دانلود و خرید کتاب صوتی محبوب همه و روشنایی ها
معرفی کتاب صوتی محبوب همه و روشنایی ها
کتاب صوتی محبوب همه و روشنایی ها نوشتهٔ آنتوان چخوف و ترجمهٔ عزیزالله سامان و رضا همراه و حسن جلالی و با صدای بهروز عابدی نژاد است و واوخوان آن را منتشر کرده است. این کتاب صوتی مجموع ۷ داستان کوتاه از چخوف است.
درباره کتاب صوتی محبوب همه و روشنایی ها
کتاب صوتی محبوب همه و روشنایی ها ۷ داستان از چخوف را شامل میشود و «محبوب همه» و «روشناییها» نام ۲ داستان آن است.
داستان اول این مجموعه با عنوان «فرماندار جدید»، برشی کوتاه از ساعتهایی است که فرماندار جدید پترزبورگ، در لباسی مبدل، برای سرکشی از مناطق تحت فرمانداریاش به شهری کوچک وارد میشود.
در داستانی دیگر باعنوان «محبوب همه»، ما با وجوه روانکاوانهٔ زنی از طبقه متوسط آشنا میشویم. بهعبارتی داستانها فقط به روایتی روزمره از زندگی شخصیتهای داستان اکتفا نکرده است. جدا از جذابیت هنر داستاننویسی چخوف، ما در این مجموعه با وجوه بسیاری از زندگی مردم آن دوره آشنا می شویم.
دوران زندگی چخوف همزمان بود با شکلگیری طبقهٔ متوسط شهری در روسیه. او در اکثر داستانهایش به ذهنیت و شیوهٔ زندگی همین طبقه میپردازد. چخوف آنقدر به شخصیتها نزدیک میشود که ما در انتها حس میکنیم گویی با آنها زندگی کردهایم.
چخوف درست زمانی متولد شد که فئودالیسم و تزاریسم در روسیه داشتند میمُردند و طبقهی متوسط و انقلاب، در حال شکلگیری بود. طبقهی متوسطی که به تبع تغییر سبک زندگیاش در تبعیت از زندگی در غرب اروپا، نه مصداق کامل زندگی بورژوایی بود، و نه مصداق کامل زندگی زمینداری در سایهی روسیهی تزاری. اگر بخواهیم به شاخصههای کلی آثار این نویسندهٔ شهیر اشاره کنیم، باید از خلق داستانهای کوتاه، ایجاز و خلاصهگویی در نوشتار، داستانهایی با پایانهایی غیر منتظره، نگاه واقعگرایانه به قهرمانان داستان و رویکردی به قهرمانانی عادی در زندگی مردم عادی و... اشاره کنیم. موضوع و درونمایهٔ بیشتر آثار چخوف نیز، فرصتهای ازدسترفتهٔ زندگی، به زیرسؤالبردن ارزشهای رایج اما غلط زندگی در روسیهٔ آن زمان، تضاد فاحش اقتصادی و طبقاتی و نشاندادن سفلگان و دونپایگانی ملقب و مفتخر به ارزشهای اشرافی موروثی و... بود.
شنیدن کتاب صوتی محبوب همه و روشنایی ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران شنیدن داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره آنتوان چخوف
آنتون پاولوویچ چِخوف (۱۸۶۰ - ۱۹۰۴)، داستاننویس و نمایشنامهنویس برجستهٔ روس است.
وی در زمان حیاتش بیش از ۷۰۰ اثر ادبی خلق کرد و او را مهمترین داستانکوتاهنویس برمیشمارند و در زمینه نمایشنامهنویسی نیز آثار برجستهای از خود بهجا گذاشته است.
چخوف در نیمهٔ ۱۸۸۰ تحصیلات دانشگاهیاش را در رشتهٔ پزشکی در دانشگاه مسکو آغاز کرد. در این سال نخستین مطلب او چاپ شد؛ به همین دلیل آن را مبدأ تاریخی آغاز نویسندگی وی برمیشمارند.
او بعد از پایان تحصیلاتش در رشتهٔ پزشکی بهطور حرفهای به داستاننویسی و نمایشنامهنویسی روی آورد و نخستین مجموعهٔ داستانش را دو سال پس از دریافت درجهٔ دکترای پزشکی به چاپ رساند.
یک سال بعد، انتشار مجموعه داستان «هنگام شام»، جایزهٔ پوشکین را که فرهنگستان روسیه اهدا میکرد، برایش به ارمغان آورد.
در داستانهای او معمولاً رویدادها از خلال وجدان یکی از آدمهای داستان که کمابیش با زندگی خانوادگی «معمول» بیگانه است، تعریف میشود.
چخوف با خودداری از شرح و بسط داستان، مفهوم طرح را نیز در داستاننویسی تغییر داد.
او در داستانهایش سعی میکند به نمایش زندگی بپردازد. در عین حال، در داستانهای موفق وی رویدادهای تراژیک جزئی از زندگی روزانهٔ آدمهای داستان را تشکیل میدهد.
چخوف اواخر قرن نوزدهم قصد داشت سفری به «پارس» و آسیای میانه و حتی دور دنیا داشته باشد؛ اما چخوف به جزیره ساخالین رفت و در نهایت اثر ادبی عصر را خلق کرد. داستان طنز «شیر و خورشید» او با «ایران» در ارتباط است. قهرمان اصلی این داستان، شهردار شهری کوچک است که در آرزوی دریافت نشان «شیر و خورشید» به مسافر ایرانی میگوید: «در مقابل «ایران» تعظیم کنید! به «ایران» بگویید که دوستش داریم!»
از نمایشنامههای او که بارها در ایران به روی صحنه رفته است، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
«ایوانف»، «خرس»، «عروسی»، «مرغ دریایی»، «سه خواهر»،
بخشی از کتاب صوتی محبوب همه و روشنایی ها
«در کرانههای دریای سیاه، در محلی که من، در یادداشتهای خود، همچون دیگر قهرمانان داستان بدان نام دماغهی سبز دادهام، خانهی کوهستانی زیبایی جلب توجه میکند.
از نقطهنظر یک نفر معمار یا دوستدار سبکهای مشخص و دقیق، شاید این خانه چیز جالبی نباشد ولی در چشمان یک شاعر یا نقاش، به سادگی هرچه تمامتر، زیبا جلوهگر میشود.
من به این خانه عشق میورزم، زیرا گیرندگی بیپیرایهی آن، با لطف و زیبایی طبیعی اطراف خانه هماهنگ است و از طرف دیگر، چون بعضی قصرها، با ستونهای پر عظمت خود، بیننده را ناراحت نمیکند.
من این خانه را دوست دارم، زیرا دارای حالتی شاعرانه، خودمانی و پر از لطف است. برجها و منارههای کلیسایش، که از پشت پردهای از درختان تبریزی خودنمایی میکند، تقریبا به ساختمان حالت خانههای قرون وسطی را میدهد. هنگامی که به این خانه مینگرم. داستانهای عاشقانهی آلمانی، با شوالیهها، قصرهایشان، فیلسوفها و کنتسهای مرموز این داستانها، از خاطرم میگذرد.
باغچهی وسیعی با خیابانهای بسیار. چشمهها و گلخانههای متعددی، اطراف این خانه را که در قلهی کوه بنا شده، احاطه کرده است.
دریای آبیرنگ، با عظمت هر چه تمامتر، امواج خود را بر پایه کوهستان میکوبد، هوا ملایم و پر از نغمهی پرندگان، آسمان جاودانه صاف و آب شفاف است، سخن کوتاه کنم، جایی بس دلربا است.
مالک این خانهی کوهستانی، ماری اگورونامیکادزه، بیوهی یک شاهزادهی گرجی یا شاید قفقازی میباشد که سنین پنجاه سالگی خود را میگذراند. این خانم قوی هیکل، در عصر خود، جزو زیبارویان بهشمار میآمده است. آدم خوبی است ولی کمی بیگذشت و یا اگر بخواهم دقیقتر او را توصیف کنم، بایستی بگویم کمی هوسباز است.
در حالیکه با کمال سخاوت از ما پذیرایی میکند، غذاها و نوشیدنیهایش عالی است و هر چهقدر قرض بخواهیم، دریغ نمیکند و به انواع وسایل نیز ما را رنج میدهد.
دلخوشی او در زندگی دو چیز است: رسوم و عناوین نجابت خانوادگی؛ که گاهی بدین و گاهی بدان پرداخته و غالب اوقات در شیفتگی سادهلوحانهی خود، از حدود متعارف نیز تجاوز میکند. چون در نظر او، خنده، شایستهی یک خانمِ بزرگزاده نیست، تقریبا هرگز لب به تبسم نمیگشاید. مهمترین مسایل در نظرش، موضوعات مربوط به شرافت خانوادگی میباشد، او بیتوجهی و گیجی در این مسایل را، برابر با جنایات بزرگ شمرده، فقط اشخاص کم حرف و خاموش را دوست دارد. خلاصهی کلام، صادقانه باید گفت وجودش غیرقابل تحمل بوده، اگر اولیا، دختر پرنسس که زینتبخش آن خانه بود، وجود نداشت، بیشک، امروز ما هیچ علاقهای به یادآوری خاطرات دماغهی سبز نداشتیم.
اولیای زیبا، بیشتر از نوزده بهار را ندیده بود. او رعنا، ظریف و بور بود و طبعی پرشور و هیجان داشت. ضمنا باید بگویم به هیچ وجه، احمق نبود. خوب نقاشی میکرد. به گیاهشناسی علاقه داشت. آلمانی را خیلی بد، ولی فرانسه را خوب حرف میزد. در عین حال که بسیار مطالعه میکرد، رقص را نیز به خوبی استادان این فن میدانست. هنرستان موسیقی را دیده بود به علاوه، موسیقیدان خوبی بود. ما مردان، این دختر کوچک چشم آبی را دوست داشتیم، بیآنکه هیچ کدام عاشق او باشیم، ما چون دوستی عزیز و نزدیک، به او محبت میورزیدیم، زیرا بی وجود او دماغهی سبز، روح شاعرانهی خود را از دست میداد، در نظر من، چهرهی اولیا با منظرهی طبیعت اطراف آمیخته بود. بدین جهت است که من تابلوهایی را که چهرهی انسانی در آن دیده نمیشود، دوست ندارم. صدای برخورد امواج و زمزمهی شاخ و برگ درختان دلنشین است اما وقتی این صداها با نغمهی روحپرور اولیا و صدای بم ما، که پیانو، آن را همراهی میکرد در میآمیخت، دریا و باغ، بهصورت بهشت افسانهای شداد در میآمد.
ما پرنسس کوچک را دوست داشتیم. راستی چگونه میشد او را دوست نداشت؟ ما او را «دختر هنگ» نامیده بودیم، اما او نیز به نوبهی خود سخت به ما علاقهمند شده بود. فقط اوقاتی را که با ما بود راحت میگذراند.
دستهی ما، از مهمانهایی که برای گذراندن تابستان به دماغهی سبز دعوت شده بودند و تعدادی از همسایگان، تشکیل میشد. در بین مهمانها، پزشکی به نام یاکوکین، روزنامهنویسی به نام چهکوف، حقوقدانی به اسم شارکوف، که دارای عنوان بارون نیز بود، حضور داشت و بالاخره، من باید خودم را اسم ببرم که سابق بر این سمتِ معلمی اولیا را داشتم. اولیا فن شکار شهرهها و چند کلمهای را که از زبان آلمانی میدانست، مدیون من بود!»
زمان
۳ ساعت و ۵۳ دقیقه
حجم
۵۳۴٫۷ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۳ ساعت و ۵۳ دقیقه
حجم
۵۳۴٫۷ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
چخوف نویسنده نازنین حیف که عمری کوتاه داشت. عالی بود، عالی!