دانلود و خرید کتاب آب هرگز نمی‌میرد حمید حسام
تصویر جلد کتاب آب هرگز نمی‌میرد

کتاب آب هرگز نمی‌میرد

معرفی کتاب آب هرگز نمی‌میرد

آب هرگز نمی‌میرد خاطرات جانباز میرزامحمد سلگی از فرماندهان لشکر ۳۲ انصارالحسین که حمید حسام به رشته تحریر درآورده است. 

کتاب آب هرگز نمی‌میرد در سال ۱۳۹۳ توانست جایزه نخست جشنواره جلال آل احمد را از آن خود کند.

درباره‌ی کتاب آب هرگز نمی‌میرد

در طول دوران هشت سال دفاع مقدس شاهد دلاوری‌های و رشادت‌های جوانان بسیاری بودیم. بسیاری از این جوانان در راه دفاع از وطن، شهید شدند، از جان و مال خود گذشتند. بسیاری از رزمندگان، دست، پا و یا سلامتی خود را در میدان‌های جنگی جا گذاشتند و حالا جانبازان و ایثارگرانی هستند که شنیدن خاطراتشان برای ما می‌تواند راهگشا و آموزنده باشد. هشت سال جنگ تحمیلی رژیم بعثی صدام، علیه ملت بزرگ ایران، بی‌شک از دوران طلایی و پرافتخار مردمان این مرز و بوم است که انعکاس هرکدام از حوادث آن می‌تواند، چراغ راه و وسیله‌ای برای شناخت بیشتر آیندگان باشد.

بی‌شک مرور حوادث جنگ تحمیلی در کتاب آب هرگز نمی‌میرد، می‌تواند ما را بیش از پیش به زیبایی‌های آن تابلوی نقاشی نزدیک‌تر کند.

کتاب آب هرگز نمی‌میرد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن کتاب آب هرگز نمی‌میرد و مرور خاطرات میرزامحمد برای تمام علاقه‌مندان به آثار دوران دفاع مقدس و جنگ، دلچسب است.

درباره‌ی حمید حسام

حمید حسام در سال ۱۳۴۰ در همدان به دنیا آمد. تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی ارشد رشته ادبیات فارسی در دانشگاه تهران ادامه داد. حضور حمید حسام در جبهه‌های جنگ باعث شد تا رویکرد اصلی‌اش در نوشتن دفاع مقدس و جنگ باشد. او آثار و نوشته‌های زیادی را در این زمینه تالیف کرده است. از میان کتاب‌های حمید حسام می‌توان به وقتی مهتاب گم شد، آب هرگز نمی‌میرد، غواص‌ها بوی نعناء می‌دهند، فقط غلام حسین باش، راز نگین سرخ و دهلیز انتظار اشاره کرد. 

جملاتی از کتاب آب هرگز نمی‌میرد

اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۳، به انصار الحسین ابلاغ شد که به جنوب برود. این اولین حضور تیپ ما در جنوب بود.

گردان حضرت اباالفضل، پس از عملیات، دوباره سازماندهی شد و نیروی جدید گرفت. بهترین خبر در این مقطع اعلام آمادگی حاج رضا زرگری برای پیوستن به گردان بود. از این خبر بسیار خوشحال شدم البتّه با تمام علاقه و ارادت به او، خجالت می‌کشیدم که در گردان حضرت اباالفضل به عنوان جانشین گردان کار کند. حاج رضا در عملیات مسلم بن عقیل فرمانده گردان و من فرمانده گروهان بودم.

هر چه بود، من آمدن او را به حساب ارادت به نام مقدس سقای کربلا گذاشتم و با خودم عهد کردم که هیچگاه از جایگاه فرماندهی با او صحبت نکنم و حُرمت او را مثل یک برادر پاس بدارم. به ویژه وقتی شنیدم که با اصرار، فرمانده تیپ را متقاعد کرده که به گردان بیاید. در چشم و دلم بیشتر از گذشته بزرگ شد.

با آمدن آقای زرگری، احساس کردم جای خالی همه شهدای گردان در دو عملیات والفجر۲ و والفجر۵، پُر شد. او با تجربه بالایی که داشت، کار آموزش و سازماندهی گردان را شروع کرد و من با جانشین ستاد تیپ، حاج رضا شکری‌پور برای استقرار در جنوب، از سر پل ذهاب به سمت اهواز حرکت کردیم.

علی پورمیرزایی
۱۳۹۹/۰۱/۱۴

امروز مطالعه کتاب رو به اتمام رساندم و امروز خبر شهادت ش را شنیدم 😢 ان شالله با سقای کربلا و همرزمانش همنشین باشد

کاربر ۱۴۵۴۶۴۶
۱۳۹۹/۰۱/۲۶

۱۳ روز از ۱۳ فروردین می‌گذره و حاجی دیگه پر کشیده... پر کشیده و حالا دارم میشناسمش... و حس می‌کنم مثه شهید سلیمانی وقتی پرکشید تو چه خواب بی ارزشی بوده‌ام... اوایل کتاب احساس می‌کنی داری از یه آدم عادیِ عادی می‌شنوی حتی یه

- بیشتر
امیرحسین فصیحی
۱۳۹۹/۰۱/۱۵

سلام بر شهید. مطالعه این کتاب خالی از لطف نیست. در برنامه های مطالعاتی تون حتما قرار بدید. من نسخه چاپی بعد از رونمایی کتاب وقتی خود شهید و آقای حسام پشت میکروفون درباره ی کتاب صحبت میکردن گرفتم. خداروشکر کشور ما سوپرمن های

- بیشتر
۶۶٣٧۶٩
۱۳۹۹/۰۱/۱۴

شهادتت مبارک

🌸🧕🏻🌸
۱۳۹۹/۰۱/۱۴

شهادت مبارک سردار بزرگ ❤ سردار سلگی عزیز صبح امروز به درجه‌ی رفیع شهادت نائل آمد. تسلیت به همه‌ی دوستداران ایشان...

ramtin
۱۳۹۹/۰۱/۱۴

شهادت سردار جانباز ۸ سال دفاع مقدس را به خانواده عظیم الشأن ایشان تبریک عرض مینمایم. درود بر ره روان کربلا

میـمْ.سَتّـ'ارے
۱۳۹۸/۰۷/۰۴

آب هرگز نمی میرد روایت مردانگی و غیرت جوانان این مرز بوم است از زبان سردار میرزا محمد سُلگی به قلم حمید حسام. میرزا محمد زنده موند تا داستان مردانگی ها و غیرت همرزمانش رو برای ما تعریف کنه و چه

- بیشتر
sepme
۱۳۹۸/۰۸/۲۷

خواندن این کتاب، تجربه منحصر به فردی برام بود. تا الان چند کتابی درباره دفاع مقدس خوندم؛ اما به نظرم اون چیزی که این کتاب رو از بقیه متمایز می‌کنه، نشون دادن وجه‌های عقلانی و عرفانی جنگ در کنار هم‌دیگه

- بیشتر
mehrdad damerchli
۱۳۹۹/۰۱/۱۴

انا لله و انا الیه الراجعون . شهادتت مبارک سردار . سلام ما رو برسان به حاج قاسم و بقیه شهدا

رضا
۱۳۹۶/۰۲/۰۹

از بین کتابهای دفاع مقدس بهترین است

کیست این سرو قدِ تشنه لبِ مشک بدوش؟
چڪاوڪ
«تهران چه خبر؟» می‌گفتم: «شهر شهر فرنگه، از همه رنگه» پدرم اسم رنگ را که شنید، قرآن را آورد آیه‌ای خواند که‌اشاره به رنگ داشت آیه این بود: «صبغه الله و من احسن من الله صبغه» و خودش ترجمه کرد که: «رنگ خدا و چه رنگی نیکوتر و زیباتر از رنگ خداست» و توضیح داد که اگر خدا را در نظر داشته باشی، هیچ رنگی جلو چشمانت زیبا جلوه نمی‌کند.
چڪاوڪ
یک بار به شوخی به او گفتم: «امیر اگر تو شهید شوی، چه کسی مثل سال قبل در زمستان، نفتِ خانه را تأمین می‌کند» او یک کلمه جواب داد: «خدا».
shariaty
شکست یا پیروزی در نبرد فرع است، ما فرزند تکلیفیم
سحر
ای برادرم تو صاحب پرچم و علمدار من هستی و هنگامی که تو نباشی، سپاه من پراکنده می‌شوند.
میـمْ.سَتّـ'ارے
وقت نماز صبح بود. دست‌های خون آلودم را روی خاک زدم و به صورتم کشیدم. با همان لباس خونین به سمتی که فکر می‌کردم رو به قبله است، چرخیدم، آن نماز حال و روحی وصف ناشدنی داشت.
shariaty
در عوالم کودکی‌ام. شوقی برای شنیدن قصه حضرت عباس در درونم جوشید. پرسیدم: «عباس بُوای کی بید؟» کاکه جوابی داد که، نه من و نه هیچکدام از فرزندانش نفهمیدیم که منظور او چیست. او که تا اینجا از نام‌ها و نسبت‌ها صحبت می‌کرد در جوابم گفت: «عباس بُوای مَشک بید» او از نگاه پرسان و متعجب ما فهمید که باید درباره «پدر مشک» بیشتر توضیح بدهد. لذت شنیدن اسب سواری شجاع و تنها که از میان نخلستان، صف لشگر را می‌شکافد و به فرات می‌رسد و آب را در مشک پر می‌کند و هنگام برگشت با چشمان تیرخورده و دستان قلم شده، مشک را مثل طفل عزیزی در میان می‌گیرد تا مشک تیر نخورد و آب به خیمه‌ها برسد، بیاد ماندنی ترین قصه کودکی‌ام بود که من را شیفته نام و مرام اباالفضل العباس کرد. شیفته «اباالقِربَه»
هاشم
باید در مقابل زور کم نیاورد. این درسی است که‌امام حسین به ما داده
zaraakra
عباس بُوای مَشک بید
میـمْ.سَتّـ'ارے
درجه و دماسنج هم نداشت گاهی هیزم‌ها به قدری «الو» می‌گرفتند که آب داخل خزینه، مثل سماور می‌جوشید و قل قل می‌کرد. عذاب الیم بود تن دادن به خزینه و بیرون آمدن از آن. مثل لبوپوست تنمان سرخ می‌شد، تازه نوبت کیسه کشیدن کاکه می‌رسید. ناله‌ام در می‌آمد و با التماس می‌گفتم: «پوس گُردَمَه کَنی، کاکَه» خم به ابرو نمی‌آورد و جواب می‌داد: «رُولَه رفت تا سه ماه دِیر.»
میـمْ.سَتّـ'ارے
به فرمانده گردان‌ها گفتم: «شاید باور نکنید، اما عراقی‌ها سه، چهار کیلومتری ما هستند. فقط ما هستیم و خدای ما. اگر امروز ما لحظه‌ای درنگ کنیم، پا روی خون دهها هزار شهید گذاشته‌ایم. عراقی‌ها پذیرش قطعنامه را نشانه ضعف ما دانسته‌اند، آنها پایبند به هیچ عهد و قرار و قراردادی نیستند و ما باید نشان بدهیم که فرزندان عاشورائیم.» عباس زمانی فرمانده گردان حضرت علی اصغر گفت: «حاجی، ما برای هر نیرو حتی به‌اندازه یک خشاب، فشنگ نداریم» گفتم: «یعنی تو بی سلاح تری یا ۶ ماهه‌امام حسین؟! برو گلویت را مثل حضرت علی اصغر مقابل تیرها بگذار و با چنگ و دندان بجنگ اگر دستتان خالی است بروید روی بلندی چارزبر و با سنگ بزنیدشان.»
🍃🌷🍃
صبح روز پنجم، همه بی‌سیم‌ها خبر از انهدام کامل نیروهای منافقین در تمام مسیرها می‌دادند. با یک جیپ فرماندهی و چند بی‌سیم‌چی به سمت تنگه حرکت کردیم. بچه‌ها خودروهای سالم را عقب می‌آوردند و بولدوزر‌ها، ادوات سوخته روی جاده را کنار می‌زدند. کیپ تا کیپ جنازه ریخته بود.
🍃🌷🍃
یک ضرب‌المثل لری است که یک نفر بعد از نماز از صدق دل و برای اظهار خشوع به خدا می‌گوید: «خدایا این نماز که من خواندم، می‌دانم که نماز نبود و تو‌ای خدا مگر در خواب ببینی نمازی مثل نماز کُر ابوطالب را (پسر ابوطالب، علی). و اتفاقا همین نماز و همین لحن صادقانه او را خدا می‌پذیرد. آن شب من هم با لهجه لری به خدا التجا کردم و شاید چون این التماس از شدت اضطرار بود، خدا پذیرفت
🍃🌷🍃
شیشه‌های اتوبوس از بخار نَفَسِ بسیجی‌ها عرق کرده بود، فرصت خیر مقدم نبود بسیجی‌ها صلوات فرستادند و ساکهایشان را برداشتند و پیاده شدند، آخرین نفر با انگشت روی شیشه بخار کرده نوشت: «آب هرگز نمی‌میرد»
shariaty
تصویر نجیب نوعروسم همیشه با من بود. تا جایی که روزهای جمعه و تعطیل که از آبادان به خرمشهر می‌رفتیم سوار تاکسی که زن یا دختری داخل آن بود نمی‌شدم.
حــق پرســت
به کلاس اول می‌رفتم اما حلال و حرام را می‌شناختم پدرم یاد داده بود که به نامحرم که برمی‌خورید سرتان را پائین بیندازید و روی چشمتان حجاب عفت بکشید.
حــق پرســت
«فرمانده عزیز گردان حضرت اباالفضل، برادر سلگی بدون پا هم که باشی باز فرمانده مایی
میـمْ.سَتّـ'ارے
هر گردان باید یک دسته‌ی ویژه داشته باشد که وقتی بقیه به هر علت زیر آتش دشمن کُپ کردند، این‌ها برخیزند و حرکت کنند.
shariaty
«حاجی، ما برای هر نیرو حتی به‌اندازه یک خشاب، فشنگ نداریم» گفتم: «یعنی تو بی سلاح تری یا ۶ ماهه‌امام حسین؟! برو گلویت را مثل حضرت علی اصغر مقابل تیرها بگذار و با چنگ و دندان بجنگ اگر دستتان خالی است بروید روی بلندی چارزبر و با سنگ بزنیدشان.»
"مِشکات"
در میان آن‌ها چشمم به دختر جوانی افتاد که با پدر و مادر و برادرش میهمان ما بودند. عادت نداشتم که به دختر نامحرم نگاه کنم چه برسد که به او خیره شوم اما انگار اختیار از کفم رفته بود برق نگاه دخترجوان آنچنان مجذوبم کرد که یادم رفت میان جمع هستم
حــق پرســت

حجم

۱۳٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۶۰ صفحه

حجم

۱۳٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۶۰ صفحه

قیمت:
۵۴,۰۰۰
۲۷,۰۰۰
۵۰%
تومان