. 

کتاب گورمه رپسودی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب گورمه رپسودی را به تمام علاقه‌مندان به رمان‌های فلسفی و ادبیات داستانی خارجی پیشنهاد می‌کنیم. اگر عاشق غذا درست کردن و غذا خوردن هستید، این کتاب خوشمزه را از دست ندهید. 

درباره موریل باربری

موریل باربری ۲۸ مه ۱۹۶۹ در کازابلانکا، مراکش متولد شد. او رمان‌نویس مراکشی‌الاصل فرانسوی و استاد فلسفه است. اما به گفته خودش ادبیات را به فلسفه ترجیح می‌دهد. او از دانش‌آموختگان فلسفه مدرسه عالی فونتنی سن-کلود است. از میان آثار موریل باربری می‌توان به کتاب معروف ظرافت جوجه‌تیغی و پرخوری (گورمه رپسودی) اشاره کرد. 

موریل باربری هم‌اکنون در ژاپن زندگی می‌کند.

بخشی از کتاب گورمه رپسودی

پدربزرگ و مادربزرگ به شیوه‌ای عالی ما نوه‌ها را دوست داشتند اما بچه‌های خودشان را با قدرت به مجموعه‌ای از بیماران عصبی و انسان‌های فاسد تبدیل کرده بودند. پسری مالیخولیایی، دختری هیستریک، دختری دیگر که خودکشی کرد و پدر من که از تمام تخیلاتش دست کشید تا از دیوانگی جان سالم به‌در ببرد و زنی همانند خودش را انتخاب کرد. آنچه والدینم را نجات می‌داد، استفاده از بی‌علاقگی مشترک و میان‌مایگیشان به عنوان سپری در برابر افراط ـ‌یا به‌عبارتی گودال عمیق افراط‌ــ بود. من تنها اشعهٔ آفتاب در هستی مادرم بودم. خدایش. خدایی که هنوز هستم. چیزی از چهرهٔ غمگین یا آشپزی بی‌روح و صدای محزونش در خاطرم نمانده است ولی عشقش را که به من اعتمادبه‌نفس یک شاه را بخشید، در جانم حفظ کرده‌ام. مادر، مرا می‌ستود... به لطف او توانستم امپراطوریم را بسازم و با چنان بی‌رحمی غیرقابل مقاومتی با زندگی روبه‌رو شوم که دروازه‌های عظمت و شکوه به رویم گشوده شود. به لطف زنی سلیطه که تنها به خاطر عدم بلندپروازی و تنبلی به آرامش و ملایمت تن در داد.

اما پدربزرگ‌مادربزرگ با نوه‌هایشان جذاب‌ترین موجودات بودند. در عمق وجودشان قریحه‌ای ترکیبی از طینت نیک و رفتار شیطنت‌آمیز داشتند که در گذشته به خاطر فشار بارِ والد بودن مهار شده بود اما حالا به عنوان مادربزرگ و پدربزرگ می‌توانستند افسارش را رها کنند. تابستان نور آزادی می‌تابانید. در دنیای اکتشافات پر هیجان ما، در گردش‌های الکی مرموز روی صخره‌ها و شب‌هنگامِ کنار دریا، همه‌چیز ممکن به نظر می‌آمد. با توجه به دست‌ودلبازی بی‌سابقهٔ آن سال که سورهای تابستانی را به کل محله تعمیم می‌داد، امکان همه‌چیز وجود داشت. مادربزرگ با آرامشی مغرورانه از سر گاز همه‌چیز را کنترل می‌کرد. بیش از صدکیلو وزن داشت و سبیلو بود. مثل مردها می‌خندید و هر وقت وارد آشپزخانه می‌شدیم با هیبت یک راننده‌کامیون سرمان فریاد می‌کشید. با این وجود پیش‌پاافتاده‌ترین و بی‌مزه‌ترین مواد، زیر دستش به معجزه تبدیل می‌شدند. شراب سفید را سخاوتمندانه در گیلاس‌ها می‌ریخت و همه می‌خوردند و می‌خوردند. خارپشت دریایی، صدف، میگوی کبابی، حلزون با سس مایونز، کالاماری در سس... ولی همین‌طور از آنجا که هیچ‌کس نمی‌تواند خودش را تغییر بدهد، گوشت سرخ‌شده در شراب، بلانکه پائیا و مرغ بریان آغشته به خورش. با غذا همه‌مان را به رگبار می‌بست.

پدربزرگ ماهی‌یک‌بار سرصبحانه قیافه‌ای خشک‌وجدی به خود می‌گرفت، سپس بدون حرف از جا برمی‌خاست و تنها به بازار ماهی‌فروش‌ها می‌رفت. می‌فهمیدیم که روزش رسیده. مادربزرگ نگاهش را به آسمان می‌انداخت و زمزمه می‌کرد: «حالا مثل همیشه خانه تا یک قرن بوی گند می‌دهد.» و زیر لب چیزی بی‌ادبانه در مورد استعداد آشپزی شوهرش می‌گفت. من شخصاً از تصور آنچه قرار بود پیش بیاید از خوشحالی به گریه می‌افتادم اما با این وجود در این لحظه به او غبطه می‌خوردم که زیر بار این لحظهٔ مقدس، حقیرانه سر خم نمی‌کرد. ساعتی بعد پدربزرگ با جعبهٔ عظیمی که بوی دریا می‌داد، برمی‌گشت. ما بچه‌های لوس را به ساحل می‌فرستادند و ما لرزان از هیجان و غرق در افکارمان، اما سربه‌راه و مراقب اینکه با درخواست‌های پدربزرگ مخالفت نکنیم، راهی دریا می‌شدیم. وقتی ساعتِ یک، بعد از شنایی الکی به خانه برمی‌گشتیم، می‌توانستیم نهار را پیش‌بینی کنیم. بوی بهشتیِ آن از این طرف خیابان هم به مشام می‌رسید. دلم می‌خواست از لذت ناله کنم. بوی ذغالی و دریایی ساردین کبابی محله را برداشته بود.

SaNaZ
۱۴۰۲/۰۹/۱۰

ماجرای جالبی بود! زاویه ی دید متغیره و جنبه های متفاوتی از شخصیت و داستان رو روایت میکنه. اینکه شخصیت اصلی، غذارو فقط برای سیر شدن صرف نمیکنه برام خوشاینده،جوری که واپسین لحظات زندگیش دنبال یک طعمه که تو پازل زندگیش

- بیشتر
تا چهل‌وهشت ساعت دیگر می‌میرم. گرچه شصت‌وهشت سال است که دارم می‌میرم اما تازه امروز آن را پذیرفته‌ام.
SaNaZ
امتحان الهی، ترک‌کردن کسانی که دوست داری نیست، بلکه یاد گرفتن زندگی بدون آن‌هاست که دوستت ند
فاطمه
«برای من هم آشپزخانهٔ مادربزرگم غار جادوگری بود. گمانم تمام موفقیت حرفه‌ایم از فومه و عطر مطبوعی که از آشپزخانه‌اش به مشام می‌رسید و وجودم را در بر می‌گرفت شروع شد. مردم نمی‌دانند «خواستن»، «تمایل شدید» چیست. وقتی که تمایل شدید، تو را هیپنوتیزم و وجودت را تصاحب می‌کند. چنان که مجنون می‌شوی، تسخیرشده، حاضر به انجام هرکاری، فقط برای خرده‌نان‌ها، برای بوکشیدنی کوتاه از معجون معطر روی اجاق. مقهور عطر خودِ شیطان. مادربزرگ لبریز از انرژی و حس شوخ‌طبعی آزارنده، نیروی حیاتی شگرف در خود داشت که همهٔ آشپزخانه را با سرزندگی خیره‌کننده‌ای به تملک خویش درمی‌آورد. گویی در قلب گدازه‌های آتشین قرار داشت. شعله می‌کشید و مرا با این تابش گرم و معطر روشن می‌کرد.»
f.r
مردم فکر می‌کنند بچه‌ها چیزی نمی‌فهمند. تعجب‌آور است که آیا آدم‌بزرگ‌ها هیچ‌وقت یک روز بچه بوده‌اند؟
فاطمه
منو ۱۹۸۲؛ پادشاهی خارپشت دریایی و سانشو (فلفل ژاپنی)، فیلهٔ خرگوش صحرایی، قلوهٔ خرگوش و جگر با حلزون. پن‌کیکِ گندم سیاه. ۱۹۷۹؛ ماهی کاد و پورهٔ سیب‌زمینی آگریا، آرتیشوی فرانسوی، صدف ژیاردو. جگر غاز کبابی. سوپ تره‌فرنگی در آب عصارهٔ ماهی ماکِرِل. ۱۹۸۹؛ تکه‌های بزرگ سپرماهی پخته‌شده به شکل طاس‌کباب با سبزیجات معطر و با سس سرکهٔ سیب خانگی. گلابی پخته‌شده در شربت کره‌ای و خیار. ۱۹۹۶؛ کبوتر طبخ‌شده در پاستیس و جوز، میوهٔ خشک و جگر غاز با تربچه. ۱۹۸۸؛ مادلین با لوبیای تونکا.
boogi.lu
نان مغذیست. نان متنوع است. نان جهانِ کوچک است. تنوعی مدهوش‌کننده دارد. شبیه دنیایی مینیاتوری که فقط وقتی آن را می‌خوری درونش را آشکار می‌کند.
SaNaZ
نمیر، لطفاً نمیر... دوستت دارم...
SaNaZ
هیچ‌کس به همسایه‌های دوردست مشهور غبطه نمی‌خورد، چراکه نگران رقابت محصولش نبود. خودش می‌دانست چقدر عالی و باارزش است.
SaNaZ
«نه، آنچه به هنرشان تزریق می‌شد نه شخصیتشان بود و نه استعدادشان برای زندگی. نه حتی سادگی روحشان. بلکه عشقشان به انجامِ صحیح و کامل وظیفه بود و یا سخت‌کوشیشان. اینکه حتی اگر اسمی هم از آن برده نمی‌شد، می‌دانستند کاری اصیل و باشکوه انجام می‌دهند. کاری که می‌توانستند در آن بدرخشند. کاری پست، مادی و فقط در ظاهر سودمند. آن‌ها فرای حقارتی که نه به‌عنوان شخص خودشان، بلکه به خاطر شرایطشان به عنوان یک زن تحمل کرده بودند، به‌خوبی می‌دانستند وقتی مردشان به خانه می‌آید و پشت میز می‌نشیند،‌ سلطنت آن‌ها به عنوان یک زن شروع می‌شود. و این صرفاً نوعی از اراده و قدرت در «اقتصاد داخلی خانه» که در آن می‌توانستند از تسلط مردان بر اقتصاد بیرونی خانواده و هرچیز دیگری انتقام بگیرند، نبود. خیلی بیش از این‌ها بود. می‌دانستند شاهکارشان مستقیم با قلب و بدن مردان سخن می‌گوید. در چشم آن مردان، این نوعی اعطای قدرت محسوب می‌شد.
f.r
من بار دیگر به زندان انفرادی بی‌اعتناییش سقوط کردم.
SaNaZ

حجم

۱۲۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۲ صفحه

حجم

۱۲۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۲ صفحه

قیمت:
۵۱,۰۰۰
۱۵,۳۰۰
۷۰%
تومان