دانلود و خرید کتاب صوتی خانه ای که در آن بزرگ شدیم
معرفی کتاب صوتی خانه ای که در آن بزرگ شدیم
کتاب صوتی خانه ای که در آن بزرگ شدیم اثری از لیزا جول با ترجمه علی شاهمرادی است که با صدای مریم پاکذات میشنوید. این داستان که یک داستان خانوادگی است، از روابط و ماجراهایی میگوید که اعضای یک خانواده را از یکدیگر دور میکند.
خانه ای که در آن بزرگ شدیم، در زمان انتشارش به عنوان یکی از پرفروشترینهای نیویورک تایمز(The New York Times) یو.اِس.ای تودی (USA Today) و والاستریت ژورنال (The Wall Street Journal) شناخته شد.
درباره کتاب صوتی خانه ای که در آن بزرگ شدیم
این داستان، از قید و بندها و روابط خانوادگی میگوید که در نهایت به چالش کشیده میشوند؛ چالش همیشه باهم بودن آدمها در یک خانواده. چالشی که نشان میدهد آدمها کنار هم بودن را تاب نمیآورند و از هم دور میشوند و به سمت سقوط کردن پیش میروند. داستانی عمیق و تاثیرگذار که روایتی از یک خانواده عادی را بیان میکند. خانوادهای مانند تمام خانوادهها که در عین عادی بودن، به نحوی خاص، فوقالعاده هستند.
جوجو مویز که به خاطر نوشتن کتابهای من پیش از تو و پس از تو در جهان معروف و شناخته شد درباره شخصیت اصلی این رمان، لورلی، اینطور نوشته است: او یکی از سرسختترین و پیچیدهترین شخصیتهایی است که در این سالها خواندهام.
کتاب صوتی خانه ای که در آن بزرگ شدیم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از ادبیات داستانی لذت میبرید، شنیدن کتاب صوتی خانه ای که در آن بزرگ شدیم، میتواند لذتی عمیق را به شما هدیه کند.
درباره لیزا جول
لیزا جول نویسنده انگلیسی پنجاه ساله است. او که با نوشتن کتاب پرفروش خانه ای که در آن بزرگ شدیم، به ایرانیان معرفی شد، پیش از این کتابهای دیگری مانند مهمانی رالف، سی هیچ و بعد از مهمانی را که دنباله داستان مهمانی رالف است، نوشته و منتشر کرده بود. کتاب مهمانی رالف در سال ۱۹۹۹ منتشر شد و عنوان پرفروشترین رمان یک نویسنده اولی در بریتانیا را از آن خود کرد. لیزا جول همچنین در سال ۲۰۰۸ برای نوشتن رمان شماره ۳۱ خیابان رویایی که یک کمدی رمانتیک بود، جایزه ملیسا ناتان را برنده شد.
بخشی از کتاب صوتی خانه ای که در آن بزرگ شدیم
مولی در پیاده رو کنارش ایستاد و از پشت عینک سبزِ لیمویی اش نگاه کرد. «خدای من.»
آن ها چند لحظهای کنار هم ایستادند، پهلوبه پهلو؛ هم قد به نظر میرسیدند. مولی تابستان گذشته به بلوغ رسیده بود و استخوان ترکانده بود. حالا روی ارتفاعی یک ونیم متری ایستاده بودند. مولی بلند و لاغر مثل یک مُدل بود. شلوارک جین کوتاهی پوشیده بود که پاهای برنزهاش را نشان میداد. موهای عسلی رنگش را به شکل هنرمندانهای بالای سرش جمع کرده بود، با صندل سفیدِ مارک هاوایین، پیراهن کتان که روی تاپِ صورتی رنگ پوشیده، با مچ پاها و دستهای باریک و حلقههای لاستیکی دورشان. مِگ درعوض، خشک مثل یک کارفرما، با یک لباس راحت و شلوار گشادِ نسبتا کوتاه قهوهایِ کم رنگ، مثل سربازان نیروی دریایی و بلوز راه راه آستین بلند و یک جفت کفش نقرهای مارک فیت فلاپ با پدیکور ناخنِ لحظه آخری که در این موج گرمای غیرمنتظره خودنمایی میکرد. مادر و تنها دخترش در آخرین مرحله ی کابوس زندگی شان گرفتار کلیشه بحران نوجوانی شده بودند که بیشتر از سه سال طول کشید. حالا تقریبا با هم دوست هستند. تقریبا. یک بار کسی به مِگ گفت، دخترت وقتی نوزده ساله است، برمیگردد، فقط باید چهار سال صبر کنی.
«این بدتر از اون چیزیه که فکر میکردم. منظورم، خیلی بدتره» مِگ سرش را تکان داد و با احتیاط به سمت خانه رفت. آنجا بود، آجر به آجر، شبیه روزی که مِگ چهل سال پیش در آن متولد شده بود. با سه پنجره کوتاه رو به خیابان؛ چهار پنجره در بالا؛ دو درب ورودی اصلی ساختمان؛ در سمت راستِ ورودی یک پلاک که خیلی وقت پیش توسط یک صنعتگر محلی به صورت بیضی ساخته شده بود. روی آن کلمات « خانه بِرد » نوشته و تصویر دو مرغ عشق با نوک های پیچیده به هم نقاشی شده بود.
ورودی سبز رنگِ سمت چپ خانه به مسیری باز می شود که با سنگ ریزه پوشانده شده و به سمت درِ عقب راه می یابد. در گذشته برچسبهای روی پنجرهها نشان میداد که عضوی از نِیبِرهود واچ هستی (مِگ شگفت زده میشود که چه اتفاقی برای آن برچسبها افتاده.)، که موسسه حفاظتی آر.اِس.پی.بی آنها را خانه به خانه به مردم میفروخت.
عجیب نیست، تمام آن سالها، برای همیشه و همیشه پشت این پنجرهها بودهاند.
اما حالا...
مولی گفت: «این بدترین خونهایه که تا حالا دیدم. این بدتر از اونهاییه که توی برنامههای تلویزیونی نشون میدَن.»
«ما حتی داخلشم نرفتیم مول، فکرت رو برای خودت نگه دار.»
«و دماغمم باید نگه دارم، درسته؟»
آهی کشید: «بله، شاید.»
پنجرههایی که در خاطراتش هیچ وقت تمیز نشده، حالا با وجود یک لایه ی ضخیم دوده کدر شده بودند. در واقع سیاه بودند. آجرهای زردرنگ خانه، خراب شده و رنگ شان پریده بود. جعبه پست روی ورودی سبز رنگ آویزان شده و مسیر سنگ ریزه پُر از اشیا مختلفی است...
زمان
۱۵ ساعت و ۳۹ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۲۷۸٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۵ ساعت و ۳۹ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۲۷۸٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
من فقط به خاطر صدای خانم پاکذات گوش کردم ولی اصلا داستان خوب و جالبی نبود
داستانی جذاب به خصوص برای خانومها صدای خوب وروان بسیارپسندیدم
«لیزا جول» در سال 1968 در شهر لندن متولد شد. او نویسندهای است که سابقهی فعالیت در حوزهی فشن را نیز دارد. داستانِ نویسندگی لیزا جول زمانی آغاز شد که با دوستش شرط بست که در ازای یک وعده شام
ادبیاتش و صدای گوینده خوب بود داستانش افتضاح و بد
نخوندنش چیزی ازتون کم نمیکنه
داستان در عین حال که در مورد یک خانواده با مسائل و مشکلات شخصیتی و رفتاری بسیار اما به گونه ای بیان شده که علاقه مند به شخصیت های پر عیب و ایراد داستان شدم ، من لذت بردم و
یک داستان بسیار متفاوت ، داستانی که در آن عشق گناه خشم خیانت ، در یک خانواده است و سپس آخر داستان یکجمع بندی بسیار زیبا میکند من خیلی دوست داشتم
صدای گوینده 🤦🏻♀️