کتاب دلارا
معرفی کتاب دلارا
کتاب دلارا داستانی از مهدیه جوادی است که در انتشارات متخصصان منتشر شده است. این داستان که درونمایه عاشقانه و اجتماعی دارد، بر اساس واقعیت نوشته شده است و به یکی از مشکلات و معضلات اجتماعی اشاره دارد.
داستان درباره کسی است که به جرمی نکرده متهم و زندانی شده است و روزهای آخر عمرش را میگذارند. و داستان درباره زندگی دلارا است. کسی که ناگهان با مشکلاتی عجیب مواجه شد و حالا برای رفع آنها باید دست به دامن قرصهای آرامبخش باشد...
کتاب دلارا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر دوست دارید یک رمان زیبای ایرانی بخوانید، کتاب دلارا یک گزینه خوب برای شما است.
بخشی از کتاب دلارا
کیان: خب خداروشکر که حالشون خوب شد.
دلارا: فقط آقا کیان یه مسئله ای بود خواستم خدمتتون عرض کنم.
کیان: جانم بفرمایید.
دلارا: چیزه من همون دوستم رو که گفتم حالش خب نبود رو یه چند روز آوردم پیش خودم از نظر شما که موردی نداره؟
کیان: این چه حرفیه اتفاقا من خوشحال میشم که یکی پیشتون باشه و شما از تنهایی دربیاین.
دلارا: خیلی ممنون آقا کیان شبتون بخیر.
کیان: شب شما هم بخیر.
دلارا سریع برگشت به اتاقش و در اتاق رو از پشت قفل کرد و چادرش رو درآورد و یه تای ابروش رو داد بالا و گفت: خب خانم تنبل خودم چیکار کردی تخم مرغ درست کردی؟
تینا: چشم آبی باهوش خودم مگه قرار نبود خودت درست کنی؟
دلارا: راست میگی قرار بود خودم درستت کنم.
دلارا با عشق علاقه شرو ع کرد تخم مرغ ها رو نیمرو کرد. تینا هم سفره رو پهن کرد و نون و پیاز این چیزا گذاشت سر سفره.
دلارا: دختر بدو دستم سوخت یه تیکه نون بذار رو سفره ماهیتابه داغ سفره میسوزه.
تینا سریع یه تیکه نون درآورد و گذاشت رو سفره. هر دو با اشتها شرو ع به خوردن کردن.
تینا: وای دختر باورم نمیشه این تخم مرغ رو تو درست کردی
دلارا: بله دیگه وقتی غذای هر روزت تخم مرغ باشه خیلی خوب یاد می گیری که چطور تخم مرغ درست کنی.
تینا: حالا تو خوبی من همین تخم مرغ رو هم بلد نیستم درست کنم.
دلارا: واقعا؟!
تینا: اره به جان دلارا
دلارا: اشکال نداره من خودم آشپزی رو یادت میدم. خب یه موردشو الان بهت یاد میدم آسون و خیلی هم خوشمزه که من عاشق این غذام. غذا هم نمیشه گفت البته میان وعده بیشتر بهش م یخوره.
تینا: خب بگو دیگه خانم آشپز.
دلارا: خب ببین سیب زمینی رو درشت خلالی میکنی بعد دو سه دقیقه می ذاری سیب زمینیت آب پز بشه بعد که ریختیش توی آبکش با یه دستمال سیب زمینیت رو خشک میکنی بعد سرخش میکنی و بعد از اینکه سیب زمینیت سرخ شد سریع روش پنیر پیتزا بریز و بعد با سس قرمز میل میکنی من اسم این غذا رو گذاشتم سیب پنیر.
تینا: ایول بابا حتما یه روز درست میکنم هیچ وقت فکر نمیکردم تو آشپزی بلد باشی.
دلارا دیگه چه فکرایی درباره من کردی؟
دلارا و تینا بعد از اینکه شامشون رو خوردن رفتن توی حیاط ظرفا رو با هم شستن. بعد از اینکه کارشون تموم شد رفتن تو. دلارا توی یه قابلمه آب ریخت و گذاشت آب توی قابله جوش بیاد. آب روی پیک نیکی به سرعت جوش اومد و دلارا با ملاقه آب جوش رو ریخت توی لیوان و چای کیسه ای رو انداخت توی لیوان.
از نظر تینا و دلارا اون چایی که با هم خوردن خو شطعم ترین چای عمرشون بود. دلارا به ساعت نگاه کرد و دید ساعت از یک هم گذشته سریع بالشت و پتو رو آورد و به تینا گفت: سرکار خانم تینا پاشو میخوایم بخوابیم نظرتون چیه چون فردا ساعت هفت باید بریم سر کار.
تینا: ای اره بخوابیم منم خیلی خوابم میاد و خستم.
دلارا: پس زود بیا
دلارا رفت زیر پتو و تینا در اتاق رو قفل کرد و برقو خاموش کرد. دلارا هم گوشیش رو برداشت و باهاش ساعت گذاشت. دلارا بعد از اینکه خوندن دعای قبل خوابش تموم شد خواست چشماشو ببنده که تینا گفت: دلارا تو هیچ وقت برای من از زندگیت تعریف نکردی اینکه از کجا به اینجا رسیدی و خیلی چیزای دیگه.
دلارا: باشه عزیزم ولی به موقش الان ساعت دو و ما باید پنج صب بیدار باشیم داستان زندگی من ای نقدر طولانی که میشه از روش یه رمان بنویسی شبت بخیر قول میدم بعدا برات تعریف کنم.
دلارا چشماشو بست و خاطرات مثل یک فیلم از جلوی چشماش گذشت.
بله خاطرات خواب رو از چشمای آبی دلارا ربوده بودند. دلارا تمام سعی خودش رو کرد که بخوابه و موفق شد و به خوابی شیرین فرورفت.
روزها گذشت و گذشت و دلارا و تینا اینقدر در کنار هم بودن شاد و خوشحال بودن که نفهمیدن روزهاشون چطور گذشت. تینا هر بار که از دلارا میخواست درباره گذشتش بپرسه دلارا حرف رو عوض میکرد و می گفت: دوست ندارم این روزهای خوبی که کنار همیم رنگ وبوی غم به خودش بگیره بذار از این لحظه ها لذت ببریم.
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۰ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۰ صفحه
نظرات کاربران
رمان چرت وپرت بودش