دانلود و خرید کتاب صوتی ژان کریستف جلد اول
معرفی کتاب صوتی ژان کریستف جلد اول
کتاب صوتی «ژان کریستف جلد اول» نوشتهٔ رومن رولان با ترجمهٔ علیاصغر خبرهزاده و گویندگی علی عمرانی در انتشارات ماه آوا منتشر شده است. شهرت این رمان از مرزهای فرانسه گذشته و به همهٔ زبانهای زندهٔ دنیا ترجمه شده است. در مقدمهٔ کتاب آمده است که رومن رولان در سال ۱۹۱۶ جایزه نوبل گرفته است اما بر اساس سایت رسمی نوبل او در ۱۹۱۵ جایزه را دریافت کرده است.
ژان کریستف رمانی موزیکال است که گامها و اصوات موسیقی را لابهلای سطورش پنهان کرده است. او یک نابغهٔ موسیقی و یک قهرمان واقعی است. رولان در این کتاب با زبان موسیقی سخن میگوید و گاه که کلامش از سخن گفتن باز میایستد تنها مینوازد و نتها و اصوات موسیقی را در قالب واژگان درمیآورد. موسیقیای که گاه آدمی را به شور و هیجان وامیدارد و گاه متأثر میسازد. ژان بیشتر به خالق خود (رومن رولان) مانند است تا به فردی دیگر. ژان کریستف یک رمان زندگینامهای روانشناسانه است.
درباره کتاب صوتی ژان کریستف جلد اول
جلد اول این اثر از تولد ژان کریستف شروع میشود و تا 16 سالگی او ادامه پیدا میکند. در این قسمت نویسنده به شرح حال شخصیت ژان کریستف میپردازد و مخاطب از زندگی جالب کریستفِ کودک و نحوهٔ کشف استعداد او توسط پدر و پدربزرگش، اطلاعاتی کسب میکند.
ژان پسری است که در خانوادهای اهل موسیقی به دنیا آمدهاست. پدر و پدربزرگ او از بزرگان دوراناند و در هنر موسیقی شناختهشده هستند. اما هیچ کدام از آنها به آنچه که میخواستند به طور کامل نرسیدهاند. پدربزرگ ژان کریستف تمام تلاش خود را کرد تا پسرش، مِلکُیور نقصها و کاستیهای او را نداشته باشد. اما در این راه موفق نبود. حال، پدربزرگ و پدر ژان کریستف هر کدام به گونهای سعی میکنند تا کریستف به هرآنچه که آنها آرزو داشتهاند دست پیدا کند. ژان کریستفِ نابغه در سه سالگی پیانو مینواخت و همین امر توجه پدر و پدربزرگ او را جلب کرد تا ژان را حمایت کنند و در نهایت، در سن هفت سالگی برای برگزاری کنسرت آماده شد.
کتاب صوتی ژان کریستف جلد اول را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی به علاقهمندان به موسیقی و رمانهای فاخر پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب صوتی ژان کریستف جلد اول
هیچ کس نمیتوانست پیبرد که چه نکتهای، ملکیور را به این زناشوئی وا داشته بود، ــ حتی خود ملکیور، کمتر از هر کس. انگیزه آن، بیچون و چرا زیبایی لوئیزا نبوده. در هستی او، هیچ چیز برای دلبری آفریده نشده بود. کوچک اندام بود و پریده رنگ و نزار و با ملکیور و ژان ــ میشل ناهمسانی چشمگیری داشت. آن دو بلند بالا و کشیده اندام بودند و غولپیکر با چهره سرخ و مشتهای نیرومند و خوشخور و بادهنوش و قهقههزن و پرهیاهیو. چنین مینمود که آن دو، لوئیزا را درهم شکسته بودند؛ هیچگاه، او را به دیده نمیآوردند، و او خود میکوشید که بیش از پیش از یادها برد. اگر ملکیور دلی مهربان میداشت، میشد باور کرد که سادگی و مهربانی لوئیزا را بر هر زیبایی دیگر او برتری داده است؛ امّا او مردی بود بس پوچ و سبک مغز. جوانکی از این گونه، بس زیبا و از یاد نبریم که بس لافزن که از ذوق هم بیبهره نبود و میتوانست خواستار دختری توانگر شود، حتی این توانایی را داشت ــ از کجا که نمیتوانست؟ ــ که یکی از شاگردان پولدارش را شیفته خود کند، آن چنان که لاف آن را میزد، امّا، ناگهان دختری از مردم خردهپا را برگزیده بود که فقیر بود و بیفرهنگ، بدون زیبایی که هیچ ناز و کرشمهای هم در کار نکرده بود ... گویی سحر و افسون به کارش کرده بودند.
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
ندارد