دانلود و خرید کتاب صوتی حاجی مراد
معرفی کتاب صوتی حاجی مراد
کتاب صوتی حاجی مراد نوشتهٔ صادق هدایت است. بهرام سیف الدین، حسین نصیری و نرگس آجرلو گویندگی این داستان کوتاه صوتی را انجام دادهاند و انتشارات گیوا آن را منتشر کرده است. این اثر صوتی، قصهٔ مرد مغروری است که میخواهد همسرش مطیع او باشد.
درباره کتاب صوتی حاجی مراد
کتاب صوتی حاجی مراد که داستانی کوتاه به قلم صادق هدایت است، ما را میبرد به یک جامعهٔ سنتی مردسالار که در آن زنها به هر بهانهای سرزنش شده و در هر اتفاقی بهعنوان مقصر معرفی میشوند. صادق هدایت در کتاب صوتی حاضر، قصهٔ مردی را روایت میکند که هر چقدر هم به زنش علاقه دارد، در انتها فشار باورهای غلط جامعه اجازه نمیدهد که رابطهٔ درستی با او داشته باشد. این داستان کوتاه، قصهای انتقادی دربارهٔ فضای جامعهٔ ایران است. یک بازار است و یک حاجیمراد. حاجیمراد آنقدر شناس و معتبر شده که دیگر روی اسمش قسم میخورند. او توقع دارد زنش بدون هیچ چونوچرایی مطیع او باشد، اما چون زنش زیر بار این حرفها نمیرود، او را سرکش میداند و هرازگاهی کتکش میزند تا ادب شود. حاجیمراد با یک لحظه تصور اینکه زنش بیاجازهٔ او کاری کرده، خونش به جوش میآید و خودش را هم به دردسر میاندازد.
شنیدن کتاب صوتی حاجی مراد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره صادق هدایت
صادق هدایت در ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ در تهران متولد شد. این نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی را از بنیانگذران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند. صادق هدایت تحصیل در دورهٔ متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد، اما بهعلت درد چشم مجبور شد که یک سال مدرسهٔ متوسطه را ترک کند و پس از آن به مدرسهٔ سنلویی که مدرسهٔ فرانسویها بود رفت. تحصیل در این مدرسه زمینهٔ آشنایی هدایت با ادبیات جهانی را فراهم کرد. او از نوجوانی نوشتن در روزنامهها را آغاز کرد. نخستین کتاب صادق هدایت «انسان و حیوان» نام دارد که درمورد مهربانی با حیوانات است. هدایت در سال ۱۳۰۵ با اولین گروه دانشآموزان اعزامی به خارج، راهی بلژیک شد و در رشتهٔ ریاضیات محض به تحصیل پرداخت. در همین سال داستان کوتاه «مرگ» را در مجلهٔ ایرانشهر که در آلمان منتشر میشد به چاپ رساند و مقالهای به فرانسوی به نام «جادوگری در ایران» در مجلهٔ لهویل دلیس نوشت. هدایت از وضع تحصیل و رشتهاش در بلژیک راضی نبود و میخواست خود را به فرانسه و در آنجا به پاریس که آن زمانْ مرکز تمدن غرب بود، برساند. سرانجام در اسفند ۱۳۰۵ پس از تغییر رشته و دوندگی فراوان به پاریس منتقل شد. هدایت در سال ۱۳۰۹، بیآنکه تحصیلاتش را به پایان رسانده باشد، به تهران بازگشت و در بانک ملی مشغول به کار شد، اما از وضع کارش راضی نبود. با این وجود سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۴ برای هدایت دورانی پربار محسوب میشود. او در این مدت، آثار تحقیقی و داستانی بسیاری انتشار داد؛ از جملهٔ این آثار میتوان به مجموعهٔ «انیران»، مجموعه داستانهای کوتاه «سایهروشن»، نمایشنامهٔ «مازیار» با مقدمهٔ مجتبی مینوی، «کتاب مستطاب وغوغ ساهاب» با همکاری مسعود فرزاد، مجموعه داستانهای کوتاه «سه قطره خون» و چندین داستان کوتاه دیگر نظیر «گرداب»، «دون ژوان کرج»، «مردی که نفسش را کشت»، «صورتکها»، «چنگال»، «لاله»، «آفرینگان»، «طلب آمرزش»، «محلل»، «مردهخورها»، «عروسک پشت پرده»، چاپ نخست «علویهخانم» و همچنین سفرنامهٔ «اصفهان نصف جهان» اشاره کرد. صادق هدایت در دوران اقامت خود در بمبئی در هند، اثر معروف خود «بوف کور» را که در پاریس نوشته بود، پس از اندکی دگرگونی، با دست بر روی کاغذ استنسیل نوشته و بهصورت پلیکپی در ۵۰ نسخه منتشر کرد. این نویسندهٔ سرشناس ایرانی سرانجام در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در آپارتمان اجارهایاش در خیابان شامپیونه، واقع در پاریس، با گاز خودکشی کرد.
بخشی از کتاب صوتی حاجی مراد
«گاهی هم از این کار خود پشیمان میشد، ولی در هر صورت زود یکدیگر را میبوسیدند و آشتی میکردند. چیزی که بیشتر حاجی را بدخلق کرده بود، این بود که هنوز بچه را پیدا نکرده بود. چندین بار دوستانش به او نصیحت کرده بودند که یک زن دیگر بگیرد، اما حاجی گولخور نبود و میدانست که گرفتن زن دیگر بر بدبختی او خواهد افزود. از اینرو نصیحتها را از یک گوش میشنید از گوش دیگر به در میکرد.»
*
«رسید نزدیک کوچهای که میرفت به طرف خانهشان. یکمرتبه به نظرش آمد که زنش از پهلوی او گذشت، رد شد و به او هیچ اعتنایی نکرد. آری، این زن او بود. نه اینکه حاجی مانند اغلب مردها، زن را از پشت چادر میشناخت، ولی زنش یک نشان مخصوصی داشت که در میان هزارتا زن، حاجی به آسانی زن خودش را پیدا میکرد. این زن او بود. از حاشیهی سفید چادرش شناخت. جای تردید نبود. اما چطور شده بود که باز بدون اجازهی حاجی این وقت روز از خانه بیرون آمده بود؟ در دکان هم که نیامده بود که کاری داشته باشد. آیا به کجا رفته بود؟ حاجی تند کرد. دید بلی، زن اوست. حالا به طرف خانه هم نمیرود. ناگهان از جا در رفت. نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد. میخواست او را گرفته، خفه بکند. بیاختیار داد زد: «شهربانو!»»
زمان
۱۳ دقیقه
حجم
۱۹٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۳ دقیقه
حجم
۱۹٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
قابلیت انتقال
ندارد