ریچارد براتیگان
بیوگرافی ریچارد براتیگان
ریچارد براتیگان خالق آثاری است که اگر بخواهیم چیزی را به آنها تشبیه کنیم، یک کابوس خندهدار شبیهترین چیزی است که میتوان برایشان پیدا کرد! انگار که نیمهشب از خوابی ترسناک بیدار میشوید و بعد در حالی که خیس عرق هستید، یک دل سیر به چیزهای جنونآمیزی که در خواب دیدهاید، میخندید! آثار او از یک طرف حیرتانگیز، مالیخولیایی و طنازانه هستند و از طرفی دیگر با عینکی نقاد و اعتراضی به فضای جامعه و فرهنگ آمریکا نگاه میکند. فراموش نکنید که در داستانها و اشعاری که براتیگان نوشته باشد، هیچ چیز شبیه به واقعیتش نیست!
زندگی ریچارد براتیگان
ریچارد گَری براتیگان در ۳۰ ژانویهی ۱۹۳۵ در واشنگتن آمریکا به دنیا آمد و در همانجا رشد کرد تا زمانی که روزهای مایوسکنندهی جنگ جهانی دوم باعث شد تا به شهرهای دیگری مثل اورگان و یوجین برود. یکی از وقایع تاثیرگذار در زندگی ریچارد وقتی اتفاق افتاد که او هنوز متولد نشده بود. مادر و پدر او از یکدیگر جدا شدند و کمی بعد مادرش متوجه شد که باردار است. پدر او هیچگاه نفهمید که پسری به نام ریچارد دارد. ایانسه (دختر ریچارد براتیگان) بعدها درمورد این واقعه از مادربزرگش «ماری لو» نقل قول میکند که:
«من برنارد (پدر ریچارد) را در حالی ترک کردم که فقط یک ساک مقوایی را از وسایلم پر کردم. حتی خودم هم خبر نداشتم (ریچارد را) باردار هستم.»
ریچارد براتیگان در چنین شرایطی رشد کرد و تجربیات او از زندگی آنقدر سهمگین بود که او در نوجوانی در شهر اورگان مرتکب جرمی (خرد کردن شیشههای پاسگاه پلیس با پرتاب خرده سنگ) شد. بعد از دستگیری به دلیل خلق و خوی ناآرامش به آسایشگاهی روانی فرستاده شد و پزشکان پارانویا و شیزوفرنی را در او تشخیص دادند. ریچارد بیچاره به مدت دو ماه در آسایشگاه بستری بود و روند درمان او به شکلی پیش رفت که چندین بار به او شوک الکتریکی داده شد.
کمی بعد از اینکه از آسایشگاه مرخص شد، به سانفرانسیسکو نقل مکان کرد، جایی که دور خودش را با نویسندگان، شاعرها و ترانهسراهای همنسل خود مثل رابرت دانکن، لارنس فرلینگتی، مایکل مککلور و... پر کرد. علیرغم وضعیت مالی بیثباتی که ریچارد داشت، دیگر خودش هم خوب میدانست که یک نویسنده است و علاوه بر کارهای معمول (مثل پیشخدمتی در کافه) وقت زیادی را به نوشتن اختصاص میداد.
آثار ریچارد براتیگان
از سال ۱۹۵۷ یعنی از بیستویکسالگی ریچارد آثار او یکی پس از دیگری منتشر شدند و درهای شهرت به سوی او باز شد. شعر ۲۶ خطی «بازگشت رودخانهها» (۱۹۵۷)، مجموعه اشعار «اتواستاپزن گالیله» (۱۹۵۸)، مجموعهای شامل ۲۴ شعر به نام «چای مرمر» (۱۹۵۹) و چند مجموعه شعر دیگر با نامهای خلاقانه و جالب از ریچارد براتیگان منتشر شدند و با خواندن این اشعار ریچارد براتیگان میتوانیمرد پای وقایع کودکی او در آثارش را به خوبی مشاهده کنیم.
کمی بعد براتیگان اولین رمانش را خلق کرد. این رمان ژنرال جنوبی اهل بیگسور نام داشت و در سال ۱۹۶۴ منتشر شد. حتی از اسم این اثر خلاقیت، طنازی و وقایع نکبتی میبارد، چه برسد به داستان آن که ماجرای «لی ملون» را روایت میکند، او با هزار بدبختی فهمیده که قورباغههای مزاحمش فقط از یک کلمه میترسند و آن کلمه زهرمار است! حالا دیگر خودش را با روشهای سخت و پیچیده و بینتیجه عذاب نمیدهد تا قورباغهها را فراری دهد! فقط میگوید زهرمار و خلاص! البته این تمام ماجرای لی ملون بختبرگشته نیست! البته این کتاب نسبت به رمان بعدی ریچارد توجه آنچنانی از مخاطبان نمیگیرد.
صید ماهی قزلآلا در آمریکا
سال ۱۹۶۷ نوبت به انتشار رمانی رسید که اسم ریچارد براتیگان را به عنوان نویسنده حسابی بر سر زبانها انداخت و شهرت او را چندین و چند برابر کرد. صید ماهی قزلآلا در آمریکا دومین اثر داستانی ریچارد بود که حتی به عقیدهی برخی از منتقدین این اثر شاهکاری است که توسط براتیگان خلق شده است.
این کتاب یک رمان معمولی نبود که خواننده به راحتی بتواند خط سیر داستان را مشخص کند. میتوان گفت که مجموعهای از خاطراتی است که به شکلی مقطع و بر هم ریخته روایت میشود و نویسنده با این رمان عجیب و غریب نقدهای طنازانه و هنرمندانهای را به جامعه و فرهنگ آمریکایی وارد میکند. این اثر از نظر «آمازون» بامزه، طوفانی و دلنشین معرفی شده و سایت «بارنز و نابل» (Barnes & Nobel) آن را رمانی بسیار خندهدار و مالیخولیایی توصیف کرده است. بخشی کوتاه و جالب از این رمان دیوانهوار را مشاهده میکنید:
«خواب دیدم لئوناردو داوینچی در حال اختراع قلاب جدید برای صید قزلآلا در آمریکا است. دیدم اول از همه با تخیلش کار میکرد، بعد رفت سراغ فلز و رنگ و گیره... رئیس روسایش را صدا زد بیایند. نگاه کردند و همه از هوش رفتند. او که تنها در مقابل جسم مدهوش آنها ایستاده بود، قلاب را به دست گرفت و اسمی گذاشت روش. اسمش را گذاشت شام آخر. بعد رفت تا رئیس روسایش را به هوش بیاورد. ظرف چند ماه آن قلاب صید قزلآلا، غوغای قرن بیستم شد و دستاوردهای سطحیای مثل هیروشیما و مهاتما گاندی دیگر به گردش هم نمیرسیدند. میلیونها شام آخر در آمریکا به فروش رفت. واتیکان ده هزار تا سفارش داد، با اینکه هرگز قزلآلایی آن جا مشاهده نشده بود. سیل سپاسها سرازیر شد. سی و چهار رئیس جمهور سابق ایالات متحده همه حرفشان این بود: شام آخر ختم روزگار است.»
این اثر براتیگان بیشتر از اینکه درمورد صید کردن ماهی قزلآلا در آمریکا باشد، اعتراضی استعاری است به آنهایی که در آمریکا توانستند قزلآلا صید کنند و آنهایی که نتواستند قزلآلا صید کنند. در این رمان حتی میتوان رد پایی از اعتراض به ماجرایی را دید که در نوجوانی یقهی ریچارد را گرفت، او را به خاطر بیست دلار و شکستن شیشههای پاسگاه پلیس در برابر قانون قرار داد، یک هفته در بازداشتگاه گرفتار کرد و در انتها ریچارد سر از آسایشگاه روانی درآورد. میتوان گفت که نقدهای هنرمندانه، تند و تیز یک پسر یاغی به جامعهای است که دستاوردش تولید چیزهایی (که به نظر او) بهدردنخور است. در نهایت صید قزلآلا در آمریکا توانست تحسین و توجه نویسندگان بینظیری مثل «ارنست همینگوی» و «هِنری دیوید ثورو» را برانگیزد.
در قند هندوانه
از زمان انتشار صید ماهی قزلآلا به بعد بود که سبک نوشتاری براتیگان، وقایع خندهدار و کابوسواری که او در نوشتههایش میساخت و همچنین سورئالیسمی که فقط مختص خودش بود باعث شد تا به عنوان یک نویسنده شناخته شود. تا این که براتیگان شاهکاری دیگر را رو کرد، اثر داستانی در قند هندوانه را نوشت و در سال ۱۹۶۸ راهی بازار نشر کرد.
در جهان این داستان یک تمدن فروریخته و حالا قرار است که تمدنی دیگر ساخته شود. جهان این داستان هیچ شباهتی به دنیای واقعی ما ندارد، خورشید هر روز به رنگی در میآید، هندوانههایی با اشکال مختلف تولید میشوند و همه چیز از ابتدا از قند هندوانه درست شده است! مخاطبانی که این کتاب را خواندند درمورد آن اعتقاد داشتند که با اثری ظریف، دیوانهوار، جذاب، سحرآمیز، لذتبخش و درخشان مواجه شدهاند.
پس باد همه چیز را نخواهد برد
اگرچه ریچارد براتیگان همچنان یک نویسنده و ترانهسرای محبوب، خلاق و پرفروش بود، اما شهرت و فروش کتابهای ریچارد براتیگان آرام آرام فروکش کرده بود. طبق گفتههای دختر ریچارد در کتاب خاطراتش، ریچارد از ده سال قبل میدانست که قدم به قدم به سمت مرگ پیش میرود. کار کردن به شکل تمام وقت در یک کافه، از یک سوی دیگر عادات مخرب (نوشیدن الکل و...) این نویسندهی غمگین و از طرفی دیگر میل و اشتیاقش به اثبات کردن خود به عنوان نویسندهای جدی به روان کمرمقش فشار بیشتری را تحمیل میکرد. به طوری که کتاب «پس باد همه چیز را نخواهد برد» تبدیل به آخرین اثر براتیگان شد و یکی دو سال قبل از مرگ او (یعنی در سال ۱۹۸۲) منتشر شد.
او در این داستان یک جهان خیالی را بر اساس وقایع واقعی خلق کرد. جنگ جهانی دوم، سختیها، ترسها و خشمی که از دوران کودکی و نوجوانی در ریچارد باقی مانده بود، همگی به اشکال مختلف در این کتاب بازسازی شدند و سر و شکلی وهمی پیدا کردند.
راوی داستان هر از گاهی کودکی پنج ساله میشود و آرام آرام رشد میکند و بعد به شکل مردی جاافتاده و چهل ساله روایت داستان را به عهده میگیرد و دقایقی بعد دوباره کودک است که فرمان هدایت داستان را در دست گرفته!
مرگ ریچارد براتیگان
براتیگان قبل از مرگش هیچ یادداشتی ننوشته بود، به همین خاطر هر یک از دوستانش مرگ ریچارد را به چیزی ربط میدهد؛ یکی به الکل، دیگری به روانرنجوری و... از طرفی ریچارد براتیگان زندگی شلوغی را از سرگذرانده بود و به گفتهی دخترش پنج سال آخر زندگیاش سختترین سالها برای او بود، چرا که از همسر دومش جدا شد، پنج اثر آخرش با فروشی کمجان رو به رو شده بودند و وقتی که نتوانست برای رمان آخرش ناشری پیدا کند، در ۲۵ اکتبر ۱۹۸۴ تصمیم گرفت تا با اسلحهای شکاری خودش را از پا دربیاورد.