دانلود کتاب صوتی مهمان‌ نوازی ملی با صدای مهدی محرمی + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی مهمان‌ نوازی ملی

دانلود و خرید کتاب صوتی مهمان‌ نوازی ملی

نویسنده:عزیز نسین
گوینده:مهدی محرمی
انتشارات:واوخوان
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی مهمان‌ نوازی ملی

کتاب صوتی مهمان‌ نوازی ملی نوشتهٔ عزیز نسین و ترجمهٔ غلامعلی لطیفی است. مهدی محرمی گویندگی این کتاب صوتی را انجام داده و واوخوان آن را منتشر کرده است. این اثر صوتی چکیده‌ای از آثار این نویسنده است که به انتخاب خودش در این مجموعه گرد آمده است.

درباره کتاب صوتی مهمان‌ نوازی ملی

کتاب صوتی مهمان‌ نوازی ملی گزیده‌ای از داستان‌های کوتاه عزیز نسین است. او که در طول عمرش، بیش از ۱۱۰ اثر در زمینه‌های مختلفی مانند شعر، هجونامه، حکایات خنده‌آور، حکایات جدی، رمان، نمایشنامه، کتاب‌ کودک، خاطره، ستون و سرمقاله برای مطبوعات، مقالات،‌ گفت‌وگو و نامه منتشر کرده، چکیده‌ای از تمام آثارش را در این کتاب قرار داده است؛ کتابی که می‌تواند بینشی کلی از آثار او به شما بدهد و همچنین تجربهٔ متفاوتی از خواندن آثار این نویسندهٔ پرآوازه را برایتان فراهم کند. 

شنیدن کتاب صوتی مهمان‌ نوازی ملی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

شنیدن این کتاب صوتی را به دوستداران آثار طنز و علاقه‌مندان به آثار عزیز نسین پیشنهاد می‌کنیم.

درباره عزیز نسین

عزیز نسین با نام اصلی «محمت نصرت» نویسنده، مترجم و طنزنویسی است که ۲۰ دسامبر ۱۹۱۵ در استانبول به دنیا آمد. عزیز را که نام پدرش است به‌عنوان نام هنری خود برگزید و به‌دلیل روحیهٔ طنازش، نسین، به معنای «تو چه کاره‌ای؟» را هم به آن اضافه کرد. او سردبیر گاهنامهٔ طنز بود و به دلیل دیدگاه‌های سیاسی‌اش چندین بار به زندان افتاد.

عزیز نسین داستان‌های کوتاه بسیاری منتشر کرد که بارها با ترجمهٔ مترجمان مختلفی همچون ثمین باغچه‌بان، احمد شاملو، رضا همراه و صمد بهرنگی به فارسی برگردانده شدند. او در سال ۱۹۵۶ موفق شد مدال طلای فکاهی‌نویسان جهان را برنده شود و در سال‌های ۱۹۵۷، ۱۹۶۳ و ۱۹۶۶ در مسابقات بین‌المللی طنزنویسی مقام اول را کسب کرد.

عزیز نسین توانست از یک سوءقصد از طرف گروه‌های افراطی در حادثهٔ آتش‌سوزی هتل جان سالم به در برد. او در نهایت در ۶ ژوئیه ۱۹۹۵ در آلاچاتی در استان ازمیر ترکیه چشم از دنیا فروبست.

بخش‌هایی از کتاب صوتی مهمان‌ نوازی ملی

«احتمالاً از دریافت تلگراف «تو را دوست دارم، تولسو» و این که این تلگراف چیست و تولسو کیست، خیلی تعجب کرده‌ای.

راستش این کار نباید کار آدم عاقلی بوده باشد. اما موقعی که آن تلگراف را می‌فرستادم نمی‌توانم بگویم که به طور کامل سرعقل بودم. آن روز مثل آدم‌های خوابگرد بودم و آن تلگراف را برخلاف میلم برایت فرستادم.

از یک هفته پیش، در شهر به آن شلوغی، دنیایی که در آن غریبه بودم، آن شب برای اولین‌بار تنها مانده بودم. در شهر غریب، تنهایی آدم چندین برابر می‌شود. گویی از تنهایی، هوایی که من در آن بودم به‌تدریج غلیظ می‌شد و من در غلیظی آن به سختی حرکت می‌کردم. در این حالتِ روح‌مانند، جز غرق کردن هوش و حواسم در مشروب و فراموش کردن خودم، چاره دیگری نداشتم. نخواستم به رستوارن‌های گران‌قیمت و کاباره‌هایی که در اطراف هتلی که در آن اقامت داشتم پیدا می‌شدند، بروم، چون که می‌خواستم نه در میان آدم‌های آهاردار، رومیزی‌های آهاردار، صحبت‌های آهاردار، بلکه در میان آدم‌های چین و چروک‌دار، رومیزی‌های چین‌وچروک‌دار و صحبت‌های چین و چروک‌دار، فقط با خودم تنها باشم.

در کوچه پس کوچه‌های شهر پرسه زدم، به طوری که یک وقت در آن شهر بزرگ خودم را گم کردم. دوست دارم در شهرهای بزرگی که در آن‌ها غریبه هستم، خودم را به دست ازدحام جمعیت بسپارم و گم کنم. می‌دانستم که هر طور شده می‌توانم سوار یک تاکسی بشوم و به هتل خودم بازگردم. چند میخانه دلخواهم را یافتم. در بعضی‌هاشان داخل شدم و از پنجره دودگرفته بعضی دیگر نگاهی به درون انداختم. در یکی از آن‌ها، در گوشه‌ای که بتوانم تنها باشم، میزی یافتم. این، تنها میز خالی بود. احتمالاً به این سبب خالی مانده بود که بر سر راه رخت‌کن واقع شده بود. خوشم آمد. در همهمه صحبت‌ها هم، بوی الکل به مشام می‌رسید. چیزی که غریبه بودنم را به رخم بکشد وجود نداشت. کار خدمتگزاری را سه زن به عهده داشتند. از میان آن‌ها، آن‌که از سبزه‌های دریای مدیترانه بود سر میزم آمد و سفارشم را جویا شد. سالاد، پنیر مخلوط و شراب سفید خواستم. زن سبزه مدیترانه‌ای، به همراه چیزهایی که سفارش داده بودم با تک میخک سرخی که در یک گلدان کوچک بلورین آورد، ذوق و ظرافتش را هم نشان داد. تشکر کردم. آن تک میخک، از آن درشت‌های چشمگیر نبود، اما از آن میخک‌های کوچکی بود که عطر جان‌فزایی دارند. تمام عطر آن را چنان به درونم کشیدم که گویی با بوییدن آن، قصد تمام‌کردنش را دارم. با چند جرعه‌ای که نوشیدم، به‌تدریج به خود آمدم. با آن که رویم به طرف در بود. اما باز شدن آن را ندیده بودم. آن مرد را در ورودی در دیدم. آدمی بود به سن و سال خودم. در حالی که با چشم به دنبال جایی برای نشستن می‌گشت، همان‌طور ایستاده بود. گویا چشمش مرا گرفت، چون که به سویم آمد.

گفت: اجازه میدین منم بنشینم؟

با بی‌میلی گفتم: البته، بفرمایین.

فعلاً نمی‌خواستم تنهایی‌ام را با چنین آدمی شریک شوم... دلم گرفته بود. تشکر کرد و در مقابلم نشست. به آن زن سبزه مدیترانه‌ای، عیناً مانند من، پنیر مخلوط، سالاد و شراب سفید سفارش داد.

مانند من، بعد از بوییدن عمیق میخک، گفت: من این میخک‌های کوچک پرعطر را بیشتر از اون درشت‌ها و چشمگیرهاش دوست دارم، اونا، مثل هر ازخودراضی، ریخت و قیافه دارن، اما عطروبو ندارن. اینا مثل فرومایه‌ها برای خودشون بازاریابی نمی‌کنن، عطر و بوشونم جان‌فزاست...

بعد از پر کردن جام شرابش، آن را بلند کرد و گفت: به سلامتی!

جام خودم را به مال او زدم و گفتم: به سلامتی!

دیگر نطقش باز شد و گفت یک‌هفته‌ای است که در این شهر به صورت غریبه زندگی می‌کند. گفتم: منم همینطور!

این‌بار، من برای باز کردن سر صحبت و رعایت ادب، پرسیدم که چه کار و حرفه‌ای دارد. گفت: تولسو را دوست دارم.

احتمال دادم سؤالم را درست متوجه نشده است. گفتم: می‌خواستم بدونم کارتون چیه.

منم جوابتونو دادم. کارم دوست داشتن تولسوست.

متوجه سردرگمی‌ام شد و لازم دید توضیح بیشتری بدهد: آیا در دنیا کاری هم مهم‌تر از دوست داشتن وجود داره؟ تا امروز تولسو را دوست داشته‌ام و تا دم مرگ هم دوست خواهم داشت. بزرگترین خوشبختی اینه که آدم کارشو دوست داشته باشه.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۵ ساعت و ۳۳ دقیقه

حجم

۳۰۵٫۷ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۵ ساعت و ۳۳ دقیقه

حجم

۳۰۵٫۷ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۶۶,۰۰۰
۴۶,۲۰۰
۳۰%
تومان