
دانلود و خرید کتاب صوتی خانهام همین جاست
برای خرید و دانلود کتاب صوتی خانهام همین جاست نوشته نازیما حسینی و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر، اپلیکیشن طاقچه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب صوتی خانهام همین جاست
کتاب صوتی خانهام همین جاست، مجموعه خاطرات افسانه قاضیزاده است. دختر جوان شجاعی که تصمیم گرفت در روزهای جنگ در وطنش، خرمشهر بماند. او خدمت در بیمارستانهای صحرایی و رسیدگی به مجروحان را انتخاب کرد.
گلستان جعفریان با جمعآوری مجموعه خاطرات افسانه قاضیزاده، این اثر را نوشته است. نسخه صوتی کتاب خانهام همین جاست، را با صدای نازیما حسینی در اختیار دارید.
دربارهی کتاب صوتی خانهام همین جاست
خانهام همین جاست، روایتی از عشق است. عشقی که در سالهای دردناک جنگ ایران و عراق، در قامت دختری جوان، خودش را نشان داد. دختری که در آن روزها بیشتر از هجدهسال نداشت. اما با شجاعت در همانجایی که بود، ایستاد. او انتخاب کرد از خرمشهر نرود. حتی با وجود اینکه تمام اعضای خانوادهاش رفته بودند. او انتخاب کرد همانجا بماند. به مجروحان جنگ رسیدگی کند. در خدمت مساجد باشد و هر کاری که میتوانست انجام داد. چیزهایی دید و آموخت که فراتر از توانش بود. اما رشد کرد و بزرگ شد و بارها گفت: خانهام همین جاست. او ایستاد تا عشق را به مردم بیاموزد.
کتاب صوتی خانهام همین جاست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خانهام همین جاست، برای همه افرادی که عشق را باور دارند و دوست دارند روایتی از روزهای دوران جنگ بشنوند، کتابی جذاب و شنیدنی است.
بخشی از کتاب صوتی خانهام همین جاست
تب و تاب جوانی و نوجوانی را درک کردهاید؟ پرشور و آرزومند. عاشق کشف و تجربه کردن. من چیزهای خوبی برای ارضای این تب و تاب سر راهم قرار گرفت. احساس میکنم موقعیتی که یکدفعه و ناخواسته درگیرش میشوی، تو را میسازد و آنوقت تو وارث شرایط زمان خودت میشوی. اطلاعیهها و پلاکاردهای مربوط به راهپیمایی فردا، اول مهرماه را توی ساک دستی ریختم و تندی از پلهها آمدم پایین. توی این دوسالی که از انقلاب میگذشت رسم بر این بود که روز اول مدرسهها را به خاطر وحدت دانشآموزان، راهپیمایی کنیم. و من قصد داشتم این اطلاعیهها را که از قبل آماده کرده بودیم، به شورای انجمنهای اسلامی دانشآموزان برسانم. آدیداسهایم را پایم کردم و همین که خواستم از در حیات بزنم بیرون، صدای انفجار بلند شد و در و دیوارها شروع به لرزیدن کرد. انفجار پشت انفجار. همه ریختیم بیرون. اول فکر کردیم درگیریهای خلق عرب است. اما صداها خیلی وحشتناک بود.
ساک دستی را از روی زمین برداشتم و میخواستم بروم که پدرم مچ دستم را گرفت و گفت: «کجا؟ صبر کن ببینم چه خبره.» رفت و در حیاط را محکم پشت سرش بست. رفت ولی خیلی زود برگشت. بهتزده و ناراحت بود.گفت: «از زمین و آسمان گلوله میبارد. چندین خانه خمپاره خورده و تعداد زیادی از مردم کشته شدند یک خمپاره هم خورده کنار خانه جهانآرا و حیاط خانهشان را خراب کرده مادرش هم مجروح شده بود. او را به بیمارستان بردند.»
مادرم میلرزید. خواهر و برادر کوچکم - محمدمهدی و لیلا - گریه میکردند. نمیدانستیم چه خبر است. چه کسی شهر را میکوبد. رادیو یکسره روشن بود و هی آژیر میکشید. چند ساعت که گذشت رادیو اعلام کرد: عراق به شهرهای مرزی ایران حمله کرده. مردم! به پناهگاه بروید.
دیگران دریافت کردهاند
با صدای نازیما حسینی
مشاهده همهسایر کتابهای آوانامه
مشاهده همهاطلاعات تکمیلی
دستهبندی | |
شابک | undefined |
زمان | ۰۳ ساعت و ۲۴ دقیقه |
قابلیت انتقال | ندارد |
حجم | ۲۸۲٫۱ مگابایت |
نظرات کاربران
سلام لذت بردم روح شهدا قرین رحمت ممنونم
کتاب خوبیه اینکه رنج و سختی یک خانم امداد گر در زمان جنگ را میشنوی دید تورا به زندگی عوض میکند و واقعا تاثیر گذار است فقط به نظرم خیلی خلاصه بود و در آخر با عجله داستان جمع شده