کتاب سرزمین جاوید؛ جلد چهارم
معرفی کتاب سرزمین جاوید؛ جلد چهارم
کتاب سرزمین جاوید؛ جلد چهارم اثری از ماریژان موله، رومن گیرشمن و ارنست هرتز فلد است که با ترجمه ذبیحالله منصوری میخوانید. این کتاب به مرور تاریخ ایران میپردازد؛ از دورانی که شاید حتی در آثار مورخان ایرانی هم چیزی پیدا نشود و روایتهایی از ایران میگوید که شاید پیش از این در کتابهای دیگر نخوانده باشید.
درباره مجموعه سرزمین جاوید
مجموعه کتابهای سرزمین جاوید که مجموعه چهارجلدی هستند، اثری از جمعی از نویسندگان است که با ترجمه و اقتباس ذبیح الله منصوری میخوانیم. این کتابها مرور تاریخ ایرانند. تاریخی از پیش از زمانی که مورخان به آن پرداختهاند. هرچند این اثر با استناد به مدارک به دست آمده و کاوشهای باستانی نوشته شده است، اما آمیخته با افسانه است. داستان این کتاب از قبل از حکومت مادها بر زمین آغاز میشود: یعنی زمانی که ایرانبانان زن بر منطقه ایرانویج فرمانروایی میکردند.
در کتاب سرزمین جاوید؛ جلد چهارم تاریخ سرزمین ایران را مرور میکنیم: از به قدرت رسیدن شاپور اول پسر اردشیر بابکان که سلسله ساسانیان را پایهگذاری کرد، آغاز میکنیم و جلو میآییم تا به پایان عمر شاپور دوم، میرسیم.
خواندن مجموعه سرزمین جاوید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن مجموعه سرزمین جاوید برای تمام علاقهمندان به تاریخ جذاب است.
درباره ذبیح الله منصوری
ذبیح الله منصوری با نام اصلی ذبیح الله حکیمالهی دشتی، در سال ۱۲۷۸ در سنندج متولد شد. او پرکارترین مترجم تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران، روزنامهنگار، نویسنده و به گفته خودش قهرمان بوکس سبک وزن ایران بود. منصوری ۱۹ خرداد ۱۳۶۵ در تهران چشم از دنیا فروبست.
بخشی از کتاب سرزمین جاوید؛ جلد چهارم
تو ای رهگذر که این کتیبه را میخوانی، اگر از فن جنگ آگاه باشی میگویی چرا بعدازاین که رومیان اطراف خود دیوار کشیدند من سپاه والرین را محاصره نکردم تا اینکه سربازانش از پا درآیند و مجبور به تسلیم شوند؟ لذا میگویم که من به دو علت اردوگاه والرین را محاصره نکردم:
اول اینکه میدانستم که رومیان که در احداث اردوگاه تجربهای زیاد دارند، میدانند که بعدازاینکه دیواری اطراف خود به وجود آوردند ممکن است که خصم از آن دیوار استفاده کند و آنها را محصور نماید و راه گریز نداشته باشند و از گرسنگی و تشنگی از پا درآیند. این است که دیوار را طوری میسازند که بتوانند بهسرعت آن را ویران نمایند و با صفوف جنگی پیکار کنند و در هر لژیون رومی، برای ویران کردن دیوار، وسایل هست.
دوم اینکه من در آن موقع فقط میتوانستم از سه طرف اردوگاه والرین را محاصره کنم و از طرف مغرب به مناسبت وجود شط، قادر به محاصره او نبودم و او از راه شط خود را از محاصره نجات میداد و این در صورتی بود که نمیخواست دیوار را ویران کند و با آرایش جنگی با من بجنگد.
عاقبت شب سخت گذشت و روز دمید و آن شب ازاینجهت برای من و افسرانم سخت بود که از لحاظ جنگ در حال انتظار بودیم وگرنه مردان جنگی از پیکار نمیترسند و همینکه روز دمید حال انتظار من و افسرانم از بین رفت برای اینکه میدانستیم که روز جنگ فرا رسیده است.
صدای موزیک نظامی رومیها قبل از ما برخاست و من بر اثر اطلاعی که از وضع سپاه روم داشتم میدانستم که لژیونهای رومی بعد از بیدار شدن از درون حصار خارج میشوند و انتظار نداشتم با آن سرعت از درون حصار خارج شوند و صفوف جنگی خود را بیارایند.
من از دور میدیدم که سربازان رومی که در جناح راست والرین نزدیک شط قرارگرفتهاند پیلا در دست دارند. در دست سربازان جناح چپ والرین سلاحی بود که من تا آن روز در دست رومیها ندیده بودم و بعدازاینکه ما به رومیها نزدیک شدیم معلوم شد که سلاح سربازان جناح چپ والرین پیکان سه شاخ است.
در جناح راست و چپ والرین سربازان لژیون بودند و از روی لباس متحدالشکلشان شناخته میشدند اما در قلب سپاه روم سربازانی بدون لباس متحدالشکل دیده میشدند و همه نیزه داشتند و من حدس زدم سربازان قلب سپاه همان چریک میباشند که از پاروزنان کشتیها تشکیلشده است.
من نتوانستم بفهمم چرا والرین سربازان چریک را در قلب سپاه جا داده و فکر کردم خواسته آنها را در جایی قرار بدهد که نتواند سستی کنند یا بگریزند.
چون قشون والرین زود صفوف خود را آراست فکر کردم که قصد حمله دارد، اما بعد از آراستن صفوف، رومیها که منجنیقهای خود را مقابل سپاه قرار داده بودند حمله نکردند.
وضع جبهه من اینطور بود که ارابههای جنگی را در جناح راست خود قرار داده بودم و شاندرکاهن کماکان فرماندهی ارابههای جنگی را داشت. سواران به فرماندهی «اردشیر مای من» در جناح چپ من بودند و من با پادگان در قلب سپاه بودم و در عقب قشون ذخیرهای از پیادگان و سواران داشتم.
سپاه والرین در طرف شمال من بود و در آن بامداد هیچ یک از دو سپاه از آفتاب ناراحت نبودیم.
از دور در عقب هر منجنیق یک تپه کوچک دیده میشد و بهزودی دانستم که آن تپه از سنگهایی به وجود آمده که بایستی بهوسیله منجنیقها پرتاب شود و سپاه روم آن سنگها را روز قبل گردآورده و در بامداد آن روز مقابل جبهه قرار داده بود.
در دو طرف تا چشم کار میکرد، مقابل سپاه روم، منجنیق میدید و من از روی تخمین شماره منجنیقها را پانصد دانستم و فکر کردم که هر لژیون با بیستوپنج منجنیق وارد جنگ شده است.
بعدازاینکه «اشم وهو» را بر زبان آوردم و بر خود دمیدم، به جناح چپ خود که سواران بودند امر کردم که تظاهر به حمله کنند. منظورم از تظاهر این بود که به ارزش جنگی سنگباران منجنیقها پی ببرم و متوجه شدم که سنگ منجنیقهای رومی، قبل از اینکه جنگ واقعی شروع شود و سربازان من با سربازان دشمن تماس حاصل کنند، عدهای زیاد از سربازان مرا خواهد کشت.
حجم
۴۸۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۵۱ صفحه
حجم
۴۸۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۵۱ صفحه
نظرات کاربران
یک کتاب عالی با متن و ترجمه روان مرحوم ذبیح اله منصوری با خوندنش به خودتون ایران و ایرانی بودن افتخار میکنید حتما با دل و جان و با غرور بخونید
مثل سه جلد اول عالی بود جلد چهارم که سرگذشت شاپور دوم بود خیلی زیبا بود و ای کاش تا پایان سلسله بزرگ ساسانی کتاب ادامه داشت...
کتاب بسیار خوب و عالی هست هر چهار جلد با متن شیوا و روان فقط متاسفانه جلد چهارم ناقص هست از سلسله ساسانیان به بعد رو توضیح نداده