کتاب نگار
معرفی کتاب نگار
کتاب نگار اثری از فخرالسادات اسکندری ورامین است. این کتاب را انتشارات هورین در سال ۱۴۰۲ منتشر شده است. این کتاب در صد و پنجاه صفحه چاپ شده است.
درباره کتاب نگار
کتاب نگار درمورد زنی بیست و هشتساله به نام نگار است که در ابتدای داستان شوهرش را از دست میدهد و داستان از مراسم خاکسپاری شوهرش آغاز میشود. او یک فرزند پسر دارد که حالا یتیم شده و باید بهتنهایی او را بزرگ کند و در این راه به کمک پدر و مادرش نیاز دارد. در این کتاب با چالشهای نگار برای ادامه زندگی و تحملکردن این غم بزرگ روبهرو میشویم.
خواندن کتاب نگار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای بزرگسالانی که به خواندن رمان علاقه دارند مناسب است.
بخشی از کتاب نگار
«همین موقع دایی نگار، دست خواهرش را گرفت و از کنار قبر دور کرد و گفت: خواهر من صبور باش... تو و حسن آقا باید دیگه سایة سرش باشید... باید مادری کنی برای کیهان... حسن آقا باید پدری کنه برای کیهان... اونا دیگه چشم امیدشون به شماست... صبوری کن خواهر من... با این حرفات... با این ناشکریات به جنگ با خدا نر و... خدا خودش هدیه داده.
امانت بوده پیش ما... حالا بنده شو نزد خودش فراخونده... صبور باش... صبور باش.
امین را دفن کردند... مراسم تشییع به طور کامل انجام شد... همة آشنایان و دوستان برای صرف ناهار به رستوران یادگاری دعوت شدند... نگار نیمهجان را هم کشانکشان به داخل ماشین بردند و به درمانگاه رساندند... .
پس از صرف ناهار همة مهمانها در خانة پدر نگار که خانهای چندطبقه بود و کامل در دست خودشان بود برای تسلی بازماندگان حضور یافتند.
مراسم ختم و هفتم امین هم با آبرومندی کامل و مفصل صورت گرفت... پس از هفتم امین، مهمانها و آشنایان یکییکی خداحافظی کردند و به خانهها و شهر و روستای خود رفتند. نگار ماند و کیهان سهساله ش... هر روز صبح حسن آقا و مادرش او را به سر خاک امین میبردند و نیمهجان به خانه بازمیگرداندند.
خانوادة خود امین هم مراسمهایی در خانه و مسجد محل خود برای فرزندشان برگزار کردند. آفتاب که غروب میشد، خاطرهها و گذشتهها را در ذهن خود بالا و پایین میکرد و شروع به نالیدن و گریستن میکرد از شدت گریه تمام دو چشمش جمع شده بود و تار میدید.
آنقدر از زندگی ناامید شده بود که حتی حسی به کیهان در وجودش دیده نمیشد... تمام دنیا را تیرهوتار میدید... غروب که گریه را آغاز میکرد با همان گریه به تختخواب میرفت و آنقدر ادامه میداد که چشماش خودبهخود بسته میشد.
آخر یه شب این گریهها سوی چشامو میبره
عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی می پره
دلتنگی برای امین یاد و خاطرات، امین آغوش باز و همیشه مهربون، امین، چشمای معصوم امین و مظلومیش آتش به جانش میانداخت.
یاد مظلومی امین که میافتاد، به پهنای صورتش اشک میریخت... با خودش میگفت: «خدایا... به کدامین گناه تو سن ۲۸ سالگی باید یتیمدار فرزند سهساله امین بشم... چی میشد من و امین با هم ادامه میدادیم و کیهان و بزرگ میکردیم... یعنی امین مظلوم، تو دنیای بزرگ تو جایی نداشته برای موندن و زندگیکردن؟!!»
حجم
۹۸۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۹ صفحه
حجم
۹۸۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۹ صفحه