دانلود و خرید کتاب صوتی تاریکخانه
معرفی کتاب صوتی تاریکخانه
داستان صوتی تاریکخانه نوشته صادق هدایت است که با صدای وحید عالم منتشر شده است، این کتاب داستانی هولانگیز از اتفاقات عجیبی دارد که راوی داستان تجربه میکند.
درباره کتاب تاریکخانه
راوی در یک اتومبیل مسافربری با شخصی گوشهگیر آشنا میشود و پس از توقف در شهری کوچک در سر راه، دعوت او را برای گذراندن شب در خانهاش میپذیرد. شخص تنها زندگی میکند. او به راوی میگوید که تصمیم دارد در را به روی دنیا بسته و در اتاقی تاریک در این شهر کوچک زندگی کند. روز بعد، وقتی راوی میرود تا با میزبانش خداحافظی کند، او را مرده مییابد، در حالی که پاهایش را توی دلش جمع کرده، به شکل بچه در زهدان مادرش درآمده و روی تخت افتاده است. داستان تفکرات و نظرات راوی را بیان میکند و روایتی گیرا و جذاب دارد.
شنیدن داستان تاریکخانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این داستان را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره صادق هدایت
صادق هدایت در تاریخ ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ متولد شد. او نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی بود. صادق هدایت را همراه محمدعلی جمالزاده و بزرگ علوی و صادق چوبک یکی از پدران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند.
هدایت از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران و نیز، روشنفکری برجسته بود. بسیاری از پژوهشگران، رمانِ بوف کور او را مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند. هرچند آوازه هدایت در داستاننویسی است، امّا آثاری از متون کهن ایرانی مانند زند وهومن یسن را بازنویسی کرده او همچنین آثار نویسندگانی مانندِ آنتون چخوف، فرانتس کافکا، آرتور شنیتسلر و ژان پل سارتر را نیز ترجمه کردهاست. شمار بسیاری از سخنوران ایرانی نسلهای بعدی، از غلامحسین ساعدی و هوشنگ گلشیری و بهرام بیضایی تا رضا قاسمی و عباس معروفی و دیگران، هر یک به نوعی کمتر یا بیشتر تحت تأثیر کار و زندگی هدایت واقع شده و دربارهاش سخن گفتهاند.
از دیگر آثار صادق هدایت میتوان به زنده به گور، سگ ولگرد، نیرنگستان، سایه روشن و فواید گیاهخواری اشاره کرد.
صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد و چند روز بعد در قطعهٔ ۸۵ گورستان پر-لاشز به خاک سپرده شد.
بخشی از کتاب تاریکخانه
اتومبیل ما در خونسار جلو گاراژ «مدنی» نگه دﺍشت. اگرچه قرﺍر بود که تمام شب رﺍ حرکت بکنیم، ولی شوفر و همهٔ مسافرین پیاده شدند. من نگاهی بدر و دیوﺍر گارﺍژ و قهوهخانه ﺍندﺍختم که چندﺍن مهماننوﺍز بنظرم نیامد، بعد نزدیک ﺍتومبیل رفتم و برﺍی ﺍتمام حجت بشوفر گفتم: «از قرار معلوم باید ﺍمشب رﺍ ﺍینجا ﺍطرﺍق بکنیم؟
«بله، رﺍه بده. امشبو میمونیم، فردﺍ کلهٔ سحر حریکت میکنیم.»
یکمرتبه دیدم شخصی که پالتو بارﺍنی بخود پیچیده بود بطرفم ﺁمد و با صدﺍی ﺁرﺍم و خفهای گفت: «اینجا جای مناسب نداره، اگه آشنا یا محلی برﺍی خودتون در نطر نگرفتین، ممکنه بیایین منزل من.»
« خیلی متشکرم! اما نمیخوﺍم ﺍسباب زحمت بشم.»
«من ﺍز تعارف بدم مییاد. من نه شمارو میشناسم و نه میخوﺍم بشناسم و نه میخوﺍم منتی سرتون بگذﺍرم. چون از وختی که ﺍطاقی بسلیقهٔ خودم ساختهام، اطاق سابقم بیمصرف ﺍفتاده. فقط گمون میکنم ﺍز قهوهخونه رﺍحتتر باشه.»
لحن سادهٔ بیرودربایستی و تعارف و تکلیف ﺍو در من ﺍثر کرد و فهمیدم که با یک نفر ﺁدم معمولی سر و کار ندﺍرم. گفتم: « خیلی خوب، حاضرم.» و بدون تردید دنبالش ﺍفتادم، او یک چرﺍغ برق دستی ﺍز جیبش درﺁورد و روشن کرد یک ستون روشنائی تند زننده جلوی پای ما ﺍفتاد، از چند کوچه پست و بلند، از میان دیوﺍرهای گلی رد شدیم. همهجا ساکت و ﺁرﺍم بود. یکجور ﺁرﺍمش و کرختی در ﺁدم نفوذ میکرد... صدﺍی ﺁب میآمد و نسیم خنکی که ﺍز روی درختان میگذشت به صورت ما میخورد. چرﺍغ دو سه تا خانه ﺍز دور سوسو میزد. مدتی گذشت در سکوت حرکت میکردیم. من برﺍی ﺍینکه رفیق ناشناسم رﺍ به صحبت بیاورم گفتم: «اینجا باید شهر قشنگی باشه!»
او مثل ﺍینکه ﺍز صدﺍی من وحشت کرد. بعد ﺍز کمی تأمل خیلی ﺁهسته گفت: « میون شهرﺍیی که من تو ﺍیرون دیدم، خونسارو پسندیدم. نه ﺍز ﺍین جهت که کشتزار، درختهای میوه و ﺁب زیاد داره، اما بیشتر برﺍی ﺍینکه هنوز حالت و اتمسفر قدیمی خودشو نگهدﺍشته. برﺍی ﺍینکه هنوز حالت ﺍین کوچه پس کوچهها، میون جرز ﺍین خونههای گلی و درختهای بلند ساکتش هوﺍی سابق مونده و میشه ﺍونو بو کرد و حالت مهموننوﺍز خودمونی خودشو ﺍز دست نداده. اینجا بیشتر دور ﺍفتاده و پرته، همین وضعیتو بیشتر شاعرونه میکنه، روزنومه، اتومبیل، هوﺍپیما و رﺍهآهن ﺍز بلاهای ﺍین قرنه. مخصوصاً ﺍتومبیل که با بوق و گرت و خا ک، روحیه شاگرد شوفر رو تا دورترین ده کورهها میبره. افکار تازهبدورون رسیده، سلیقههای کج و لوچ و تقلید ﺍحمقونه رو تو هر سوﻻخی میچپونه!»
روشنائی چرﺍغ برق دستی رو به پنجرهٔ خانهها میاندﺍخت و میگفت: « به بینین، پنجرههای منبتکاری، خونههای مجزﺍ دﺍره. آدم بوی زمینو حس میکنه، بوی یونجیه درو شده، بوی کثافت زندگیرو حس میکنه، صدﺍی زنجره و پرندههای کوچیک، مردم قدیمی ساده و موذی همیه ﺍینا یه دنیای گمشدیه قدیمرو بیاد مییاره و ﺁدمو ﺍز قال و قیل دنیای تازهبدورون رسیدهها دور میکنه»
زمان
۳۱ دقیقه
حجم
۲۸٫۷ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۳۱ دقیقه
حجم
۲۸٫۷ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد